🌱 داستان یک سیب 🌱
🍎به یاد دارم در یک نوبت که به حج مشرف شده بودم، در روز آخر در هتل با میوه از ما پذیرایی کردند. یک سیب بود که آن موقع میل به خوردن آن نداشتم و آن را در ساک دستیام گذاشتم.
✈️سوار ماشین شدیم تا به فرودگاه جده برویم. در آنجا هم مشغول تحویل ساک و کارهای مربوط به پرواز بودم. در هواپیما هم آن سیب را نخوردم تا به فرودگاه اصفهان رسیدیم. از آنجا سوار ماشین شدم و به منزلمان در درچه آمدم.
🔑در حالی که هیچ کس هنوز اطلاع از برگشتم نداشت وقتی داشتم کلید را از جیبم درمیآورم تا وارد خانه شوم، یکی از همسایهها مرا دید و گفت میخواهم به دیدنت بیایم و با من وارد خانه شد!
📍آن موقع بنده مجرد بودم و حدود یک ماه خانه نبودم. لذا چیزی هم برای پذیرایی در خانه نداشتم.
یک مرتبه به ذهنم رسید آن سیب که در هتل مکه به ما دادند، مناسب است. سیب را در بشقابی گذاشتم و برای آن مهمان آوردم.
⁉️در فکرم آمد که این سیب از کدام کشور وارد عربستان شده؟ چگونه به دست من رسید؟ چگونه این همه راه تا ایران و درچه طی کرد؟ و در آخر #رزق این مهمان بود! و خدا همه این مسائل را از اول میدانست.
همه اشیاء عالَم همینطور است. ما فکر میکنیم خودمان کارهای هستیم ولی اختیار همه عالَم در دست خداست.
#خاطره
🌿حاجآقا سید مجتبی موسوی درچهای
🍀🍀🍀🍀🍀
@mousavidorcheh_ir