#لطیفه😁
امسال ماه #رمضان
.
.
.
.
.
.
.
چند روز اولشو روزه نمیگیرم اگر ديدم ميتونم #روزه نگيرم ديگه روزه نميگيرم !!😊😂😊
👇😂😇
🌷🌹🌷🌹🌹🌷🌷🌷🌷
#احکام_روزه❤️
#احکامشرعی🌷🌹🌷🌹
کسی که می داند روزه برای او ضرر دارد باید روزه را ترک کند و اگر#روزه بگیرد صحیح نیست.
🍓کسی که شک دارد روزه برای او ضرر دارد یا نه تا وقتی که یقین به #ضرر نکرده و نسبت به ضرر شک دارد باید روزه بگیرد 🍳
این شخص باید با پزشک حاذق🎓 مشورت کند تا از تردید دربیاید و درصورتی که ثابت شد ضرر دارد روزه بر او حرام است 🎋ولی تا ثابت نشده #روزه بر او واجب است.
احکام شیرین
بخش دهم شور حسین مولا حسین حسین مولا_۲۰۲۳_۰۲_۲۱_۰۸_۱۰_۱۰_۰۱۵.mp3
5.97M
حسین مولا حسین آقا...
سید رضا نریمانی
یا ابا عبدالله الحسین🌺🌺🌺🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 غم انگیز است ؛ آدمیزاد نمی داند چه سرنوشتی انتظارش را می کشد.
🔺کریستین آتسو بازیکن تیم هاتای اسپور ترکیه دیگه نمیخواست توی این تیم ادامه دهد و این موضوع را با مربی و مسئولان باشگاه درمیان میگذارد. برای ساعت ۱۱ شب به مقصد پاریس بلیت میگیرد.
🔺کادر فنی از او میخواهند حداقل بازی آخر با تیم باشد و بعد سوار هواپیما شود. آتسو هم مقابل کاسای پاشا روی نیمکت می نشیند. بازی صفر صفر پیش میرود. مربی آتسو را دقیقه ۸۲ به میدان میفرستد. آتسو که به صورت تعویضی به میدان آمده بود دقیقه ۹۷ ضربه کاشته را همانطور که دیدید به گل تبدیل می کند و ورزشگاه غرق شادی میشود!
🔺بعد از این گل و شادی آتسو از رفتن به فرانسه پشیمان می شود و تصمیم میگیرد در هاتای بماند و بلیت پاریس را لغو می کند. اما ساعت ۴:۱۷ دقیقه بامداد زیر آوار زلزله مدفون می شود و اخیرا پیکرش پیدا و مرگش تایید شد.
🌱 مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دَم
🌱 جرَس فریاد بر میدارد که بر بندید محمل ها !!
سلام پدر مهربانم
دوست دارم تمام سلام هایم
اول بہ شما باشد پدر
میدانم هر ڪجاے
این عالم پهناور ڪہ باشید
میفرمایید و علیڪم السلام
السلام علیڪ یامولاے یاصاحب الزمان
قلبم گره خورده بہ عشقت یا مولا❣️
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
آقا جان بیا🤲🤲🌸
سه شنبه های مهدوی
#پندانه
🔴 قضاوت عجولانه ☘
✍وارد اتوبوس شدم. جایی برای نشستن نبود.
همان جا روبهروی در، دستم را به میله گرفتم.
🔸پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش را به ردیف آخر صندلیهای آقایان گره کرده بود. میشد گفت تقریبا در قسمت خانمها بود.
🔹خانم دیگری وارد اتوبوس شد. کنار دست من ایستاد.
🔸چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت و شروع کرد به غر زدن:
برای چی اومده تو قسمت زنونه؟ مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!
🔹گفتم:
خانم جان این طوری نگو، حتما نمیتونسته بره!
🔸گفت:
دستش کجه، نمیتونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟
🔹گفتم:
خب پیرمرده! شاید پاش درد میکنه نمیتونه بره بشینه.
🔸باز گفت:
آدم چشم داره میبینه! نگاه کن پاش تکون میخوره، این روزها حیا کجا رفته؟!
🔹سکوت کردم، گفتم اگر همین طور ادامه دهم بازی را به بازار میکشاند. فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبتها را نشنیده باشد.
🔸بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برف را تماشا کنم.
🔹به ایستگاه نزدیک میشدیم، پیرمرد میخواست پیاده شود. دستش را داخل جیبش برد. 50تومنی پارهای را جلوی صورتم گرفت و گفت:
دخترم، این چند تومنیه؟
🔸بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود. خانم بغلدستی هم خجالتزده سرش را پایین انداخت و سرخ شد.