❤️ #امیرالمؤمنین عليه السلام:
☘ السَّعيدُ مَنِ استَهانَ بِالمَفقودِ
🌱 خوشبخت، كسى است كه به آنچه از دست رفته بى اعتنا باشد
📚 میزان الحکمه جلد5 صفحه298
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
❤️ #امیرالمؤمنین عليهالسلام فرمودند:
🍃 بهترين وساطتها اين است كه ميان دو نفر در امر ازدواج وساطت شود، تا سر و سامان بگيرند
📖 ميزان الحكمه، ج5، ص87.
🌸بر اوج محبت علـــی اوجی نیست
🌸در بحر بجز کرامتش موجی نیست
🌸در کل ممالک و مــــذاهب به جهان
🌸مانند علـی و فاطمـه زوجی نیست
💐 سالروز پیوند آسمانی حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها بر شما مبارک
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
🔶قال الله عزّوجلّ :
🔸 بهِ یُمَیَّزُ حِزْبُ الشَّیْطَانِ مِنْ حِزْبِی.
🔷خداوند عزوجل فرمود:
🔹به واسطه امیرالمؤمنین علی علیه السلام
حزب شیطان از حزب خودم مشخص می شود.
📚بحارالانوار، ج18، ص 342.
#امیرالمؤمنین
#یکشنبه
💐سالروز فتح خیبر به دست قدرتمند و توانای #امیرالمؤمنین مبارک.❣
🌙شبی در محفلی ذکر علی بود
🌸شنیدم عاقلی فرزانه فرمود:
🔥اگر دوزخ به زیر پوست داری
🤍نسوزی گر علی را دوست داری
💖اگر مهر علی در سینه ات نیست
🔥بسوزی گر هزاران پوست داری
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
✔️24 رجب سالروز فتح قلعه خیبر به دستان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام. ...
ناگفتههای #فتح قلعه #خیبر از.منابع #اهل_تسنن........
❶ #پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که پرچم را به حضرت #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) سپرد،
حضرت (علیهالسلام) مثل شیر غرّان حملهور شدند و بعد از کشتن #مرحب خیبری، نزديک درب قلعه شد و حلقه در را گرفت و آنچنان در را تكان داد که از لرزش قلعه، اهل خیبر گمان كردند زلزله شده، سپس بار ديگر درب را تكان داد و از جای کند و حدود ۵۰ متر به طرف آسمان پرتاب كرد.
آنهم دری که برای بستن آن، ۲۰ نفر به یکدیگر کمک میکردند.
❷ #صفيه ملکه خیبریه میگويد؛ من مانند عروسان، بر طاق و تخت نشسته بودم كه با صورت به زمين افتادم و گمان كردم كه زلزله شده، سپس خبر دادند؛
اين امیرالمؤمنین (علیهالسلام) ست كه درب قلعه را تکان میدهد تا از جای بکند.
❸ وقتی كه مسلمانان از فتح خيبر بازگشتند، خواستند آن در را بردارند
و حدود ۷۰ نفر به هم کمک کردند، اما نتوانستند حتی درب را تکان دهند.
❹ بعد از اتمام جنگ، مردی از حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) سوال کرد؟
از کندن و حمل درب خیبر، احساس سنگينی زیادی نمودی؟
حضرت (علیهالسلام) فرمودند؛ سنگینی آن، از سپری که در جنگ به دست میگیرم، بیشتر نبود.
📚منابع فقط.از.اهل.تسنن.
الكتاب ابن ابی شیبة، ج ۶، ص ۳۷۴
دلائل النبوة، ج ۴، ص ۲۱۲
تاريخ بغداد، ج ۱۱، ص ۳۲۴
تاريخ ابن عساکر، ج ۴۲، ص ۱۱۱
لسان الميزان، ج ۴، ص ۱۹۶
المقاصد الحسنة، ج ۱، ص ۴۷۸
تاريخ الخلفاء، ج ۱، ص ۱۶۷
مرقاة المفاتيح، ج ۱۱، ص ۲۴۵
سمط النجوم، ج ۳، ص ۶۶
كشف الخفاء، ج ۱، ص ۴۳۸
مسند حنبل، ج ۶، ص ۸
کتاب المغازی، ج ۲، ص ۱۲۸
تاريخ الطبری، ج ۲، ص ۱۳۷
الكشف و البيان، ج ۹، ص ۵۱
السيرة النبوية، ج ۳، ص ۳۵۹
البداية و النهاية، ج ۴، ص ۱۸۹
تاريخ دمشق، ج ۴۲، ص ۱۱۰
نهاية الأرب، ج ۱۷، ص ۱۸۰
تاريخ الاسلام، ج ۲ ص ۴۱۱
تاريخ ابن الوردی، ج ۱، ص ۱۲۰
فتح الباری، ج ۷، ص ۳۳۸
السنة، الشیبانی، ج ۲، ص ۶۴۶
تاريخ اليعقوبی، ج ۲، ص ۵۶
مفيد العلوم، ص ۹
مفاتيح الغيب، ج ۲۱، ص ۷۷
الجوهرة، ج ۱، ص ۲۹۸
شرح نهج البلاغة، ابی الحدید، ج ۱، ص ۲۰
الرسائل، ابن تیمیة، ج ۱۸، ص ۳۶۲
الصواعق المحرقة، ج ۲، ص ۳۵۲
بريقة محمودية، ج ۲، ص ۹
❤️ اللهم العن قاتلی فاطمة الزهرا ❤️
#آیت_الله_مصباح_یزدی
✍ نوه ی آیت الله مصباح یزدی:
تقریباً ۴۵ دقیقهای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاجآقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاجخانم هم نبودند. احوالپرسی همیشگی و خوشوبشی کردیم. حاجآقا از من خواستند چیزی برایشان بیاورم.
میخواستند بگویند متکا را بیاور که کلمهاش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم.
سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقهای سکوت شد. رو کردند به من و بغضآلود و با صدای لرزان گفتند: « آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش میرود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟»
آن بغض سنگین اشک شد و کمکم از چشمانشان سرازیر شد. این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟»
فکر میکردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند. «به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند.
نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوبلباسی. عطرهای دمدستیشان را آنجا میگذاشتند. صدای اذان شان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغضشان ترکید. به پهنای صورت اشک میریختند.
گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر میکنم این «علی علی» گفتنهای ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتنها ما را رها نمیکند. ما را ول نمیکنند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش میآیند و جواب این «علی علی» گفتنها را میدهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری میکنند.»
بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمانمان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم... بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید میدانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمانمان را امانت دهیم. این علی علی گفتنها آنجا کار خودش را میکند.»
#سبک_زندگی_اسلامی
#ابد_در_پیش_داریم
#امیرالمؤمنین