@MehrOmah
⚪️ روزگار ما دو دنیاست یکی در جهت ساختن و پرداختن و صادر کردن ماشین، و دیگری درجهت مصرف کردن و فرسوده کردن و وارد کردن آن
یکی سازنده و دیگری #مصرف_کننده
حرف اصلی این است که ما نتوانسته ایم شخصیت " فرهنگی - تاریخی " خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبری اش حفظ کنیم . بلکه مضمحل شده ایم . حرف در این است که ما نتوانسته ایم موقعیت سنجیده و حساب شده ای در قبال این هیولای قرن جدید بگیریم . تا وقتی ماهیت و اساس و فلسفه تمدن #غرب را در نیافته ایم همچون آن خَریم که در پوست شیر رفت. و دیدیم که چه به روزگارش آمد . اینکه ما تا وقتی مصرف کننده ایم . تا وقتی ما ماشین را نساخته ایم ، غربزده ایم. #غربزدگی مشخصه دورانی از تاریخ است که به مقدمات ماشین یعنی به علم جدید و تکنولوژی آشنا نشده ایم.
جلال آل احمد
@mehrOmah
یه روزی دلت تنگ میشه برام
یه وقتی رو دنیات خط میکشی
یه جایی به یادم قدم میزنی
پای خاطراتو وسط میکشی...
.
دلت تنگ میشه واسه خنده هام
واسه طرز را(ه) رفتنم.... رفتنم
چه بارون غمگینی می باره نه؟
چه زخمایی جا مونده روی تنم
.
یه چیزی بگو مانعم شه نرم
یه حرفی که معنیش میشه بمون
سوالی که از من بپرسه کجا؟
جوابی که لبخند شه بینمون
.
سوالای غمگینی تو ذهنمه
#کی_اندازهی_من_تورو_دوست_داشت؟
مقصر نبودی عوض شد یهو؟
مقصر نبودم منو جا گذاشت؟!
.
کسی مثل من عاشقت بود؟ نه!
چجوری تونستی بامن بد بشی؟
کسی مثل من نه! نمیفهمتت
چجوری تونستی ازم رد بشی؟
.
شبا بی ستاره دلت میگرفت
توو دنیای تو آسمون کاشتم
حواسم بهت بود تنها نشی
خودم حال و روز بدی داشتم
.
یه روزی دلت تنگ میشه برام
یه روزی که دیره، ولی دور نیست!
دلم تنگه اون روز... اما برو....
کی گفته کسی جز تو مغرور نیست؟
.
#اهورا_فروزان
@mehrOmah
عادت کرده بود قبل از خواب برایش شعر بخوانم
یکجوری عادت کرده بود که تا نمیخواندم خوابش نمیبرد
یادم هست یک شب داشتم از مسافرت بر میگشتم که تلفن همراهم خاموش شد و یک مسیر طولانی هیچ گونه دسترسی به تلفن نداشتم.
خلاصه پنج صبح بود که رسیدم خانه و تا گوشی را روشن کردم....
دیدم هر پنج دقیقه یک بار پیام داده که:
"من خوابم نمیبره، شعر لدفا"
آخرین پیامش هم برای دو دقیقه پیش بود...
اشکم بی اختیار روی گونه لم داد...
دلم میخواست آن لحظه بغلش کنم ..
آن چنان که کل شهر توان جدا کردنمان را نداشته باشند... .
.
.
عزیزم نمیدانم باز هم بیدار میمانی یا نه!
نمیدانم باز هم بی خواب میشوی یا نه!
فقط راستش را اگر بخواهی
کلی شعر روی دستم باد کرده...
کلی شعر که برای اپراتور میخوانم وقتی میگوید مشترک مورد نظرت خاموش است
کلی شعر که این بار من را بی خواب کرده اند...
کلی شعر که نمیدانم بدون گوش کردنشان
چگونه میخوابی؟!
📚چیزهایی هست که نمی دانی
#علی_سلطانی
@mehrOmah
مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما
«با من به ازین باش که با خلق جهانی»
#نفيسه_سادات_موسوى
@mehrOmah
گفت: «آدما با رویاهاشون زندگی میکنن.»
گفتم: «چرا که نه؟مگه چیزی غیر از رویا هم وجود داره؟»
گفت: «آره، تموم شدنِ رویاها...»
📚عامهپسند
#چارلز_بوکفسکی
ترجمه #پیمان_خاکسار
@MehrOmah
⚪️ تعريف كردن از كار همسر
يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه شخص به همسرش مى باشد تعريف كردن از كار همسر و تشويق او است.
هيچ اشكالى ندارد كه مرد هربار بر سر سفره مى نشيند، از دست پُخت همسرش تعريف كرده و او را به جهت پختن غذاى لذيذ تشويق كند.
چه عيبى دارد كه وقتى شوهر از بيرون خريد خوبى انجام مى دهد،
زن از ميوه هاى خوبى كه انتخاب كرده تعريف كند؟
"اين تعريفها نشان مى دهد كه ما متوجه زحمات و تلاش هاى همسرمان هستيم" و عامل افزایش محبت به همسر است.
@mehrOmah
دیوانگیست اینکه نمیخواهم
اطراف من نشانهی او باشد
تسکین روزهای غمانگیزم
آرامگاه شانهی او باشد
زخمیست در میانهی روحم که
پس میزند هرآنکه بخواهم را
میترسم آخرش تن تنهایی
تصمیم عاشقانهی او باشد
دیوانهام! قبول! نیا نزدیک
از من بترس! از منِ ناآرام
از اضطرابِ آه! مبادا که
این عشق هم بهانهی او باشد!
دیوانه نیستم! نه! خودآزارم!
میترسم از حضور زنی دیگر
از من! منی که بعد تو میترسد
دنیا یتیمخانهی او باشد
آه از شبی که رفتهای از پیشم
مردن چقدر سادهترین چیز است
موسیقیِ #صدای_تو وقتیکه
لالایی شبانهی او باشد...
#اهورا_فروزان
چند بند از یک غزل...
☀️مهر و ماه🌙 🇵🇸🏴
@mehrOmah
@mehrOmah
میگه : تو که تازه اومدی بابک! کی قراره بری؟
_میگم : همین روزا، چطور مگه مادر؟
_میگه : حیف که این گُلا دست و بالمو بستن، وگرنه خودمم باهات میومدم
_میگم : خب گلا رو بسپار دستِ همسایه بهشون آب بده.
_میگه : فقط آب و خاکشون نیس که! این گُلا باید یکی باهاشون حرف بزنه، غصشونو بخوره، مادر میخوان اینا
_هیچی نمیگم...
میره دست میزنه به حُسنِ یوسف
_میگه : امروز بهتری انگار
_هیچی نمیگم ...
_میگه : بابک رفتی اونجا هر روز بهم زنگ بزن، میدونم گشنه نمیمونی ولی باید یکی باهات حرف بزنه که دلت نمیره...
نگاش میکنم
_میگم : دیگه نمیرم مادر
_نگام میکنه، میگه : چی شد یهو پس؟
_میگم : آخه زندگی فقط آب و دونه نیست، مگه نه؟
_هیچی نمیگه...
نگاش میکنم؛ میبینم با گوشه چارقدش داره اشکاشو پاک میکنه
.
#بابک_زمانی
@mehrOmah
در واقع عشق میتوانست یکی از چیزهایی باشد که انسان را تغییر میدهد. دومین پدیدهای که موجب تغییر انسان میشود و او را وادار میکند که در مسیری متفاوت با آنچه که از پیش برنامه ریزی کرده بود حرکت کند، ناامیدی است. بله، شاید عشق قادر به تغییر سریع انسان شود، ولی ناامیدی، همین کار را بسیار سریع تر انجام میدهد...
📚یازده دقیقه
#پائولو_کوئلیو
@mehrOmah
عشق بیماری مشخص و کشف شدهای نیست، اما من شنیده ام چیزهایی شبیه به کرم هستند و در حفره های مغز شروع به تکثیر می کنند، حفره ها یکی دوتا هم که نیست که خیال کنی فلانی کرم گذاشته آنجا و رفته و تو میدانی کجاست تا مثل لانه کبوتر کنار پنجره خرابش کنی تا دیگر صبح ها بیدارت نکنند.
جای کرم ها را فقط او می داند که گذاشته، خودش هم باید بیاید فکری به حالشان کند، این است که تا او هست و تر و خشکشان می کند تو حالت خوب است. چون کرم ها حرف نمی زنند، سر و صدایی ندارند اصلا.
اما همین که کرم-بان گذاشت و رفت کرم ها گرسنه می شوند، اول از کوچکترها شروع می کنند بعد کم-کم شروع به خوردن دیواره حفره ها می کنند، تو دلت تنگ می شود، کارت به دکتر می کشد، اما گفتم که کسی جز کرم بان جای کرم ها را بلد نیست، دکتر به تو سم می دهد که بریزی لای درز و دیوارهای سرت که کرم ها بمیرند، اما این سم به بقیه کرم ها و کاشته های دیگران هم خورانده می شود، گاهی حس می کنی دیگر هیچ چیزی از هیچ کسی نداری،
و باز اینجا هم دو تا درد هست، اول اینکه این کرم ها مرده-شان از زنده شان خطرناک تر است، چون سرت و ناحیه ای که کرم ها می میرند متعفن می شود و دیگر کسی هم نیست آنجا را سامان دهد،
کرم-بان های جدید هم سراغ حفره های جدید می روند.
عزیزم کرم هایی که در سرم گذاشتی و رفتی را با هر ترفندی بود زنده نگه داشتم، به آن نشانی که حفره، شبیه به ستاره بود و بوی عطر خودت را می داد از بوی عطرت پیدایش کردم.
اگر از حال کرم ها می پرسی خوبند و تکثیر می شوند، و اگر از حال من بپرسی باغچه ی دلتنگی ام که در خاکش فقط کرم هست...
#هادی_پاکزاد
#یادش_بخیر_یار_فراموشکار_ما