eitaa logo
مهر ماندگار
2.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
47 فایل
یاوران وقف/ خادمان قرآن و امامزادگان فرهنگی _ اجتماعی _ سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
مهر ماندگار
#حکایت 🍇حبه انگور 💠 روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت #داستان بنا شدن این مسجد د
💠 حبه انگور - بخش دوم مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشته... 🔹به او میگوید: یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری میکند ، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار می کند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید می خواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید.... معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار کردن و ساخت مسجد میکند...، مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن می شود به خانه اش برمی گردد...همسرش به او میگوید: کجا رفتی مرد...چرا بی جواب چرا بی خبر❓ مرد در جواب همسرش می گوید..هیچ رفته بودم یک حبه از یک من مالی که در این دنیا دارم برای خودم کنار بگذارم....و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم....همسرش میگوید چطور...مگه چه شده...اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم.... 🔸در جواب زن مرد با ناراحتی میگوید: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید❓وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند... 💠امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ،400 سال است و این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد ، چون از یک دانه انگور و عبرت گرفت... @Mehremaandegar