eitaa logo
مهر ماندگار
2.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
47 فایل
یاوران وقف/ خادمان قرآن و امامزادگان فرهنگی _ اجتماعی _ سیاسی
مشاهده در ایتا
دانلود
مهر ماندگار
#استنلی_بوگان #قسمت_دهم: کابوس های شبانه 💥💥💥 بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم ... دستبن
: اولین شب آرامش 💥💥💥 من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم ... همه جا ساکت بود ... 🍀🍀🍀 حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد ... تا اون موقع قرآن ندیده بودم ... ازش پرسیدم ... - از کتابخونه گرفتیش؟ ... جا خورد ... این اولین جمله من بهش بود ... - نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد ... - موضوعش چیه؟ ... - قرآنه ... - بلند بخون ... مکث کوتاهی کرد ... - چیزی متوجه نمیشی ... عربیه ... - مهم نیست ... زیادی ساکته ... 🍁🍁🍁 همه جا آروم بود اما نه توی سرم ... می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم ... شروع کرد به خوندن ... صدای قشنگی داشت ... حالت و سوز عجیبی توی صداش بود ... نمی فهمیدم چی می خوند ... خوبه یا بد ... شاید اصلا فحش می داد ... اما حس می کردم از درون خالی می شدم ... 🍂🍃🍂🍃 گریه ام گرفته بود ... بعد از یازده سال گریه می کردم ... بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم ... اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم ... تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در ... @MehreMaandegar
مهر ماندگار
✅ #قسمت_دهم: غیرقابل اعتماد 💥💥💥 پدرم خیلی مصمم بود ... علی رغم اینکه می گفت به خاطر مسلمان بودن مت
: تقصیر کسی نیست 💥💥💥 پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن ... مادرش واقعا زن مهربانی بود ... هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم ... 🍀🍀🍀 اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت ... من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود ... 🍁🍁🍁 اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد ... افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن ... هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد ... اونها دور همدیگه می نشستن ... حرف می زدن و می خندیدن ... به من نگاه می کردن و لبخند می زدن ... و من ساکت یه گوشه می نشستم ... بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم ... هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد ... اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن ... کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق ... یه گوشه می نشستم ... توی اینترنت چرخی می زدم ... یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم ... اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم ... من با تمام وجود دوستش داشتم ... 🍃🍂🍃🍂 اون رو که می دیدم لبخند می زدم و شکایتی نمی کردم ... با خودم می گفتم بهش فشار نیار آنیتا ... سعی کن همسر خوبی باشی ... طبیعیه ... تو به یه کشور دیگه اومدی ... تقصیر کسی نیست که زبان بلد نیستی ... @Mehremaandegar