ملت دانا
هر حیوانی، پرنده یا غیر از آن که به ناحق کشته شود در روز قیامت از قاتل خود شکایت خواهد کرد حضرت محم
مؤمن، آينه مؤمن است؛ زيرا به فكر اوست و نيازش را برطرف مىسازد و حالش را نكو مىگرداند
امام علی (ع)
💠💠💠 #حدیث
#سبک_زندگی
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
⭕️ #رمان #خانم_تقوی 👈 #خاطرات_شهید_سیدعلی_حسینی 🌷 🇮🇷 #قسمت_سیزدهم 📌تو عین طهارتی 😭❤️ 🍃بعد از تول
⭕️ #رمان
#خانم_تقوی
👈 #خاطرات_شهید_سیدعلی_حسینی 🌷 🇮🇷
#قسمت_چهاردهم
📌عشق کتاب
🍃زینب، شش هفت ماهه بود ... علی رفته بود بیرون ... داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه ... نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش ... چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم ... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته ... توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم ... حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم ... چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش ...
🍃حالش که بهتر شد با خنده گفت ... عجب غرقی شده بودی... نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم ...
🍃منم که دل شکسته ... همه داستان رو براش تعریف کردم... چهره اش رفت توی هم ... همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
- چرا زودتر نگفتی؟ ... من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی ... یهو حالتش جدی شد ... سکوت عمیقی کرد ... می خوای بازم درس بخونی؟ ...
🍃از خوشحالی گریه ام گرفته بود ... باورم نمی شد ... یه لحظه به خودم اومدم ...
🍃- اما من بچه دارم ... زینب رو چی کارش کنم؟ ...
- نگران زینب نباش ... بخوای کمکت می کنم ...
🍃ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد ... چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم ... گریه ام گرفته بود ... برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه ... علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود ...
🍃خودش پیگر کارهای من شد ... بعد از 3 سال ...
پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود ... کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد ... و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد ...
🍃اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند ... هانیه داره برمی گرده مدرسه ...
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
⭕️فرازی جالب از نامه شهید علی خلیلی(شهید امر به معروف) به رهبر انقلاب: من میترسم از ایمان چیزی نمان
⭕️گوشه ای از وصیت شهید حسین محرابی به دخترش :
📌هر خانمی که چادر به سر کند و عفت داشته باشد و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارش آن را به مولایم امام حسین (ع) خواهم کرد...
🇮🇷 #شهید_حسین_محرابی
#شهید #شهادت *شاهد *شهدا *انقلاب اسلامی *جمهوری اسلامی *حجاب
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
👁🗨 توییت
#MellatDana
چرا صهیونیستها از رسیدن ماه رمضان میترسند؟
محکمترین دلیل بر ادعای اینکه صهیونیستها شیطان پرست هستند، همین ترسشان از فرا رسیدن ماه مبارک رمضان است، چرا که در ماه رمضان شیاطین در غل و زنجیر هستند و صهیونیستها در این ماه تنها میشوند
#نفوذ_شیطان_بر_انسان
#نفوذ_فکری
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ آیا ما هم میتونیم از خود خواهی خود کم کنیم ؟
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️نگاه به ماجرای درمانگاه قم از زاویه دیگر
📌این عدم واکنش علیه ظالم و دفاع نکردن از مظلوم توسط مردم یکی از مشکلات اساسی است که اوضاع کشور را به این روز انداخته!
#از_رنجی_که_میبریم #از_ماست_که_بر_ماست
#حجاب
💫اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خانمهای چادری بدانند...
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ روغنتو عوض کن دوست من ،سالم زندگی کردن حق ماست
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ این چهارشنبه سوری بر شما چطور گذشت ؟
📌 آیا دچار استرس شدید ؟ حتی با اینکه در خانه حضور داشتید ؟
اونهایی که مجبور بودید زودتر بخوابید تا فردا بموقع بیدار بشید ، آیا تونستید راحت بخوابید ؟
آیا احساس عدم امنیت را تا حدودی درک کردید ؟
👈 این احساس بد چهارشنبه سوری که به همه مون کم و بیش تلقین شد فقط بخاطر سر و صدا بود ، حالا شما خودت رو بگذار جای مردم مظلوم غژه که شب و روز و خواب و خوراک ندارند ، ببین چی میکشن ...
#غزه #فلسطین
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
♨️ این چهارشنبه سوری بر شما چطور گذشت ؟ 📌 آیا دچار استرس شدید ؟ حتی با اینکه در خانه حضور داشتید ؟
♨️ صدای مظلومیت غزه ...
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
⭕️ #رمان #خانم_تقوی 👈 #خاطرات_شهید_سیدعلی_حسینی 🌷 🇮🇷 #قسمت_چهاردهم 📌عشق کتاب 🍃زینب، شش هفت ماهه
⭕️ #رمان
#خانم_تقوی
👈 #خاطرات_شهید_سیدعلی_حسینی 🌷 🇮🇷
#قسمت_پانزدهم
📌من شوهرش هستم
🍃ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم های پف کرده ... از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی ...
🍃بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش ...
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ...
🍃از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود ...
🍃علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ...
🍃قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...
🍃علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم ... دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...
- این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ...
- می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟...
🍃همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...
🍃- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ...
🍃از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ...
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا