جلال رشیدی کوچی بلاگر مجلس با ۵۱ درصد غیبت در جلسات و بدون هیچ سابقه مدیریتی استاندار فارس شد و مزد زحماتش رو گرفت
بخاطر همین بعضی ها این دولت رو دوست دارند
4_5773905697733350935.mp3
14.3M
🚩 آهنگ حماسی حاج ابوذر روحی با کیفیت بسیار بالا (۳۲۰kbps)
🔸مرحبا لشکر حزب الله
🔸سنصلی فی القدس انشاءلله
🔸ما عاشق جنگ با صهیونیم
🔸الیوم یوم الانتقام
🟢 استوری
واتساپ، اینستاگرام، تلگرام
📌یکطرف مردان مجاهد راه خدا ،
و یک طرف شرابخوارن سنگدل!
👈دوباره بخوانید تاریخ همان است:
حسینی و یزیدی
#پیاده_نظام_ابلیس #برانداز
#وعده_صادق_دو
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
#سلام_امام_زمانم 💚 🌱ازفراقت چشم هایم غرق باران میشود عاشق هجران کشیده زودگریان میشود 🌱کوری چشم حسو
#سلام_امام_زمانم 💚
🌱الا كه راز خدايی خداكند كه بيايی
تو نور غيب نمايی خدا كند كه بيايی...
🌱شب فراق تو جانا خدا كند كه سرآيد
سرآيد وتو برآيی خدا كند كه بيايی...
#امام_زمان
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
و شما را جز خدا سرپرست و یاوری نیست 👈سوره توبه آیه 116 __ 🌹أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْ
دعایش را مستجاب کردیم و او را از اندوه رهانیدیم
👈سوره انبیاء آیه 88
__
🌹أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 🌹
یاد خدا آرامبخش دلهاست
—
#قرآن
💫اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
هركس به امور بيهوده بپردازد، امور سودمند را از دست بدهد امام علی (ع) 💠💠💠 #حدیث #سبک_زندگی 💫اللّهُ
به عمر خود بخيلتر باش تا به درهم و دينارت
حضرت محمد (ص)
💠💠💠 #حدیث
#سبک_زندگی
💫اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا
ملت دانا
#رمان #گلستان_یازدهم 3 زهرا پناهی / 🇮🇷شهید چیت سازیان🌷 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ با دستهای لرزان سی
#رمان
#گلستان_یازدهم
4
زهرا پناهی / 🇮🇷شهید چیت سازیان🌷
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. مادر لبخندی زد و با شادی گفت: "به نظر خانواده خوبی میآن پسرش پاسداره." مادر می دانست یکی از ملاکهایم برای ازدواج این است که همسرم پاسدار باشد. به نظر من پاسدارها آدمهایی کامل و بی نقص و مؤمن و معتقد بودند و از لحاظ شأن و اخلاقیات هم ردیف روحانیون بودند. مادر گفت: "منصوره خانم میگفت پسرش از اول جنگ تا حالا تو جبهه ست." حس کردم مادر خودش به این ازدواج راضی است، زیرا داشت معیارهای مرا برای ازدواج یادآوری میکرد. یکی دیگر از ملاکهایم این بود که همسرم رزمنده باشد. به مادر گفته بودم دلم میخواهد کاری برای انقلاب بکنم. دوست نداشتم سربار جامعه باشم. هدفم این بود که با ازدواج با یک رزمنده در مسیر انقلاب باشم و به کشورم خدمت کنم.
مادر وقتی سکوت مرا دید، دیگر چیزی نگفت.
فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشتم مادر خانه را مثل دسته گل کرده بود؛ تمیز و مرتب جلوی در حیاط جارو و آب پاشی شده بود. حیاط را شسته بود. شیشه ها را پاک کرده و برق انداخته بود. اتاقها جارو شده و وسایل و دکوری گردگیری شده بود. دیگر از آن همه بریز و بپاش و شلوغ کاریهای مربوط به تهیه مربا و ترشی جبهه خبری نبود. خانه بوی گل گرفته بود. از اینکه مادر دست تنها توی چهار پنج ساعتی که ما نبودیم این همه کار کرده بود دلم برایش سوخت. مادر در گوشی گفت که قرار است امشب منصوره خانم و پسرش به خانه مان بیایند.
با شنیدن این حرف دست و پایم یخ کرد و قلبم به تپش افتاد. بعد از ناهار در حالی که دلهره آمدن خواستگار را داشتم، با کمک رؤیا نظافت خانه را تکمیل کردیم. شب شده بود. مادر داشت شام را آماده میکرد. ساعت هشت و نیم بود که زنگ در حیاط به صدا درآمد بابا در را باز کرد: منصوره خانم و پسرش بودند من و خواهرهایم توی اتاق خودمان قایم، اما مادر و بابا با مهمانها رفتند توی اتاق پذیرایی. تکلیف خودم را نمیدانستم. دلهره ام بیشتر شده بود. از اضطراب و نگرانی نفسم بالا نمیآمد. از روی بیکاری سراغ تقویمم رفتم. آن را باز کردم و کنار دوشنبه هجدهم اسفندماه علامت کوچکی گذاشتم.
💫اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🆔@MellatDana
ملت دانا