❇️ حادث بودن جهان و اثبات پدید آورنده آن
🟠 هشام حکم گوید:
زندیقی (خدانشناسی) در مصر به سر میبرد که سخنانی از امام صادق علیه السّلام به گوشش خورده بود به مدینه آمد تا با آن حضرت به مناظره پردازد ولی در آنجا حضرت را نیافت.
به او گفتند: امام صادق علیه السّلام به مکه رفته است. او به آنجا آمد و ما همراه حضرت صادق علیه السّلام مشغول طواف بودیم که به ما رسید. نامش عبد الملک و کنیه اش ابو عبد الله بود در حال طواف، شانه اش را به شانۀ امام صادق علیه السّلام زد. حضرت پرسید: نامت چیست؟
✅ گفت: نام من عبد الملک (بندۀ سلطان) است.
💎 فرمود: کنیه ات چیست؟
✅گفت: کنیهام ابو عبد الله (پدر بندۀ خدا) است.
💎 فرمود: این سلطانی که بندۀ او هستی، آیا از سلاطین زمین است یا آسمان؟
و نیز به من بگو که پسرت بندۀ خدای آسمان است یا بندۀ خدای زمین؟
اینک هر پاسخی بدهی، محکوم میشوی!
🟠 هشام گوید: به آن زندیق (خدانشناس) گفتم چرا پاسخش را نمی دهی؟
او از سخن من بدش آمد.
💎 امام صادق علیه السّلام فرمود:
وقتی طواف را تمام کردم، نزد ما بیا.
✅ او پس از پایان طواف امام علیه السّلام آمد و روبه روی حضرت نشست و ما هم گرد حضرت حلقه زده بودیم.
💎 امام علیه السلام به زندیق فرمود:
قبول داری که زمین پایین و بالایی دارد؟
✅ گفت: آری
💎 فرمود: زیر زمین رفته ای؟
✅ گفت: نه.
💎 فرمود: پس چه میدانی که زیر زمین چیست؟
✅ گفت: نمی دانم؛ ولی گمان میکنم زیر آن چیزی نیست.
💎 فرمود: گمان، درماندگی به چیزی است که به آن یقین نتوانی کرد.
سپس فرمود: به آسمان رفته ای؟
✅ گفت: نه.
💎 فرمود: میدانی در آن چیست؟
✅ گفت: نه.
💎 فرمود: شگفتا از تو که نه به مشرق رسیدی و نه به مغرب، نه به زمین فروشدی و نه به آسمان فراز گرفتی و نه از آنجا عبور کردی تا بدانی پشت آسمانها چیست و با این حال، انکار کردی آنچه را در آنها است (نظم و تدبیری که دلالت بر سازندۀ کاردان دارد)؛ مگر خردمند چیزی را که نفهمیده، انکار میکند؟!
✅ زندیق گفت: تا حال کسی جز شما با من این گونه سخن نگفته است.
💎 امام علیه السلام فرمود: بنابراین تو در این موضوع شکّ داری که شاید باشد و شاید نباشد؟
✅ گفت: شاید چنین باشد.
💎 امام علیه السلام فرمود: ای مرد! کسی که نمی داند، برهانی ندارد بر آن کس که میداند.
ای برادر مصری! نادان را حجّتی نیست،
از من بشنو و دریاب که ما هرگز دربارۀ خدا شک نداریم.
مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمی بینی که به افق درآیند، مشتبه نشوند، بازگردند، ناچار و مجبورند و مسیری جز مدار خود ندارند. اگر توان رفتن دارند، پس چرا برمی گردند؟
و اگر ناچار نیستند، پس چرا شب، روز و روز، شب نمی گردد؟
ای برادر مصری! به خدا آنها برای همیشه ناچارند و آنکه ناچارشان کرده از آنها فراتر و استوارتر و بزرگ تر است.
✅ زندیق گفت: راست گفتی.
💎 سپس امام علیه السّلام فرمود:
ای برادر اهل مصر! به راستی آنچه را به او گرویدهاید و گمان میکنید که دهر است؛ اگر دهر (روزگار) مردم را میبرد، چرا آنها را برنمی گرداند و اگر برمی گرداند، چرا نمی برد؟
ای برادر مصری! همه ناچارند. چرا آسمان افراشته و زمین نهاده شده و چرا آسمان بر زمین فرونمی ریزد؟ چرا طبقه هایش سرازیر نمی شود و به آسمان نمی چسبد و کسانی که روی آن هستند به هم نمی چسبند؟
✅ زندیق گفت:
خداوند که پروردگار و مولای زمین و آسمان است، آنها را نگه داشته است.
🟠 گوید: آن گاه زندیق به دست امام صادق علیه السّلام ایمان آورد.
🔻 حمران (که در مجلس حاضر بود) گفت: قربانت گردم! اگر زندیقان به دست تو ایمان میآورند، کفار هم به دست پدرت مؤمن شدند.
✅ آن تازه مسلمان عرض کرد: مرا به شاگردی بپذیر.
💎 امام علیه السلام به هشام فرمود:
او را نزد خود نگه دار و آموزش بده.
🟠 هشام که معلم ایمان اهل شام و مصر بود به او آموزش داد تا پاک عقیده شد تا آنجا که امام علیه السّلام از او راضی و خشنود گشت.
📚 کافی، ج۱، ص ۱۶۵ - ۱۶۶.
#حدوث_عالم
#اثبات_محدث
#امام_صادق_علیه_السلام
#زندیق
✳️ کانال معراج
✳️ @Merajnor
#امام_صادق_علیه_السلام
🩸 شرحِ مصیبتِ بیرونکشاندنِ إمام صادق علیهالسلام از خانه و دواندنِ آن حضرت در پیِ مرکب...
محمد بن ربیع ملعون گوید:
🥀 منصور دوانیقی به پدرم گفت: سراغ جعفربنمحمد علیهماالسلام برو و بدون اجازه وارد خانهاش شو و او را در همان حالي که هست برایم بیاور.
🥀 پدرم مرا که در میان برادرانم به قساوت و سختدلی شهرت داشتم، صدا کرد و گفت: برو سراغ جعفر بن محمد علیهماالسلام و از دیوار خانه بالا برو و لازم نیست در خانه را به صدا درآوری تا او خود را آماده کند و وضعش را عوض کند، بلکه به یکباره بر او وارد بشو و او را در همان حالتی که هست، بیاور!
🥀 او گوید: من برای انجام این مأموریت راه افتادم. فقط کمی از شب مانده بود.
📋 فَأَمَرْتُ بِنَصْبِ السَّلَالِیمِ وَ تَسَلَّقْتُ عَلَیْهِ الْحَائِطَ فَنَزَلْتُ عَلَیْهِ دَارَهُ فَوَجَدْتُهُ قَائِماً یُصَلِّی وَ عَلَیْهِ قَمِیصٌ وَ مِنْدِیلٌ قَدِ ائْتَزَرَ بِهِ
▪️دستور دادم؛ نردبانی را گذاشتند و از دیوار بالا رفتم. امام را در حال نماز دیدم که پیراهنی به تن و قطیفهای به دور کمر داشت.
🥀 تا سلام نماز را گفت، گفتم: به دستور امیر حرکت کن. امام علیهالسلام فرمود:
📋 دَعْنِی أَدْعُو وَ أَلْبَسُ ثِیَابِی
▪️بگذار دعایم را بخوانم و لباسم (عبا و عمامه) را به تن کنم.
🥀 گفتم: نه، امکان ندارد. امام علیهالسلام فرمود: بگذار تنم را بشویم و تجدید وضو کنم. گفتم : نه؛ نمیشود؛ معطل نکن ! نباید و نمیگذارم وضع سر و صورتت را عوض نمائی!
📋 فَأَخْرَجْتُهُ حَافِیاً حَاسِراً فِی قَمِیصِهِ وَ مِنْدِیلِهِ
▪️پس او را با همان پیراهن و قطیفه با پای برهنه و بدون کفش و در حال خستگی حرکت دادم.
📋 فَلَمَّا مَضَی بَعْضُ الطَّرِیقِ ضَعُفَ الشَّیْخُ فَرَحِمْتُهُ
▪️چون مقداری راه آمدیم، نفسش به شماره افتاد و توان دویدن نداشت... دلم به رحم آمد و او را سوار بر اَستر کردم.
📚مُهج الدعوات، ص۱۹۴
📚بحار الانوار ج٩١ ص٢٨٩
✍ آه یا امام صادق ...
کاش آن نانجیبانی که عمّههای شما را دنبال مرکب میدواندند، اندکی هم رحم داشتند...
چگونه گریه کنیم بر آن مصیبتی که مقاتل نوشتهاند:
📜 ...اَتَوهُم بِحِبالٍ فَرَبَقُوهُم بِهٰا
▪️تمام اُسرا را در حالیکه با یک طناب به هم بسته بودند، به سمت کاخ یزید لعین میبردند.
📜 فكانَ الحَبلُ في عُنُقِ زَينِالعابدينَ اليٰ زينب و امّکلثوم و باقي بَناتِ رسولِ الله
▪️یک سر طناب را بر گردن إمام سجاد علیهالسلام انداخته بودند و سر دیگر طناب را به زینب کبری و حضرت امّکلثوم علیهماالسلام و دیگر دختران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بسته بودند و آنها را میکشاندند.
📜 و كُلّمٰا قَصَروا عَنِ المَشيِ ضَرَبُوهُم
▪️و هرگاه که این زنان و بچهها، توانِ راهرفتن نداشتند، آنها را کتک میزدند.
📚مقتل الحسین علیهالسلام،مقرّم، ص۳۱۱
✍ آسمان است و زمین دور سرش میگردد
آفتاب است و قمر خاک درش میگردد
این قد و قامت افتاده درخت طوبی است
این محاسن به خدا آبروی دین خداست
این حرم خانهی زهراست مسوزانیدش
این حسینیهی دنیاست مسوزانیدش
شعله پشت حرم فاطمه زاده نبرید
پسر فاطمه را پای پیاده نبرید
آی مردم بگذارید عبا بردارد
پیرمرد است و خمیده است عصا بردارد
ببریدش ، ببرید از وسط مردم نه
هر چه خواهید بیارید ولی هیزم نه
بگذارید لبش یاد پیمبر بکند
وسط شعله کمی مادر مادر بکند
از مسیری ببریدش که تماشا نشود
چشمی از این در و همسایه به او وا نشود
.
اصلاً این مرد مگر پای دویدن دارد ؟
پیرمردی که خمیده است کشیدن دارد ؟!
شعلهی تازه به چشمان غمینش نزنید
آسمان است و در این کوچه زمینش نزنید
شاید این کوچه همان کوچه ی زهرا باشد
شاید آن کوچه ی باریک همین جا باشد
شاید این کوچه همان جاست که زهرا اُفتاد
گر چه هم دست به دیوار شد اما اُفتاد
.
این قبیله همگی بوی پیمبر دارند
در حسینیه ی خود روضه ی مادر دارند
✳️ کانال #معراج
✳️ @Merajnor
#امام_صادق_علیه_السلام
🩸کاش بر نسلِ خلیلالله، باران میشدی / کاش ای آتش! به زینب هم گلستان میشدی ...
{حکایت راهرفتن إمام صادق علیهالسلام در بین آتش}
در نقلها آمده است:
🥀 منصور دوانیقی ملعون به حسن بن زید که از طرف او، والى مکه و مدینه بود، پیغام داد خانه جعفر بن محمد عليهماالسلام را بسوزان!
🥀 او به خانه امام علیهالسلام آتش انداخت و به درب خانه و راهرو سرایت کرد، امام صادق علیهالسلام بیرون آمد و در میان آتش گام برداشته و راه میرفت و میفرمود:
📋 أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ
▪️منم پسر أعراق الثرى (لقب حضرت اسماعیل علیهالسلام). ؛ منم پسر ابراهیم خلیل اللَّه (که آتش نمرود بر او سرد و گلستان شد).
📚الکافی ج١ ص٣۶٧
✍ آه یا امام صادق ...
کاش این آتش در جای دیگری هم نیز گلستان میشد... در آن ساعتی که يكى از سربازان لشکر عمر بن سعد ملعون گويد:
🥀 بانوى بلند قامتى را كنار خيمهاى ديدم...
📜 و النّارُ تَشتعِلُ مِن جَوانِبها،
▪️در حالى كه از هر طرف، آتش به سمت آن زن، شعله میکشید.
🥀 آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مىكرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مىزد، و گاهى وارد آن خيمه مىشد، و بيرون مىآمد. با سرعت نزد او رفتم و گفتم:
📜 يا هٰذِه ما وُقُوفُكِ هٰاهُنا، و النّارُ تَشتَعلُ مِن جَوانِبِك، و هٰؤلاءِ النِّسوَة قَد فَرَرنَ، و تَفَرّقنَ و لَم تَلحِقٖي بِهِنّ، و مٰا شَأنُك؟
▪️اى زن! مگر شعلههای آتش را نمىبينى؟ چرا مانند ساير زنان فرار نمیكنى؟! چرا اینجا ایستادهای؟!
📜 فَبكَتْ زَینبُ، و قالَت: ياشَيخ! إنَّ لَنا عليلاً في الخيمة، و هُو لا يَتَمكّنُ مِن الجُلوسِ و النُّهوضِ، فَكيفَ أُفارقُه، و قَد أحاطَ النّارُ بهِ
▪️در اینهنگام، زینب کبری سلاماللّهعلیها به گریه افتاد و فرمود:
اىمرد! ما شخص بيمارى در ميان اين خيمه داريم كه قدرت نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله مىكشد...
📚معالی السبطین، ج٢ ص٨
📝 میان آتش نمرود پیکرِ تو نسوخت
شبیهمادرمظلومهات پرِ تو نسوخت
اگرچهاز سر دوشتکشیدهشد؛امّا
هزار شُکر عبای مُطهّرِ تو نسوخت
تو با کهولت سِن،پابرهنه،در دل شب
بهحیرتمدلِخصمِستمگرِ تو نسوخت؟
اگرچه سوختدرِخانهیتو در آتش
هزارشُکردرآنبینهمسرِ تو نسوخت
پیطوافتو شعله به خانه وارد شد
شبیهکعبهولیپایتا سرِ تو نسوخت
اگرچه زهر تورا آب کرد همچون شمع
در آفتاب ولی جسم لاغر تو نسوخت
سهبار تیغ به رویت کشید آن نامرد
ولی ز کُندی خنجر که حنجرِ تو نسوخت
نرفت راس شریف تو بر سرِ نیزه
ازاینطریقدلِخونخواهرِ تو نسوخت
به دست دشمنتو بود تازیانه ولی
به ضرب آن کمر و کِتف دخترِ تو نسوخت
نریختبعدِتوآتشکسیبه فرق سرش
دگرعمامهیمُوسیبنجعفرِ تو نسوخت
هزار مرتبه باقیستجایشُکرش که
از اهلبیتتو یکتن برابرِ تو نسوخت
✳️ کانال #معراج
✳️ @Merajnor