سال 86 بود كه
اولين بار او را ديدم.
نوجوانی رشيد و نورانی ...
در حرم حضرت معصومه(س)
با هم همراه شديم .
فارسی را كم میفهميد،
من هم عربی را كم میفهميدم
نگاههای با معنايش تمام حرف را میزد
نديده بودم كسی با زيارتنامه
حضرت معصومه س
گريه كند ولی او گريه كرد
و من از گريه او بغض كردم
كه ما چه داريم در كنار خود
ولی قدرش را نميدانيم ،
زيارت كه تمام شد گوشهای نشستيم
از آن حال و هوا كه خارج شد گفتم؛ من تا حالا در حرم بیبی
گريه نكرده بودم ولی الان از گريه تو ...
خنديد و گفت :
«چه حسی نسبت به
حضرت زينب(س) داری؟»
گويی با مشت كوبيد به سرم !
اشک در چشمانم جمع شد ...
نه او چيزی گفت و نه من!
دو سه روزی با هم بوديم؛
از آن نوجوان 18ساله چيزهای
زيادی ياد گرفتم، استوار بود و
خود ساخته
مردی بود برای خودش..
#عماد #مغنیه