eitaa logo
مصباحیه ...
124 دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
11.8هزار ویدیو
608 فایل
مصباحیه ... اَلا ولایحمل هذا العَلَم اِلّا اهل البصر و الصّبر... معرفی شخصیت الهی و جهادی آیت الله #مصباح_یزدی...🌹 همراه با مطالب گوناگون خبری، تحلیلی، بصیرتی، اخلاقی، معرفتی و...🌸🌸🌸 @Soukhtee
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 نماز جماعت 🔹 مرحوم آقای بهجت به منزل مرحوم حاج آقای والد ما زیاد می‌آمد. من مکرّر ایشان را در آن‌جا دیده بودم. مرحوم والد هم به آقای بهجت معتقد بود. 🔸 اواخر مرحوم والد از پا افتاده بود و نماز را به صورت نشسته می‌خواند و نمی‌توانست در جماعت شرکت کند، ولی اگر کسی کمک می‌کرد، مایل بود در نماز دو نفر شرکت کند: یکی نماز مرحوم آسیّد محمّد حسن لنگرودی - که در مسجد سلماسی نماز می‌خواند - و دیگری نماز آقای بهجت. 🔹 البته چون مسجد سلماسی پله داشت، مرحوم والد نمی‌خواست اشخاص به زحمت بیفتند، وسائل شرکت در نماز آقای بهجت هم فراهم نشد. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۲ ص ۷۰۳ @Adropfromthesea
💠 استفاده از وقت 🔹 مرحوم حاج آقای والد از اوقات خود خیلی استفاده می‌کرد و در دقایقی که معمول افراد هدر می‌دهند، کارهای فراوانی انجام می‌داد. عیالم نقل می‌کرد: وقتی ما زن‌ها با هم صحبت می‌کردیم، می‌دیدم ایشان در همان‌وقت مشغول تلاوت قرآن است. 🔸 ایشان از اوقات اصلی برای کارهای فرعی استفاده نمی‌کرد و از وقت درس، تألیف، پاسخ استفتاء، ملاقات مطالعه و ... کم نمی‌کرد. بلکه برای وقت‌های غیرقابل استفاده برنامه داشت. 🔹 آقای حاج آقا رضا صدر می‌گفت: یک‌وقت من با ایشان همراه شدم. ایشان فرمود: وقتی مادرم از دنیا رفت، تصمیم گرفتم هر روز یک جزء قرآن برای او بخوانم. بعد از مدّتی با خود گفتم: پدرم چه گناهی کرده است که برای او قرآن نمی‌خوانم؟ لذا تصمیم گرفتم هر روز دو جزء قرآن بخوانم. یک جزء برای پدرم و یک جزء برای مادرم. منتهی ایشان این دو جزء را در وقت‌هایی که هدر می‌رفت تلاوت می‌کرد.¹ 1⃣ در جلد اوّل جرعه‌ای از دریا (ص ۶۰۲) درباره استفاده کردن ایشان از اوقات خود مطلبی با عنوان نوشتن قرآن بر کفن ذکر شد. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۳ ص ۵۴۵ ۳ 🌺🌺🌺🌺🌺
💠 ویژگی‌های ممتاز 🔹 مرحوم والد ویژگی‌های ممتازی داشت، از جمله اینکه در برابر حق کاملا تسلیم بود. گاهی که در مباحثه با دیگران بحث به اوج می‌رسید و صداها بلند می‌شد، در آن‌وقت هم اگر می‌دید حق با طرف مقابل است، فوراً خاموش می‌شد و به راحتی تصدیق می‌کرد. 🔸 اگر می‌دید عبارتی که خودش معنا کرده، دیگری بهتر معنا کرده است، بدون هیچ مشکلی اذعان می‌کرد و آن را ترجیح می‌داد. 🔹 مرحوم والد بسیار خوش‌قلم بود و مطالب را نیز خوب می‌فهمید. وی تقریرات درس حاج شیخ را نوشته بود. وقتی آقای حاج میرزا مهدی بروجردی تقریرات وی و آمیرزا محمود آشتیانی و چند نفر دیگر را گرفت و به حاج شیخ داد تا از آن استفاده کند، آقای حاج شیخ تقریرات آمیرزا محمود را ترجیح داد. حاج آقای ما این قضیه را به راحتی نقل می‌کرد و در این جهت هیچ مشکل نفسانی نداشت. [اینجا] 🔸 وقتی آقای صدر برای وفات مرحوم حاج شیخ آن ماده تاریخ فوق‌العاده را سرود، مرحوم حاج آقا با اینکه عبارتی از قرآن برای ماده تاریخ حاج شیخ پیدا کرده بود، عبارت آقای صدر را ترجیح داد. [اینجا] 🔹 ایشان تقدیم و تأخیر در مجالس را موهوماتی می‌دانست که برخی به آن مبتلایند ولی اگر کسی به این امور دلخوش بود، مانع نمی‌شد. البته برخی را نیز تأدیب می‌کرد که ماجرایش نقل خواهد شد. وی به ما نیز سفارش می‌کرد که به فکر این موهومات نیفتیم و در وصیتنامه‌اش نیز بر این امر تأکید کرده است. 🔸 ویژگی دیگر مرحوم والد نکته‌سنجی و درک ظرایف بود. عقد خواهر امام جمعه زنجان را برای شخصی به نام آقا جواد (اهل اطراف زنجان) خواندند. مرحوم حاج آقا عقد‌نامه را نوشت. نام خواهر امام جمعه نعیمه خانم بود. می‌فرمود: من خطبه عقدنامه را این‌گونه نوشتم: «الحمد للمنعم الجواد على نعيمه و نواله»! 🔹 علّت رفاقت بسیار محکم وی با آقای خمینی علاوه بر فضل و ملّایی طرفین و تقیّد به جهات شرعی و اخلاقی، درک ظرائف و لطائف بود. مرحوم حاج آقا نقل می‌کرد: یک‌وقت به مسجد حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) رفتم و در یکی از شبستان‌ها مشغول نماز خواندن شدم. امام جماعت آن شبستان آمد و در محراب قرار گرفت. سایه من نزدیک محراب افتاده بود. دیدم خوب نیست آنجا باشم و الآن خواهد گفت که این سیّد کیست که اینجا نماز می‌خواند. آقای خمینی تصحیح کرد: الآن خواهد گفت که این «معمّم» کیست...، چون از سایه که سیادت معلوم نمی‌شود! 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۳ ص ۵۴۳ ۴ 🌺🌺🌺🌺🌺
💠 توسّل به حضرت معصومه (سلام الله علیها) 🔹 اوایل یکی از مشکلات طلّاب در قم مسأله اجاره‌نشینی بود. زنی تهرانی بود که منزل خودش را به طلبه‌ها اجاره می‌داد و ماه به ماه از تهران می‌آمد و مال الإجاره را می‌گرفت ولی آدم عجیبی بود. 🔸 مثلاً شرط می‌کرد مهمان نیاورید. چون حاج آقای ما قلیان می‌کشید، شرط کرده بود باید آب قلیان را بیرون بریزید، نه داخل منزل! شرط کرده بود وقتی حمّال می‌آید، باید کفشش را بیرون در بیاورد تا آجرها خراب نشود! بسیار تندخو بود. 🔹 یادم است والده ما از پشت‌بام پایین می‌آمد و کفش‌های تخته‌ای که به آن قبقاب می‌گفتند، پوشیده بود. آن زن بر سر والده داد زد که با قبقاب روی آجرها راه نرو که آجرها ساییده می‌شود! همشیره‌ای دارم که آن وقت، دو سه ساله بود. یک‌بار به ناودان منزل دست زد. آن‌ وقت بر سرش فریاد کشید! 🔸 تصادفاً یک‌بار عمّه ما که چند سال حاج آقای والد را ندیده بود با بچه‌هایش قم آمد و یک ماه مهمان ما شد. این صاحب‌خانه وقتی آمد و مهمان‌ها را دید، خیلی بی‌حیایی کرد، به گونه‌ای که مرحوم والد مستأصل شد و به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها رفت و از حضرت خواست که از خدا بخواهد این مشکل حل شود. 🔹 ایشان هیچ‌گاه برای امور دنیوی از حضرت معصومه (سلام الله علیها) درخواست نکرده بود. فقط دو مرتبه در این باب از حضرت خواهش کرد. یکی از این دو مورد همین قضیه بود. بعد از آن توسّل، منزلی در کوچه «کوچه باغ» فراهم شد و ما به آنجا منتقل شدیم. 🔸 کوچه «کوچه باغ» کوچه تنگی بود که به تکیه خلوص (معروف به تکیه خروس) متّصل می‌شد و از کوچه مجاور مسجد آقای بهجت به آنجا راه بود. نصف آن کوچه منازل و نصف دیگر آن، باغ حاج ملّا علی و برادرش بود. حاج ملّا علی بسیار آدم خوب و صالحی بود. وی بازاری بود ولی عمّامه‌ای هم داشت. او باغش را ماهی سه تومان (سی ریال) به حاج آقای ما اجاره داده بود. 🔹 باغ حاج ملّا على دو اتاق و سرداب و حوض روباز داشت. یکی از مشکلات اهل قم هوای گرم قم بود به ویژه برای کسانی که از جاهای خوش آب و هوا به قم آمده بودند، زندگی خیلی سخت بود. مشکل دیگر قمی‌ها کم آبی بود. به ویژه کسانی که زن و بچه داشتند، اگر آب نبود با مشکل مواجه می‌شدند. در منزل جدید این دو مشکل نبود چون اولاً باغ ملّا علی سرسبز بود. وقتی باغ ملّا علی را اجاره کردیم مرحوم حاج آقا می‌فرمود: عین زنجان به اینجا منتقل شده است! کسی که وارد آن کوچه میشد، تا نصف کوچه تابستان بود ولی چند منزل به باغ ناگهان هوا عوض می‌شد و بهاری و عالی می‌شد، مثل اینکه وارد وشنوه شده باشید. دوّم اینکه هر روز آب از داخل باغ رد می‌شد. از این جهت مشکل آب نداشتیم. 🔸 وی با برادرش شریک بود. قسمتی که اتاق و حوض بود، مال حاج ملّا علی بود و مابقی که قسمت اعظم باغ بود، از برادرش بود، منتهی دیوارکشی نشده بود. لذا ما از منظره و هوای باغ بهتر استفاده می‌کردیم. علاوه بر آن درختان انار باغ، تنها در قسمت منزل ما بود و بیش از سه تومان در ماه انار می‌داد، با اینکه اجاره‌بهای ماهیانه سه تومان بود! آن‌قدر هوای آنجا در تابستان بهاری بود که هیچگاه نیاز نشد نردبان بگذاریم و بالای پشت‌بام بخوابیم. 🔹 خود حاج ملّا علی هم ماهی دوبار می‌آمد و نهر آب را لایروبی می‌کرد. چند سال ما در آنجا زندگی کردیم. چون هوای آنجا بسیار مناسب بود، خیلی به ما خوش گذشت. درست نقطه مقابل آن صاحب‌خانه قبلی، حاج ملّا علی خیلی باگذشت و مهربان بود. 🔸 دوّمین درخواست دنیوی حاج آقای والد از حضرت معصومه (سلام الله علیها) نیز درباره خرید منزل بود. مرحوم حاج آقا منزل مسکونی نداشتند. یک‌وقت یکی از آقایان زنجان خدمت ایشان آمد و گفت: آقا، شما الآن نیاز به منزل دارید. حاج آقا گفت: نه، اینجا خیلی خوب است و من احتیاج ندارم. آن آقا گفت: ممکن است شما نیاز نداشته باشید، اما بچه‌های شما بعداً نیاز پیدا می‌کنند و خیلی به ایشان اصرار کرد که در این‌باره فکری کنند. 🔹 برای ایشان خیلی سخت بود برای مسائل دنیوی از حضرت معصومه (سلام الله علیها) درخواست کند. مرحوم حاج آقا می‌گفت: بعد از این قضیه به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتم و به حضرت عرض کردم: «فلان کس به من گفت: لازم است شما منزل داشته باشید». در آن درخواست هم از قول دیگری خواسته‌اش را مطرح کرد. بعد هم به فاصله کمی منزل کوچه ارک را که اکنون وابسته به مدرسه فقهی است، خریدند. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۳ ص ۵۴۸ ۱۹ 🌺🌺🌺🌺🌺
💠 علّت مهاجرت از زنجان به قم 🔹 مرحوم والد درباره علّت آمدنش از زنجان به قم می‌فرمود: مدرسه سیّد زنجان مدرسه خیلی بزرگی است و موقوفات خیلی زیاد و مهمّی دارد. مثلاً: قیصریه زنجان از موقوفات آن مدرسه است. تولیت آنجا با امام جمعه زنجان بود ولی عملاً اختیار مدرسه به دست من بود. مرحوم حاج آقا سه نفر دستیار هم داشت که در کارهای مدرسه او را کمک می‌کردند ولی علم چندانی نداشتند. 🔸 مرحوم حاج آقا، امام جمعه زنجان را به عنوان تولیت نگه داشته بودند تا اسمش به عنوان تولیت مدرسه باشد. آن سه نفر عقیده‌شان این بود که حاج آقای والد نباشد تا امام جمعه را از صحنه طرد کنند. در طرف مقابل، امام جمعه عقیده‌اش این بود که حاج آقای والد نباشد تا بتواند آن چند نفر را از میان بردارد. 🔹 می‌فرمود: طرفین متمایل بودند که من در زنجان نباشم. لذا تصمیم گرفتم به قم بیایم. من همان تابستان سال اولی که به قم هجرت کردم، به زنجان رفتم. برادر امام جمعه برای استقبال من آمد و گفت: به داد ما برسید که این‌ها ما را در مضیفه گذاشته‌اند! 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۳ ص ۵۶۰ ۲۱ 🌺🌺🌺🌺🌺
💠 نقدهای بی‌مایه 🔹 زمانی یکی از منسوبین که خردسال بود، در جواب همه می‌گفت: «هیچ یُخ» یعنی هیچ نه. و بی‌دلیل نفی می‌کرد. 🔸 مرحوم حاج آقا چیزی گفت، او گفت: هیچ یخ. بعد وی چیزی گفت، مرحوم حاج آقا به تقلید از او گفت: هیچ یخ. او گفت: این را از من یاد گرفته‌اید. مرحوم حاج آقا گفت: از تو یاد گرفته‌ام؟ وی گفت: بله. مرحوم حاج آقا گفت: هیچ یخ!! 🔹 این‌جور ردّ کردن مایه علمی نمی‌خواهد. متأسفانه نقدهای بدون مایه علمی زیاد شده است. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۳ ص ۵۵۵ ۲۲ 🌺🌺🌺🌺🌺
💠 درمان مرض تقدّم 🔹 یک‌وقت شخصی برای تشریفات دنبال مرحوم حاج آقای والد راه افتاد. وی که به ظرایف توجه داشت به او فرمود: من هم از جلال بودن بدم می‌آید و هم از ذوالجلال بودن. آن شخص گفت: این شامل من هم می‌شود؟ فرمود: قاعده این است اگر برای استفاده علمی باشد، اشکالی ندارد ولی همین‌جوری نه! 🔸 می‌فرمود: شخصی در زنجان به مرض تقدّم مبتلا بود و هرگاه می‌خواست در مجلسی شرکت کند، افرادی را که از او تأخّر می‌جستند، صدا می‌کرد تا پشت‌سر وی راه بیافتند! 🔹 مرحوم حاج آقا می‌فرمود: من او را توبه دادم. یک‌روز آن شخص جماعتی را صدا زد و گفت که با هم به فلان‌جا برویم. آنها دنبال او راه افتادند. من هم همراه وی رفتم. او سعی می‌کرد جلوتر از من راه برود و هر قدمی که جلوتر از من می‌گذاشت، من یک قدم جلوتر می‌گذاشتم. او که می‌خواست تقدّم خود را حفظ کند، مجبور می‌شد یک قدم جلوتر بگذارد. من باز قدمی جلوتر می‌گذاشتم. او همین کار را تکرار می‌کرد. چند بار که این کار تکرار می‌شد، میان او و جلالش (افرادی که دنبال خود راه انداخته بود) فاصله می‌افتاد. ناگهان متوجّه می‌شد که جلالش از وی جدا شده است. می‌ایستاد و می‌گفت: اِ، آقایان عقب مانده‌اند. صبر کنیم تا برسند. 🔸 موقعی که می‌رسیدند، دوباره راه می‌افتاد و حاج آقای والد هم همان کار را تکرار می‌کرد. وقتی چندبار فاصله افتاد، دید فایده‌ای ندارد. لذا از این کار منصرف شد. مرحوم والد با این کار او را تأدیب کرد. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۳ ص ۵۵۲ ۲۳ 🌺🌺🌺🌺🌺
💠 وصیّت سردار فاتح 🔹 جهانشاه خان فرزندی به نام «سردار فاتح» داشت که وقتی جهانشاه خان از دنیا رفت، همه ثروت هنگفت پدر به او منتقل شد. 🔸 یک‌وقت سردار فاتح به قم آمد و به حاج آقای والد عرض کرد: شما با آقای بروجردی صحبت کنید که موافقت کند هر کجا دفن شد، من نیز زیر پای او دفن شوم و من نیز دو یا چند تا از روستاهای مرغوب خودم را برای آن مقبره وقف می‌کنم. الآن تردید دارم گفته بود: وقف آن مقبره می‌کنم یا در اختیار آقای بروجردی می‌گذارم. 🔹 مرحوم حاج آقای والد به من فرمود: خدمت آقای بروجردی برو و قضیه را مطرح کن. قبلاً هم حاج آقای ما به آشیخ محمّد علی کرمانی از اصحاب آقای بروجردی ماجرا را گفته بود. من منزل آقای بروجردی رفتم و پیغام را رساندم؛ آقای بروجردی پیغام داد: من برای خودم جایی را به عنوان مقبره تعیین نکرده‌ام، ولی آرزوی من این است که به نجف بروم و در آنجا دفن شوم. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۳ ص ۵۵۳ ۲۴ 🌺🌺🌺🌺🌺
💠 امتحانات عدلیه 🔹 مرحوم حاج آقای ما می‌فرمود: کسروی رئیس عدلیه زنجان، ادیب و در آن زمان معمّم بود. من عکس با عمّامه او را دیده‌ام. او رساله‌ای عربی به‌نام «قهوه سورات» چاپ کرده بود و نسخه‌ای از آن را برای حاج آقای ما فرستاد. در آن کتاب عکس معمّم او وجود داشت. 🔸 مرحوم حاج آقا می‌فرمود: کسروی در زمانی که رئیس عدلیه زنجان بود، مکرّر به حجره من می‌آمد. وی برای نظارت بر امتحانات عدلیه مرا دعوت کرد، ولی چون من محل عدلیه را غصبی می‌دانستم، قبول نکردم و نرفتم. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۳ ص ۵۵۱ ۲۵