فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تدبردرقرآن☝️
♦تماشا کنید و یاد خدا کنید
✨مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ(۱۹)
✨بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ(۲۰)
✨فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ(۲۱)
📖سوره الرحمن
❤#سبحاناللهتعالیازعجایبخلقتخداوند
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عجلهدرقانونخدامعنانداره۰۰۰۰
یک عمر راه را اشتباه رفتی وحالا که چند سال از عمرت گذشته اومدی وسرت خورده به جایی وعاشق خدا شدی خوب نقطه سر خط.
باید به اندازه اون چند سال که اشتباه رفتی ذهنتو درست کنی.
حالا این خدایی که من میشناسم خیلی رحیم ومهربانه.
اونقدر که تو فکر میکنی طول نمیکشه ولی اون جور هم نیست که یک شبه بگی من شدم بنده دلخواه خدا.
باید خودسازی کنی باید باورت واعتقادت واحساست بشه خدایی.
خدایی که هست ونیست و وجود وغیر وجود همگی در احاطه اوست.
آسمان وزمین وکوه کهکشان همه از آن اوست.
باید باورت واعتقادت ونفست بشه خدا.
اون موقع هست که میتونی بگی شدم کلیم خدا.
ومطمئن باش در این راه اگه خوبی دیدی که نتیجه باور الانت هست واگر بدی دیدی نتیجه باور های قبلت هست وهر چی اومد قبولش کنی ونا امید وناشکر نباشی.
✅به کانال ما بپیوندید 👇
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
🔰 نمــاز شــب سی ام مـاه رجـب برای عبور از صراط و نجات از آتش جهنم
🔵 پیامبر اکـرم ﷺ فرمودند:
🟡 هر کس در #شب سی_ام_ماه_رجب ده ركعت نماز بخواند در هر ركعت «فاتحة الكتاب» یک بار و سورهى توحید را ده بار بخواند ،خداوند در بهشت فردوس هفت شهر به او عطا مىكند و از قبر در حالى كه صورتش همانند ماه شب چهاردهم مىدرخشد بيرون مىآيد و همانند آذرخش گذرا از [پل] صراط مىگذرد و از آتش جهنم نجات مىيابد و ستايش از آن خداوند است.
📚 اقبال الاعمال ص ۶۶۸
🛑 در برخی منایع تعداد سوره توحيد ۱۱ مرتبه ذکر شده است.
🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#ماه_رجب
✅به کانال ما بپیوندید 👇
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
🌿✨🌿✨🌿
✍🏻خیلی متن قشنگیه
ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎیﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ
ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ.
ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ
ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ،
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡﮔﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.
ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ..........
ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ .
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ :
"ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ"
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی...
🌿✨🌿✨🌿✨🌿
✅به کانال ما بپیوندید 👇
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+
دوا وقتی تویی شیرینه دردم ...👩🏻🦯
#شهیدانه
#پروفایل
✅به کانال ما بپیوندید 👇
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
🌺🌹🌹🌹🌺
🌺به وقت رمان🌺
رمان آنلاین: زن زندگی آزادی
قسمت سوم🎬:
از راه پله که پایین میرفت بوی قهوه تلخ و نسکافه مشامش را نوزاش میداد.
سحر نفس عمیقی کشید، انگار میخواست بوها را ببلعد و بر سرعت قدم هایش افزود.
سحر وارد کافی شاپ شد و به محض وارد شدن، هووی جمع پیش رویش به هوا رفت.
سحر که چهره های آشنای دوستانش را می دید خوشحال شد و همانطور که با سرش با همه سلام و علیک می کرد به طرف دوستش رهارفت.
رها که به جای صندلی، روی میز نشسته بود، با دیدن سحر با یک حرکت از روی میز پایین پرید و گفت: اوه مادمازل هنوز هم تشریف نمی آوردید.
سحر کنار رها ایستاد و همانطور که دستش را به سمت او دراز می کرد گفت: سخت نگیر، هنوز که همه بچه ها نیومدن..
رها دست سحر را در دستانش گرفت و گفت: این چه طرز لباس پوشیدنه؟ انکار نمی دونی کجا می خواییم بریمدو چکار می خواییم بکنیم، یکی ببینتت فکر میکنه میری مجلس عزا، خوب دختر خوب حداقل یه رژی چیزی میزدی
سحر خودش را به رها نزدیکتر کرد و گفت: آهسته تر خوب، مگه نمی دونی مامانم مثل نگهبان در زندون مدام میپایتم، تازه مجبور نشدم با چادر بیام هنر کردم.
تا این حرف از دهان سحر بیرون آند، رها خنده ی بلندی کرد و گفت: خدای من!! در نظر بگیر با چادر چاقول بیای شعار زن، زندگی، آزادی بدی وااای مردم از خنده...
سحر ویشگونی از پای رها گرفت و گفت: ساکت باش بیا بریم اونجا من پشتم به جمع باشه یه کم خوشگل کنم و با این حرف به انتهای کافی شاپ که خیلی در دید نبود رفت ورها هم روبه روش نشست، سحر کیف آرایشی اش را از داخل کوله اش بیرون آورد و مشغول رنگامیزی صورتش شد.
یک ربع بعد که جمعشون کامل شده بود، همه دخترها شال و روسری از سرشان درآوردند و به بیرون از کافی شاپ رفتند...
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌺🌹🌹🌹🌺
رمان آنلاین: زن، زندگی آزادی
قسمت چهارم🎬:
هر کدام از آن جمع داخل کافی شاپ، سوار ماشینی شدند
سحر و رها سوار ماشین کامران که از دوستان رها بود، شدند و یک پسر دیگر به نام همایون هم که از دوستان کامران بود با آنها همراه شد.
سحر و رها عقب نشستند، همانطور که ماشین حرکت می کرد ناگهان سحر تصویر خودش را در آیینه جلوی ماشین دید.
یک لحظه یکه ای خورد و باورش نمی شد که این دختر با موهای برهنه و گونه و لبهای سرخ و چشمان ریمل کشیده که بی واهمه با پسران نامحرم بگو و بخند می کند، سحر کریمی فرزند حسین کریمی است، پدری که روی پاکی دخترش قسم می خورد و الان نمی داند که دختر نازپرورده با حجب و حیایش داخل ماشین پسری غریبه سوار شده و به محل اغتشاشات میرود.
سحر با صدای همایون نگاهش را از آیینه گرفت، همایون نگاهی به رها و سحر کرد و گفت: به به خانم خوشگلارو باش! زن هایی که این چنین زیبا هستند مگر مجبورند مانند پیرزن های قدیمی چادر چاقول کنند و زیبایی های خودشان را پنهان کنند؟
آخر این چه اعتقادات مزخرفی است سحر لبخندی زد و رها قهقهه ای بلند زد و حرف همایون را تایید کرد.
سحر قلبا با حرفهای همایون موافق نبود ولی انگار چیزی درون او می گفت باید به این محافل پا بگذاری تا خودت را به خانواده ثابت کنی زیرا پدرش، بابا حسین فکر میکرد که فقط زنان ایران با حجب و حیا هستند، در صورتی مدتی که سحر با جولیا در ارتباط بود به نتیجه برعکسی رسیده بود، او اعتقاد داشت که جولیا با اینکه در کشوری غربی و آزاد زندگی میکند از سحر و امثال سحر با حجب و حیا تر است، زیرا همیشه سفارش های جولیا را به یاد داشت جولیا به سحر میگفت: مبادا دسته مردی به تو بخورد تو باید پاک بمانی و زمانی که پیش ما آمدی باز هم باید پاک بمانی، یک زن که وارد گروه و حلقه ما می شود باید پاک باشد و هیچ ارتباطی با مردان اطراف نداشته باشد.
سحر میخواست با رفتنش به گروه جولیا به پدرش ثابت کند که یک زن با داشتن آزادی زیاد و حتی بدون لباس های پوشیده، می تواند پاک و مقدس بماند.
در همین افکار بود که صدای کامران بلند شد که میگفت: به آخر خط رسیدیم لطفاً پیاده بشید، فکر میکنم چهارراه بعدی را بسته باشند، باید جدا جدا حرکت کنیم تا کسی متوجه نشه به محل گرد همایی میرویم.
با این حرف کامران همه پیاده شدند و هر کدام جدا از دیگری به پیاده رو رفتند و شروع به حرکت کردند.
ادامه دارد...
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
خدایا دریاب :
بیگناهان در بند را
قرض داران آبرومند
جوانان بیکار.
بیماران
مادران چشم به راه
من شدنی ها را انجام میدهم و
و تمام نشدنی ها را به "تو" میسپارم.
یاریمان کن که تو بهترین یاری رسانی
✅به کانال ما بپیوندید 👇
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
زندگی مرا بارها درهم کوبیده است...
چیزهایی دیده ام که هیچگاه نمی خواهم دوباره ببینم
اما از یک مساله مطمئنم ...
که هرگز روی زمین نخواهم ماند!
همیشه بلند خواهم شد و ادامه خواهم داد...!
✅به کانال ما بپیوندید 👇
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 حواست پرته تو نماز؟
▫️ استاد عالی
✅به کانال ما بپیوندید 👇
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
👌مطلبی تکان دهنده
💥چرا برکت از زندگی می رود ؟ 💥
🔥مشاجره ها و نزاع ها، نور باطن را خاموش میکند.
بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات است.کم منزلی داریم که درآن پرخاش و تندی نباشد!
روزی چندتا پرخاش باشد، برکات را از منزل میبرد.
حتی اگر حق هم با تو بود ، در امور جزیی وشخصی مشاجره نکن ، چون کدورت می آورد.
🌷مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد:
در موضوعی که گمان میکردم حق با من است ،داشتم با همسرم مشاجره میکردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند ! بسیار کریه وزشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت : کثیف! ساکت شو!
همین که متنبه شدم فورا "دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی" کردم.
✅به کانال ما بپیوندید 👇
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
#مجمع_مهدیاران_مجازی
@majmaemahdiaran
🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀🌱
11.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مردی با چهار همسر
🔻 اینجا قراره همه اونچیزی که برای رسیدن به کمال و زندگی توام با آرامش بهش نیازداریم رو با هم مرور کنیم....