eitaa logo
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
504 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
28 فایل
﴾﷽﴿ ازْ آنْگاھ کِھ خُـودَمْ را دیـدَمْ، طُ را شِناختَـمْ ڪانال وقف بےبے بۍ‌حرم🕊 -کپی؟حلالِ‌حلال(: صلوات‌بفرست‌برای‌فرجش🌱 بشنوازاطلاعات: @shoroot110 جهت‌تبادل‌و‌انتقادات‌و‌پیشنهادات: @Zeinabiam_315
مشاهده در ایتا
دانلود
•••{🥀♥️}••• 🌷 یادے میکنێم از ( ) : شهیداحمدعلی‌نیری تولد⇦ ¹³⁴⁵.⁴.²⁹ شہادت⇦ ¹³⁶⁴.¹¹.²⁹ محل‌تولد⇦ روستای‌آینه‌ورزان آدرس‌مزار⇦ بهشت‌زهراے‌تهران • • • احمدعلی نیّری در بیست و هفتم اسفند ماه سال ¹³⁶⁴در عملیات والفجر8 منطقه عملیّاتی اروند، به آرزویش، که شهادت در راه خدا بود، رسید. یکی از دوستانش، که هنگام شهادت با او بود، می­گوید: ترکش به پهلویش خورد و به زمین افتاد، از ما خواست که بلندش کنیم، بلند شد و دستش را روی سینه گذاشت و سلام بر اباعبدالله ­الحسین ­علیه ­السّلام داد و به شهادت رسید. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 زندگی نامه شهید محمدحسین‌محمدخانی: تاریخ تولد: ۱۳۶۴/۴/۹ محل تولد: تهران تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۸/۱۶ محل شهادت: حلب سوریه وضعیت تأهل: متاهل تعداد فرزندان: یک تحصیلات: فارع التحصیل مهندس عمران یزد و دانشجوی ارشد علوم و تحقیقات ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 در ۹ تیر ۱۳۶۴ در تهران متولد شدم . سال ۶۸ که امام خمینی رحلت کردند چهار سال بیشتر نداشتم ولی از همان دوران سرباز امام بودم پدرم رزمنده و ایثارگر دفاع مقدس بود . من هم از بچگی با فرهنگ ایثار و مقاومت به خوبی آشنا شدم . سال ۷۴ عضو بسیج مسجد محله شدم . علاقه زیادی به شهدا داشتم و زندگی نامه  شهدا رو حفظ بودم از بچگی علاقه خاصی به اهل بیت خصوصا امام حسین داشتم . مرید امام حسین بودم به قول مادرم اصلا مدافع به دنیا آمده بودم . هیئت علمدار یزد رو راه انداختیم . مداحی هیئت معمولا با من بود  بچه درسخونی بودم . دانشگاه آزاد یزد رشته عمران پذیرفته شدم . عضو بسیج دانشگاه بودم  علی رغم همه ی مخالفت ها تونستیم ۸ شهید گمنام  را تو دانشگاه دفن کنیم . دوره ارشد رو هم در رشته مدیریت در تهران گذروندم  در زلزله ی بم به صورت خودجوش رفتم یاری زلزله زده ها سال های زیادی تو اردوهای جهادی در مناطقی مثل بشاگرد و نوع دیگه از دفاع رو در خدمت به مردم محروم تجربه کرده بودم سال ۸۹ وارد سپاه شدم . جوون با اراده ای بودم. دوره غواصی رو گذروندم مرد عمل بودم  وشجاع توی مباحث نظامی فراگیری خوبی داشتم . موقع خواستگاری گفتم : هر جای دنیا که فریاد مظلومی رو بشنوم برای کمک خواهم رفت  امیر حسین که به دنیا اومد خانواده گفتن شاید دلش گرم بشه و بیشتر اینجا بند بشه اما اینطور نشد دلم گرم بود از حضور بچه م اما تو دلم آتیش بود به خاطر اعتقاداتم  همون اول به همسرم گفتم زندگی با من یه زندگی معمولی نیست میدونست سرباز مطیع ولایتم میدونست تو راهی پا نمیذارم که ذره ای ناراحتی حضرت آقا توش باشه  همسرت که حسینی باشه تو رو  ظهیرت میکنه بی هیچ مخالفتی از جانب همسرم به سوریه رفتم  امیرحسین نه ماهه بود که لباس رزم پوشیدم . ۹۹ روز سوریه بودم حسابی دلتنگ  امیر حسین بودم  به حاج آقا آیت اللهی از علمای بزرگ یزد  گفتم دعا کنید شهادت نصیب و روزیمون بشه. حاج آقا گفتند از خدا میخوام که مثل حبیب بن مظاهر بشید و منم گفتم لذتی که علی اکبر سید الشهدا از شهادت برد هرگز حبیب نبرد.   پنجاه و سه روز تو کاظمین بودم و تقریبا ۹ ماه تو سوریه اسم مستعارم عمار بود. بین بچه ها معروف بودم به حاج عمار تو سوریه فرمانده ی تیپ هجومی سید الشهدا بودم یه فرمانده برای اینکه موفق باشه هم باید مشروعیت داشته باشه و هم مقبولیت. من برای فرماندهی محور ها که انتخاب میشدم مشروعیت پیدا می کردم اما مقبولیتم تو دلای نیروهام بود.  شانزده آبان ۹۴ شمال سابقیه عملیات داشتیم.  پا به پای نیروهام و کنارشون می جنگیدم و هدایتشون می کردم طلوع آفتاب که رسید،آفتاب سعادت  من هم تابیدوشهید شدم از آخرین وداعم  ۹۹ روز میگذشت شادی روحشون صلوات🙂🥀 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 چکیده ای از زندگینامه شهید آوینی: نام : سید مرتضی آوینی معروف به : کامران تاریخ و محل تولد : 21 شهریور 1326 شهر ری تاریخ و محل شهادت : 20 فروردین 1372 (45 سال) فکه، خوزستان علت شهادت : برخورد ترکش مین تحصیلات : معماری محل تحصیل : تهران پیشه : کارگردان، روزنامه نگار عنوان شهید آوینی : سید شهیدان اهل قلم ملیت : ایرانی دین : اسلام مذهب : شیعه همسر : مریم امینی فرزند : کوثر آوینی ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 زندگی نامه شهید سید مرتضی آوینی : سید مرتضی آوینی (متولد 21 شهریور 1326 در شهر ری – شهادت 20 فروردین 1372 در فکه) مستندساز، عکاس، روزنامه نگار، نویسنده و نظریه پرداز «سینمای اسلامی» ایرانی بود. وی در سال 1344 در دانشگاه تهران در رشته معماری تحصیل کرد. در طول انقلاب ایران، آوینی فعالیت هنری خود را به عنوان کارگردان فیلم های مستند آغاز کرد و از فیلمسازان برجسته جنگی به شمار می رفت. او بیش از 80 فیلم درباره جنگ ایران و عراق ساخت. به گفته اگنس دیویکتور، آوینی روش های اصلی فیلمبرداری را ابداع کرد و جنبه باطنی جنگ ایران و عراق را بر اساس اندیشه عرفانی شیعه به تصویر کشید. بیشتر کارهای او به بازتاب نحوه درک بسیجی ها از جنگ و نقش آنها در آن اختصاص داده شد. مشهورترین اثر وی مجموعه مستند روایت فتح است که در طول جنگ ایران و عراق فیلمبرداری شد. وی در سال 1372 در حین فیلمبرداری بر اثر انفجار مین شهید شد. آیت الله علی خامنه ای پس از شهادت آوینی، وی را سید شهیدان اهل قلم اعلام کرد. بیستمین روز فروردین به افتخار وی "روز هنر انقلاب اسلامی" نامگذاری شده است.  ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 روایت فتح از آثار شهید آوینی : روایت فتح یک مستند "مادام العمر" از جنگ ایران و عراق بود که بر زندگی روزمره سربازان ایرانی تمرکز داشت. این مجموعه شامل پنج سری بود و به جنبه های معنوی جنگ می پرداخت. این فیلم "یک تجربه معنوی مادام العمر" را از طریق روایت ایدئولوژیکی خود به تصویر کشید.  ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 شهادت سید مرتضی آوینی : آوینی در 20 فروردین 1372 بر اثر انفجار مین در فکه، در شمال غربی استان خوزستان، بر اثر ترکش مین به شهادت رسید. پیکر شهید سید مرتضی آوینی ۲۲ فروردین با حضور مقام معظم رهبری و هنرمندان و نویسندگان تشییع و در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد. شادی روحشون صلوات 🥀 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor  
🌷 شهید علی تجلایی قائم مقام فرمانده قرارگاه ظفر و فرمانده طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) ستاد کل نیروهای مسلح سال 1338 در شهرستان تبریز به دنیا آمد. پس از سپری کردن دوران دبستان، راهی دبیرستان تربیت تبریز شد، و دیپلم خود را در رشته ریاضی گرفت. علی در دوران رژیم منحوس پهلوی، توسط ساواک احضـار شد، چراکه از امضاء برگه عضویت حزب رستاخیز امتناع ورزیده بود. با آغاز حرکت مردم علیه این رژیم در سال 1357، تجلایی نیز فعالیت خود را شروع کرد. او در تمامی تظاهرات و اجتماعـات مردمی علیه رژیم پهلـوی حضور فعال داشت و به چاپ و پخش اعلامیه‌ها مشغول بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تجلایی در سال 1358، به عضویت سپاه پاسداران درآمد و یک دوره آموزشی نظامی پانزده روزه را زیر نظر «سعید گلاب‌بخش» - معروف به « محسن چـریک» - در سعدآباد تهران گذراند. تجلایی که در امر آموزش فنون رزمی مهارت زیادی کسب کرده بود، پس از مدتی، در پادگان سیدالشهداء(ع) به عنوان مربی آموزشی مشغول به کار شد. او در آموزش نظامی بسیار جدی و سخت‌گیر بود و می‌گفت: «من در عمر خود پانزده روز آموزش دیده‌ام و فردی به نام محسن چریک به من آموزش داده و گام از گام که برداشته‌ام، تیری زیر پایم کاشته است. اکنون می‌خواهم با پانزده روز آموزش، شما را به جنگ ضد انقلاب در کردستان ، پاوه و گنبد آماده کنم و اگر در اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد ، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم.» سخت‌گیری وی در آموزش به حدی بود که در میان نیروها به «علی رگبار » معروف بود. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 * از ازدواج تا خبر شهادت برادر کوچکتر تجلایی در سال 1360، با خانم نسیبه عبدالعلی‌زاده ازدواج کرد، اما این تحول در زندگی هم نتوانست او را از حضور در جبهه دور سازد. بعد از آن به عنوان فرمانده گردان‌های شهیـد آیت‌الله قاضی طباطبایـی و شهید آیت الله مدنی(نیروهای اعزامی آذربایجان) به جبهه اعزام شد. ابتدا در جبهه‌های نبرد پیرانشهر، مسئول عملیات بود. در تیرماه 1361، مأموریت یافت که در اجرای مرحله‌ای دیگر از عملیات بیت‌المقدس در شلمچه وارد عمل شود. تجلایی به همراه برادر کوچکترش -مهدی- در بهمن ماه 1361، در عملیات والفجر مقدماتی شرکت داشت و مهدی در منطقه عملیاتـی در میدان مین به شهـادت رسید. علی بر آن بود که پیکر برادر را برگرداند، همانطـوری که اجساد بسیاری از شهدا را برگردانده بود. پس از شهـادت برادر، به اصغر قصاب عبداللهـی گفت: این چه سری است که برادران کوچکتر، برادران بزرگ خود را اصلاً در شهادت مراعـات نمی‌کنند، سبقت می‌گیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد می‌رسندو این در حالی بود که اصغر قصاب عبداللهی نیز از پیش‌دستی برادر کوچکترش -مرتضی- گله‌مند بود. علی برای آوردن جنازه برادر که در منطقه دشمن افتاده بود، شبانه راهی شد. وقتی که با زحمات و خطرات زیاد جنازه شهید را آورد، متوجه شد نامش مهدی است و بسیار به برادرش مهدی شبیه است، اما خود او نیست  با این حال خوشحال شد و گفت: « او را که آوردم انگار برادر خودم مهدی را آوردم.» در سال 1362، در عملیات والفجر 2 شرکت کرد و بعد از آن به تهران اعزام شد تا دوره دافوس را بگذراند. در همین زمان دخترش حنانه به دنیا آمد. با وجود کار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده، همه وظایف خانه را خود انجام می‌داد. در عملیات خیبر نیز شرکت کرد. پس از آن مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) به او واگذار شد. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
4.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 روایت حاج قاسم از شهید تجلایی ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 * آخرین سخنان شهید تجلایی با همسرش علی تجلایی، صبح‌دم روز 29 بهمن 1363، عازم جبهه شد و قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت: مرا حلال کنید. من پدر خوبی برای بچه‌ها و همسر خوبی برای شما نبوده‌ام . حالا پیش خدا می‌روم ... . مطمئنم که دیگر برنمی‌گردم. همیشه می‌گفت: « خدا کند جنازه من به دست شما نرسد.» گفتم : چرا؟ گفت: برادران، بسیار به من لطف دارند و می‌دانم که وقتی به مزار شهیدان می‌آیند، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ، شهیدان بسیجی‌اند. دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم. تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس. در این عملیات ، تجلایی به سمت جانشین قرارگاه ظفر منصوب شد. قبل از عملیات بدر به یکی از همرزمانش گفت که دیگر نمی‌خواهد پشت بی‌سیم بنشیند و می‌خواهد همچون یک بسیجی گمنام در عملیات شرکت کند. او همچون یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد. تصور می‌کردند وی به خاطر مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیروها یا به خاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته است، غافل از این که او آمده بود تا مثل یک بسیجی در عملیات شرکت کند. تجلایی سوار بر پشت کمپرسی با گروهان 3 گردان امام حسین (ع)، با فرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری، عازم هورالعظیم شد. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 * نحوه شهادت «علی رگبار» در جنگ از خود رشادت‌های بسیار نشان داد، به گونه‌ای که آنهایی که او را نمی‌شناختند، نام و نشانش را از هم می‌پرسیدند و آنهایـی که می‌شناختند، از جرئت و شجاعتش به شگفت آمده بودند. از قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) گروهی را فرستاده بودند تا هر طور شده او را پیدا کنند و برگردانند اما او را نیافتند. نیروهای اصغر قصاب عبداللهی، فرمانده گردان امام حسین(ع) از لشکر عاشورا، تصمیم داشتند اتوبان بصره -العماره- را تصرف کنند. تجلایی با آنها به راه افتاد. اصغر قصاب برای بچه‌ها صحبت می‌کرد و پس از او علی تجلایی به سخن آمد. امشب مثل شب‌های گذشته نیست. امشب، شب عاشورا را به یاد بیاورید که حسین(ع) چگونه بود و یارانش چگونه بودند... امشب من هم با شمـا خواهم رفت و پیشاپیش ستـون حرکت خواهم کرد. اصغر قصاب تلاش بسیار کرد تا او را بازگرداند، اما او رضایت نداد. همه با آب دجله وضو ساختند و از دجله گذشتند. اتوبان از دور نمایان شد. عده‌ای از رزمندگان و پیشاپیش همه علی تجلایی به خاکریز دشمن زدند و از آن گذشتند و به آن سوی اتوبان رفتند. یکی از نیروهای گردان امام حسین (ع) می‌گوید، نیروهای دشمن در کانال مستقر بودند. با فرمان تجلایی، رزمندگان به جای پنهان شدند به سوی آنها یورش بردند و همه را از پا درآوردند. تجلایی بی‌امان می‌جنگید و پیشاپیش همه بود. گردان سیدالشهداء قرار بود از طرف روستای القرنه پیشروی کند، اما خبری از آنها نبود. عده‌ای به سوی روستا روان شدند اما بازنگشتند و عده‌ای دیگر اعزام شدند که از آنها هم خبری نشد. اصغر قصاب و علی تجلایی تصمیم گرفتند به طرف روستا حرکت کنند. تانک‌های دشمن از اتوبان می‌آمدند و نیروهای رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرار گرفته بودند. به طرف روستای القرنه حرکت کردیم. خاکریزی بلند در نزدیکی روستا بود، در پشت آن پنهان شدیم و مدتی بعد درگیری آغاز شد. روستا پر از نیروهای عراقی بود که در پشت بام‌ها مستقر بوده و بر همه جا مسلط بودند. نیروهای عمل‌کننده تمام شد. اصغر قصاب در شیب خاکریز تیری به دهانش اصابت کرده و از پشت سرش درآمده و به شهادت رسید. تجلایی بسیار ناراحت بود اما با اطمینـان کار می‌کرد. بی‌سیم چی گردان سیدالشهدا از راه رسید و گفت: «گردان نتوانست از روستا عبور کند و فقط من رد شدم.» صدای تانک‌های دشمن از طرف اتوبان هر لحظه شنیده می‌شد. تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند. تجلایی به سوی خاکریز بعدی رفت. او لحظه‌ای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد. خیلی آرام و آهسته دراز کشید، بی‌آنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد. با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم. تجلایی پیش از حرکت به همه گفته بود: «با قمقمه‌های خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی می رویم که تشنه لب شهید شده است.» آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد. شهید علی تجلایی معروف به «علی رگبار» در 25 اسفندماه 1363 به آرزوی دیرینه خود شتافت، آرزویی که خود را به آب‌وآتش زد تا آن را از خداوند متعال بگیرد. پیکر مطهر شهید علی تجلایی، همانگونه که می‌خواست گمنام است. ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor