🎈🌸🎈🌸🎈
#بازی
#قلعه_بازی
توپ ها روی زمین است و بچه ها دارن باهاش بازی می کنن.
یهو کسی که ماسک گرگ زده وارد می شود:
کی بود کی بود صدا کرد باز گرگه رو بیدار کرد
مربی به بچه ها می گوید: وای گرگ اومده بچه ها بیاید یه بازی
گرگ: من گرگم و من گرگم /ببین چه قدر بزرگم
گرگ مگه خنده داره /#گول_میخوره هرکی که #عشق_علی نداره
مربی : بچه ها به گرگه توپ بزنید و بگید: ما بچه شیعه هستیم عاشق مولا هستیم
در یه سمت بازی هم پارچه ای پهن شده، دو تا مربی هم سرش وایسادن و دستاشونو به هم دارن و بالا گرفتم و یه جورایی برای قلعه ورودی درست کردن،
بالای دستشون هم یه کاغذ گرفتن که روش نوشته "قلعه دوستان علی"
اونها یهو میگن:
تو قلبمون عشق علی/ بیاین تو قلعه علی
مربی بچه ها رو به سمت قلعه هدایت می کند.
فرار کنید تو قلعه ی دوستان علی، تا گرگ نتونه شمارو بگیره
شعر « ما بچه شیعه هستیم عاشق مولا هستیم» رو هم هی تکرار میکنن
🌱🌱🌱🌹
گرگ میگه : این چیه این یه قلعس❓
بچه ها: شیعه کوچولو برندس
چند بار این جمله رو تکرار میکنن، گرگ هم ناامید می شود و میگه اه رفتن که ،
برم بخوابم و می خوابه مجری یکبار بچه ها نسبت به بازی پیش آمده توجیه می کند و می گوید خب حالا از اول، وقتی من گفتم دوباره برید و به گرگ توپ بزنید و بیدارش کنید ... و دوباره بازی از اول تکرار میشود....
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙62🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#داستان
#سه_پروانه_کوچولو
یکی بود یکی نبود. سه پروانه ی کوچولو بودند که با هم برادر بودند. رنگ آن ها با هم فرق می کرد. یکی سفید بود و یکی قرمز و آخری هم زرد بود. آن ها همیشه زیر نور آفتاب بین گل های باغ می چرخیدند و بازی می کردند. آن ها هیچ وقت از بازی خسته نمی شدند، چون آن ها خیلی خوشحال و شاد بودند.
یک روز باران شدیدی می بارید، پروانه های کوچولو که داشتند بازی می کردند، حسابی خیس شده بودند. آن ها تندی پرواز کردند تا زودتر به خانه شان برسند، اما وقتی به آن جا رسیدند، در خانه قفل بود و آن ها کلید نداشتند. آن ها باید یک پناهگاه پیدا می کردند، وگرنه خیس و خیس تر می شدند.
کمی بعد آن ها پرواز کردند و به یک لاله ی زرد و قرمز رسیدند و گفتند: ”دوست عزیز، ما می توانیم بیایم بین گلبرگ هایت تا خیس نشویم؟”
لاله جواب داد: ”من می توانم به پروانه ی زرد و قرمز اجازه بدهم، چون آن ها شبیه به من هستند، اما پروانه ی سفید نمی تواند این جا بماند.”
اما پروانه ی زرد و قرمز گفتند: ”چون به برادرمان، پروانه ی سفید، اجازه نمی دهی ما هم این جا نمی مانیم و دنبال یک جای دیگر می گردیم.”
باران شدید و شدیدتر شد و پروانه ها حسابی خیس شده بودند که ناگهان چشمشان به یک سوسن سفید افتاد. آن ها پیش سوسن سفید رفتند و گفتند: ”سوسن مهربان، اجازه می دهی تا و قتی باران بند بیاید ما بین گلبرگ هایت استراحت کنیم؟”
سوسن جواب داد:” پروانه ی سفید چون شبیه به من است می تواند بیاید، اما پروانه ی زرد و قرمز اجازه ندارند.”
بعد پروانه ی سفید گفت: ”اگر شما به برادرهای زرد و قرمز من اجازه ندهید، من هم نمی آیم و زیر باران با آن ها می مانم.”
بعد سه برادر از آن جا پرواز کردند و دور شدند.
اما خورشید که پشت ابر بود صدای آن ها را شنید و فهمید که این پروانه ها چقدر همدیگر را دوست دارند و حاضرند به خاطر هم زیر باران خیس شوند. به خاطر همین، خورشید از پشت ابرها بیرون آمد و به شدت تابید.
خورشید بال های پروانه ها را خشک کرد و آن ها را خوب گرم کرد. دیگر آن ها ناراحت نبودند و تا شب بین گل ها در باغ بازی کردند، بعد پرواز کردند و به سمت خانه شان رفتند و دیدند که در خانه باز است و دیگر قفل نیست.
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙63🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#شعر
#تمیز_باشید
🎄🌲🌳🌴🌺🌻🌹🌷🌼🌸💐🎄🌳
آی بچه ها، بزرگترا
زباله هارو
تو کیسه ها بریزید
میون دشت و جنگل
توی دریا نریزید
جنگل وقتی قشنگه
که پاکه و تمیزه
محیط ما برامون
خیلی خیلی عزیزه
🍭💞🍭💞🍭
زمین رو پاک نگه دار
بچه ی خوب و باهوش
وقتی میری به گردش
اینو نکن فراموش
🌼🌻🌼🌻🌼
محیط زیست همیشه
باید پاکیزه باشه
اگه کثیفش کنی
زشت و آلوده میشه
🌻🌷🌷
تمیز باشید
تمیز باشید
پیش خدا عزیز باشید.
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙64🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#بازی
#رنگ_آمیزی
نگارهای زیبا و آماده برای رنگ آمیزی 😍
هدیه به کوچولوهای علوی 😍
فقط به عشق علی
عید غدیر مبارک
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🍃🌸 🌸🍃
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙65🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈
#کلیپ
#مهدی_جان
مهدی جان - شعر و سرود درباره امام زمان حضرت مهدی (عج) با صدای کودکان.
حضرت مهدی ما ؛ رهبر آینده هست😍👌
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙66🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#شعر
#گل_وضو
با نام خدا
می گیرم وضو
نیت می کنم
از برای او
دست و پاهایم
صورت و مویم
می کنم تمیز
پیش از وضویم
گردی صورت
الان می شویم
بالا به پایین
از زیر مویم
اکنون کار ما
شستن دستهاست
اول، کدام دست؟
اول، دست راست
از روی آرنج،
تا سر انگشت
می شویم با آب
یک مشت و دو مشت
مثل دست راست
دست چپم را
بالا به پایین
می شویم حالا
می کشم یک بار
مسح سرم را
بر جلوی سر
دست ترم را
بعد از مسح سر
مسح هر دو پاست
اما به ترتیب
اول، پای راست
جای مسح پا
انگشت تا مچ است
پایین تا بالا
می کشم با دست
وقت مسح پاست
می کشم حالا
روی پای راست
دست راستم را
اکنون می کشم
دست چپم را
روی پای چپ
پایین به بالا
آماده هستم
برای نماز
با یاد خدا
می کنم آغاز
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙68🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#بازی
#بازی_برای_کودکان_خجالتی
😰☺️
این بازیها را میتوانید با توجه به سن و توانمندیهای کودکان در فرصتهایی که تمایل به بازی کردن دارند، انجام دهید.
▫️بازي مسابقه گویندگی
▫️بازی مصاحبه تلویزیونی
▫️ نقل خاطره، داستان، شعر، معما و لطیفه
▫️ بازی چه کسی میتواند دیگران را بخنداند❓
▫️بازی کامل کردن یک داستان
▫️ بازی کامل کردن یک شعر
▫️ بازی تکمیل جملات
▫️ بازی پاسخ به پرسشها
▫️ بازی داستان سازی با تصاویر
▫️بازی معلم بودن
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙69🔜
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#زندگی_امام_حسین(ع)
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙70🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#داستان
#خرگوش_مهربان
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی میکرد. یک روز صبح آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد.
خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد.
او در مسیر برگشتن به خانه آقای موش را دید، آقای موش به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت: “خرگوش مهربان، بچههایم گرسنه هستند؛ ممکن است یکی از هویجهایت را به من بدهی❓”
خرگوش هم یک هویج خوشرنگ را به آقای موش داد. موش از او تشکر کرد. سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود.
سپس خرگوش به خانم خوک رسید. خانم خوک به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت: “خرگوش مهربان، داشتم به بازار میرفتم تا برای بچههایم هویج بخرم، خیلی خسته شدهام و هنوز هم به بازار نرسیدهام. ممکن است یکی از هویجهایت را به من بدهی❓ ”
خرگوش یکی دیگر از هویجهایش را به خانم خوک داد. حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود.
این بار خرگوش مهربان، اردک عینکی را دید. اردک به او سلام کرد و گفت:
“خرگوش مهربان، آیا تو میدانی که هویج برای بینایی چشم مفید است؟ آیا یکی از هویجهایت را به من میدهی❓
” خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویجها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد. حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت.
او از جلو خانهی مرغی خانم عبور کرد. مرغی خانم او را صدا کرد و پس از سلام گفت: “خرگوش مهربان، زمستان در راه است. چند روز دیگر جوجههایم به دنیا میآیند و من هنوز هیچ لباسی برای آنها آماده نکردهام. ممکن است این هویج را به من بدهی❓
اگر روی تخمهایم بنشینم حتما جوجههای بیشتری به دنیا خواهم آورد”. خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت خانه به راه افتاد.
آقای خرگوش خسته و گرسنه به خانه رسید. هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود. او با خود فکر میکرد که برای ناهار چه غذایی بپزد، که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد. خرگوش مهربان پرسید: “چه کسی پشت در است❓
” صدایی شنید، “سلام، ما هستیم، آقای موش، خانم خوک، اردک عینکی، مرغی خانم ” خرگوش مهربان در را باز کرد. با تعجب به دوستانش نگاه کرد.
آنها گفتند:
“امروز تو هویجهایت را به ما دادی؛ ما هم با هویجهایت غذا پختیم و برایت آوردهایم”. خرگوش که خیلی خوشحال شده بود، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرد و پرسید:
“چه غذایی پختهاید❓” همه با هم گفتند: ” سوپ هویج ” سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند.
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙71🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#شعر
#سینه_زنی_قشنگه
دیشب یه سربند سبز
بابام رو پیشونیم بست
که روش نوشته بودند
آقای من حسین است
بابام منو با خودش
به مجلس روضه بُرد
خرما که دادن بهش
با ذکر زیر لب خورد
تو روضه خوندن دیدم
گریه میکردن همه
حسین حسین میگفتن
با صدای زمزمه
بلند شدیم وایسادیم
تا بزنیم به سینه
سینهزنی قشنگه
ولی خیلی غمگینه
وقتی تموم شد عزا
غذای نذری دادن
از بس که خوشمزه بود
همه ،غذا رو خوردن
از اون موقع تا حالا
همش دارم میخونم
حسین حسین حسین جان
آقای مهربونم
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙72🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈
#بازی
#کاردستی_آموزش_خطوط
با مقوا، در فلزی بطری و آهنربا انواع خطوط را به کودک آموزش دهيد.
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙73🔜