eitaa logo
میوه دل من
4.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ دوباره وقت مهمونی شده و باز هم مامان جون کلافه شده 🤕 هی میگه: دخترم👧 پسرم 👦، میوه دلم بیا لباستو بپوش، 👖👕میخوایم بریم مهمونی دیر شده😞 اما میدونید چیه؟ مامانا؟ چند بار گفتن فایده نداره، چون که میوه دلتون وقتی میبینه هی یه حرفی رو تکرار می کنید و چند بار بهش میگید هم بیشتر لج می کنه. هم میگه خب بذارم بعدا"بپوشم مامانم خودش حواسش به لباس پوشیدنم هست. اما بچه ها بازی کردن رو دوست دارند👌🏻 دخترم اکثر اوقات برای پوشیدن لباس همراهی نمیکرد و شیطنت میکرد☹ یه فکری به ذهنم رسید🤔 یه میز آوردم بهش گفتم برو لباس هاتو بیار اینجا، بذاریم رو میز، تو فروشنده لباس شو، منم ازت میخرم، فروشنده بازی کنیم😍 کلی ذوق کرد و رفت لباسهاشو از تو کمد درآورد 👕👖همه رو گذاشت رو میز حین خرید کردن، مثلاً 😉 و دیدن لباسها با خودم زیر لب میگفتم: چقدر این لباسها قشنگه 😍 خوبه برای دخترم بخرم آخه میخواد بره مهمونی بپوشه (جوری که فروشنده هم بشنوه) لباس های مختلف رو باز می کردم و نگاه می کردم و می گفتم این برای راحتی و تو خونه‌ ایش، خوبه این برای مهمونی و رسمی اش و ... تا حین بازی آشنا بشه و مستقیم هم بهش چیزی نگفته باشم😍 صدای بقیه لباس ها هم دراومده بود که عه ... چرا ما رو کسی نمی خره بپوشه. و همینطور با حواشی مختلف میشه بازی رو ادامه داد😍 میشه جای فروشنده و خریدار رو هم عوض کرد تا خود بچه، خرید کردن رو تجربه کنه👌 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: هر درختى ميوه اى دارد و ميوه دل، فرزند است. @Javaher_Alhayat ◢ ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ 🔵 تلاش برای حفظ نعمتها 💠 از فرار نعمت ها بترسيد، كه هر گريخته اى را بازگشت نيست. 📒 ، حکمت۲۴۶ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━━◯◯﷽◯◯━━━━━━ 😍🤲 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عليه السلام🤲😍 📗قال الصادق(علیه السلام): ينبغى لكم ان تتقربوا الى الله تعالى بالبر والصوم والصلوة و صلة الرحم و صلة الاخوان، فان الانبياء عليهم السلام كانوا اذا اقاموا اوصياءهم فعلوا ذلك و امروا به....مصباح المتهجد: 736. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: شايسته است با نيكى كردن به ديگران و روزه و نماز و بجا آوردن صله رحم و ديدار برادران ايمانى به خدا نزديك شويد، زيرا پيامبران زمانى كه جانشينان خود را نصب مى ‏كردند، چنين مى‏ كردند و به آن توصيه مى‏ فرمودند. 🔆🔅رود است علی، پاک و زلال است و روان کوه است علی که استوار است و گران من رود ندیده ام چنین پابرجا من کوه ندیده ام چنین در جریان🔅🔆   🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 عید سعید غدیر خم و آغاز ولایت و امامت مولا علی(ع)، بر همه ی شما عزیزان خجسته باد. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ━━━━━━◯◯◯◯━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧— زیباترین روز عید غدیر است آن لحظه ای که مولا، امیر است! دستور دارد پیغمبر ما بالا گرفته دست علی را او گفت: «مردم... این را بدانید باید علی را مولا بدانید! بعد از پیمبر او جانشین است آری فقط او شاه زمین است!» چون من خدایم... را می پرستم مولا علی را من شیعه هستم ما در پناهش آرام هستیم با شاه مردان چون عهد بستیم ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ دستانِ پر مهر 🌹 هوا خیلی گرم بود. صدای زنگوله شترها، آهنگ زیبایی داشت. عبدالله از بالای دوشِ پدرش، به رو به رو نگاه می کرد. گرد و خاک زیادی بلند شده بود. همه به سمتِ مدینه در حرکت بودند. اما یک سوار؛ به طرفِ آن ها می آمد. عبدالله گفت: "پدر، چرا آن مرد برمی گردد؟" پدرش با تعجب گفت: "کو؟ کجاست؟" عبدالله با دستش جلو را نشان داد. پدر ایستاد و با دقت نگاه کرد. سوار به آن ها نزدیک شد و گفت: "همه گوش کنید! رسول خدا فرموده"همین جا بایستید." همه ایستادند. پدر عبدالله پرسید:"چه شده خالد؟ چرا رسول خدا فرمودند در این هوای گرم اینجا بمانیم؟" خالد گفت: "حتما امرِ مهمی است." بعد از آنجا دور شد. همه از هم می پرسیدند "یعنی چه اتفاقی افتاده؟" پدر، عبدالله را از روی دوشش پایین گذاشت و گفت: "پسرم فعلا باید صبر کنیم." عبدالله با تعجب به حرف های پدرش و دیگران گوش می داد. خالد دوباره برگشت و گفت: "جهاز شترهایتان را بدهید. رسول خدا برای ساختنِ منبر احتیاج دارد." همه سریع جهاز را از روی شترها برداشتند. چند نفر هم به خالد کمک کردند تا آن ها را بِبَرد. بعد از ساعتی خالد دوباره برگشت و گفت: "هر چه می توانید نزدیک تر بیایید تا سخنان رسول خدا را بشنوید." پدر دوباره عبدالله را بر دوشش نشاند و نزدیک تر رفت. عبدالله با نگرانی پرسید" چه شده؟" پدر گفت: "نمی دانم! ولی حتما امرِ خیلی مهمی است که رسولِ خدا در این گرما، فرمان داده که به سخنانش گوش کنیم. حتما وحی نازل شده" همه با دقت به سخنانِ رسول خدا گوش می دادند. خالد و چند نفر دیگر هم با فاصله بین جمعیت ایستاده بودند و سخنانِ پیامبر را برای کسانی که دورتر بودند تکرار می کردند. صدایشان در کل صحرا پیچیده بود. همه کسانی که دور بودند هم می شنیدند. پیامبر بالای جهاز شترها رفته بود. بعد از حمد خدا، فرمود: "هر کس که تا الان من مولای او بودم، بعد از من علی مولای اوست." بعد دست حضرت علی را بلند کرد و از همه خواست تا با او بیعت کنند. همه خوشحال شدند و فریاد شادی سردادند. پدر عبدالله دستش را بالا برد و گفت: "احسنت به این انتخاب. علی بهترین است." عبدالله گردنش را کشید تا بهتر ببیند. دستان علی در دستان پیامبر بود. چهره پیامبر، شاد بود و لبخند بر لب داشت. مردم شادی می کردند. پدر گفت: "من می خواهم اولین نفر باشم که با علی بیعت می کند." با سرعت به سمتِ پیامبر رفت. اما جمعیت زیاد بود. حرکت کردنِ از بین آن ها سخت بود. همه دوست داشتند که زودتر فرمان خدا و پیامبر را اطاعت کنند. و از این انتخاب راضی و خوشحال بودند. بعد از ساعت ها بالاخره نوبت پدر عبدالله شد. خود را به پیامبر و علی رساند. عبدالله را از دوشش پایین گذاشت و به گرمی دست علی را در دستانش فشرد و گفت: "جانم به قربان تو یا وصی رسول خدا" پیامبر با لبانی خندان در حقش دعا کرد و علی(ع) با لبخند از او تشکر کرد. عبدالله از پشت پدر خود را به علی نزدیک کرد و با خجالت دستش را جلو برد و گفت: "یا علی من هم با شما بیعت می کنم." پدر خندید و کمکش کرد که جلوتر برود. دستانش در دستانِ پر مهر وصی خدا جای گرفت و عبدالله غرق ِدر خوشی شد. ❁فرجام پور ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
صدا ۰۰۶.m4a
5.48M
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ دستان پر مهر ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╔═✿❀🌸❀✿═══════╗ عزیزای دلم😍 عیدتون مبااارک💝❤️💝 پیامبر گرامی ما در ماه ذیقعده سال ۱۰ هجری قمری، برای انجام مراسم حج، از شهر مدینه به طرف مکه حرکت کردند. 🕋 این سفر رسول خدا(ص)، حجة الوداع، (یعنی حج خداحافظی) نامیده شد. وقتی تو راه برگشت، همه به محل برکه ای به اسم غدیر رسیدند، پیامبر(ص) دستور توقف کاروان را داد و گفت اونایی که رفتن جلو، برگردند و کسایی هم که عقب موندن، زودتر خودشون رو برسونن که توی قصه تعریف کردیم، چی شد😍 عبدالله کوچولو و پدرش هم اونروز اونجا بودن و با حضرت علی(ع) دست دادند و جانشینی ایشون رو تبریک گفتند، می خواهید با هم‌ مسیری رو که عبدالله و پدرش همراه با پیامبراکرم(ص) و حضرت علی(ع) از مدینه تا مکه رفتند و برگشتند تا به برکه غدیر رسیدند، رو تو تصویر پیدا کنیم؟ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ╚══════✿❀🌸❀✿══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧— 🍀🌷ولادت هفتمین فخر عالم امکان، امام موسی کاظم «ع» بر همگان تبریک و تهنیت باد.🌷🍀 شعر برای همخوانی والدین با کودکشان در این روز مبارک 💁‍♂💁‍♀ آقای خوب من موسای کاظم است او اهل شهر نور از قوم هاشم است در وقت خشم، او آقای رحمت است زیرا امام من اهل عبادت است او اهل کار بود چون حضرت پدر می گفت: «تنبلی را دور کن پسر!» گوئی بهار شد آمد دوباره عید روز تولد است شادیم و پرامید (ع) ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ گاهی وقتا کوچولو خیلی خیلی بی قراری می کنه😭هر کار می کنم آروم نمی گیره،😢نه گرسنشه، نه پوشکشو خیس کرده🙊نه خدارو شکر مریضه، امروزم از اون روزها بود🙃 اینجور موقع ها هیچی به اندازه ی آب بازی خوشحال و آرومش نمی کنه. بردمش داخل حمام، وانش همیشه پر از اسباب بازیه😄 با همون اشکای روی صورتش هول بود چطوری بپره توی وان😅نگهش داشتم و وان را تا نیمه از آب ولرم پر کردم، لباسشو در آوردم و دیگه پریدن توی وان هم با خودش😂 «اگه کودک از حمام یا آب می ترسه، حتما کم کم این کارو بکنید، آروم کمی آب روی پاهاش بریزید و کم کم بواسطه ی جذابیت اسباب بازی ها تشویقش کنید، وارد وان بشه😌» خلاصه آب بازی و شلپ شلوپ شروع شد🤗با همدیگه کوبیدیم‌ روی آب و همدیگرو خیس کردیم و کلی ذوق کردیم. من که ذوق می کردم، بیشتر می خندید، توپ ها را روی آب جابه جا می کرد و کلی ذوق می کرد. یکی از توپ ها را فشار دادم داخل آب و رهاش کردم، وقتی یه دفعه از ته آب بیرون پرید، خیلی براش جالب بود، سعی کرد انجامش بده، جیغ کشیدیم و دوباره انجامش دادیم😚 یه بار هم ماشینشو روی کاشی دیوار حمام حرکت دادم، صداش می پیچید و سرعتش توجهش را جلب می کرد. می تونید بازی های دیگه هم انجام بدید، همون اسباب بازی ها را از وانش بیرون بریزید، با هم و بعد دوباره داخل وان برگردونید🤪 یا رنگ انگشتی ببرید داخل حمام و روی دیوار نقاشی بکشید. آب هم که هست برای شستشو، بگذارید بچه عشق کنه و خودتون البته☺️ با من به حمام اومد ماشین اسباب بازی یک عالمه توپ رنگی! آخ جونمی! آب بازی! @MiveiyeDel_man
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ پسر بزرگم در حال نقاشی کشیدن بود و حسابی سرگرم کارش بود👨‍🎨🙇‍♂ که داداش کوچیکه هم خودشو بهش رسوند و شروع به کشیدن برگه کرد و کم کم داشت، می رفت، کاغذش رو خط خطی کنه 🙄😕 صدای هر دوتاییشون بلند شد😥😓😰 منم بدو تا قبل از اینکه شیرازه نقاشی بزرگه از هم پاشیده بشه و همه چیز به هم بریزه،😢😥😰 چند تا ظرف آوردم و برعکس گذاشتم جلو داداش کوچیکه، بعدم چند تا قاشق دادم دستش!😉☺️ نواختن را شروع کرد😆 دنگ، دینگ، دانگ، دونگ😃😄😌 مدتی اینطوری سرگرم بود😍 من هم با خیال راحت تری به کارهام رسیدم، داداش بزرگه هم به نقاشیش 😎☺️🙂 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا