میوه دل من
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ از پوشک گرفتن ۲: 🔷برای آمادگی بیشتر کودک والدین می توانند از قصه های 📖مناسب در ای
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀
از پوشک گرفتن۳:
🔷 حتما توی دورانی که قراره کودک از پوشک جدا بشه، به فصل و تغذیه کودک توجه بشه 👌✅
تغذیه متعادل باشه نه مایعات و نوشیدنی های زیاد و سرد 🥃🍷🍸🍹🥂بدیم، چون قطعا ادرار کودک بیشتر میشه و اوایل که کودک هنوز خوب یاد نگرفته، احتمال اینکه خودش رو خیس کنه 😣بیشتره و اینطوری هم خودش اذیت میشه و هم والدین😭😢😥
و نه اینکه کامل منع کنیم و اینقدر میوه🍐🍎و نوشیدنی🥛☕️🥤 ندیم که کودک یبوست بگیره 😫
حتما به این نکته توجه کنیم✅
⚠️اگر هم قبلا یبوست داشته حتما باید یبوست رو برطرف کرد، چون ممکنه همین عدم دفع راحت، کودک رو اذیت کنه و میتونه عامل امتناعش از دستشویی رفتن باشه⛔️🚫
اگر کودک با این مشکل مواجه شد از ملین ها استفاده بشه و تغذیه گرم و مرطوب باشه🍖🍳🍲🍐🍎🍏🍇
سردیجات زیاد داده نشه 🥗🥙🥒🥝🍉🍋❌
در مورد فصول هم همینطور
اگر فصل سرد🌧🌨❄️⛄️ سال هست و با وجود رعایت موارد تغذیه ای باز هم کودک کنترل ادرارش پایینه، احتمال داره از طبایع سرد هم باشه، از پوشک گرفتن رو موکول کنید به فصل گرم سال 🔥☀️
و حتما تغذیه هم مطابق با فصول رعایت بشه 💯
اگر کودک خیلی خودش رو نگه میداره و امتناع می کنه از دستشویی رفتن، حتما مایعات زیاد و خنک بدید تا این موضوع حل بشه
#تولد_تا_هفت_سالگی
#پوشک
#از_پوشک_گرفتن
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
#تغذیه_سالم
#سویق
خرماها را از هسته جدا کردم
و سویق را در ماهیتابه کمی تفت دادم و بعد کمی کره محلی به خرماها اضافه کردم
و برای چسبندگی بیشتر کمی هم آب اضافه کردم
و بعد دخترم را صدا کردم و گفتم بیا ببین خمیر داریم😍
با قالبهای شیرینی شروع کرد به قالب زدن و شکلهای مختلف ساخت☺️
وقتی تمام شد با هم توی بشقاب چیدیم و بهش گفتم شیرینی هامون آماده شد 😍👌
برو به بابا و داداشی بگو بیان با هم بخوریم👌
بعد همه اعضای خانواده اومدند و با هم خوردیم.😋😋😋
بچه ها اینجوری خیلی بهتر سویق خوردند و منتظر بقیه اش بودند😉☺️
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#مادر_خلاق
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
موقع مهمونی رفتن خیلی کلافه می شدم🤕 نمیدونستم چیکارکنم 😩
آخه دخترم
موقع پوشیدن لباس خیلی مقاومت میکرد 😠 و لباسشو نمی پوشید.
گفتم باید یه کاری کنم، اینطوری که نمیشه🤔😢
یه فکری به ذهنم رسید به جای داد و بیداد و امر و نهی 😤
آرامش خودم رو حفظ کردم😉😌 تا صفرام بالا نره🔥 و محیط هم صفراوی نشه🔥 😊به دخترم گفتم، بیا با هم یه بازی بکنیم🙃🙂☺️.
مسابقه😍👌
یه سیب میذاریم اینجا توی بشقاب🍎
هر کس میره تو اتاقش و لباساشو می پوشه👌😄
همزمان من می شمارم تا ۱۰۰، دیگه از این بیشتر نباید بشه😇🙂
شما هم باید تو این زمان لباسهات رو سریع بپوشی.👚👕👖
هر کی زودتر آماده شد، بدوه بیاد خودشو به سیب برسونه و گاز بزنه👌😌
اینکارو چند بار همینجوری برای تمرین لباس پوشیدن، تو خونه انجام دادیم، نه دقیقا همون موقع رفتن به مهمونی که زمان کم باشه💯
برای قبل از مهمونی رفتن هم اگه با برنامه قبلی باشه، در فاصله ی زمانی مناسب اینکار رو انجام بدید که فرصت باشه و عجله و استرس نباشه✅👏
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#بازی_سازی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#لباس_پوشیدن
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
ما هم امروز با فندقخان😍😍،
خرس کوچولو 🐻رو توی ماشین دورِ خونه گردوندیم و بردیم گردش و تفریح😃 و کلی بازی کردیم
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#بازی
#بازی_سازی
#مادرانه
#مادر_خلاق
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟🏴═════
سلام و عرض ادب خدمت همه ی عزیزان🌹
بزرگواران همراه
🔹لطفا شما هم ایده های تربیتی، بازی و راه حل هایی که جهت حل مشکلات تربیتی خود به کار می گیرید، را با دوستان به اشتراک بگذارید.
تعدد و تنوع ارائه راهکارها و بازی ها، سبب می شود که ان شاالله عزیزان در موقعیت های مختلف و متفاوت، براحتی راه حل مناسب را به کار بگیرند.
🔹همچنین، عزیزان ایده هایی که از کانال و پست ها و بازی های ارائه شده گرفتند و استفاده کردند را هم با ما در میان بگذارند،
قرار دادن این موارد هم در کانال، سبب می شود، عزیزان بیشتر توجه کنند و مطالب را مورد استفاده قرار دهند ان شاالله.
سپاسگزاریم🙏🌹
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ═════
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
«به نام خدای مهربون»
#خرگوش_بازیگوش🐰
روی درختان جنگل پر از شکوفه های سفید و صورتی رنگ شده بود و پرندگان با خوشحالی این طرف و آن طرف می رفتند.
سنجاب کوچولو، خرس پشمالو، جغد دانا، قارقاری و بقیه حیوانات جنگل هم از خواب زمستانی بیدار شدند و همه مشغول به کار شدند.
جغد دانا شروع کرد به گردگیری، قارقاری رنگ لیمویی درست کرد و دیوارهای خانه اش را رنگ کرد و سقف خانه اش را محکم کرد، سنجاب کوچولو شاخ و برگ اضافه ای که در خانه اش بود و خانه را کمی نامرتب کرده بود را جمع کرد و در سطل آشغال ریخت و یکی از دیوارهای خانه اش که سوراخ شده بود را دوباره درست کرد، خرس پشمالو هم تمام خانه اش را جارو کشید و با چوب های بزرگ چند تا پایه محکم برای خانه اش گذاشت.
خرگوش بازیگوش هم از خانه اش بیرون آمد و شروع به پریدن و گشتن در جنگل کرد.
همه حیوانات تمیز کاری و درست کردن جاهای خراب خانه شان را تمام کردند. ولی خرگوش بازیگوش هر روز صبح از خواب که بیدار می شد کارش شده بود چرخیدن و بازی در جنگل و کاری به کارهای خانه اش نداشت.
هوا گرم شد و درختان جنگل سرسبز شدند و خرگوش هنوز هم هر روز که از خواب بیدار می شد در جنگل می چرخید و بازی میکرد.
یک روز همین طور که در حال بازیگوشی بود و دنبال پروانه ها می دوید، سنجاب کوچولو را دید که در حال بردن فندوق های تازه به خانه اش بود.
سنجاب کوچولو به خرگوش گفت: «سلام خرگوشی، دیروز که از کنار خونت رد می شدم دیدم که سقف خونه و دیواراش کمی خراب شده، چرا هنوز خونت رو درست نکردی؟ چند وقت دیگه هوا سرد میشه و بارون می باره، نمی خوای خونت رو درست کنی؟!»
خرگوش در حالی که بالا و پایین می پرید به سنجاب گفت: «سنجاب کوچولو، خونه من خیلی هم خوبه... اصلا هم نمیخواد که سقف و دیوارهاش رو درست کنم...»
سنجاب کوچولو که دید خرگوش به حرف هایش گوش نمی دهد، از خرگوش خداحافظی کرد و فندق هایش را روی زمین قِل داد و به طرف خانه اش رفت.
خرگوش بازیگوش هم رفت و به بازی ادامه داد.
روزها یکی یکی می آمدند و میرفتند؛ برگ درختان جنگل کم کم زرد و قرمز و نارنجی شد و تک تک روی زمین افتادند.
هوا کمی سرد شد و ابرهای سیاه در آسمان با وزش باد این طرف و آن طرف می رفتند.
یک شب وقتی همه حیوانات جنگل در خانه هایشان خواب بودند و جنگل تاریکِ تاریک بود و فقط صدای جیر جیرک ها شنیده می شد.
صدای رعد و برق در جنگل پیچید و ابرهای سیاه شروع به باریدن کردند.
باران تند و تند تر می شد و خرگوش بازیگوش که خواب بود، باران از سقف و دیوارهای خانه روی صورت و بدنش پاشید و خانه خرگوش کم کم پر از آب شد و بادی که می وزید خانه خرگوش را کامل خراب کرد.
خرگوش خیس خیس شد و حسابی سردش شده بود.
با خودش گفت که بهتره به خانه سنجاب کوچولو برود و امشب را در آنجا بخوابد.
خودش را به خانه سنجاب کوچولو رساند.
در خانه اش را زد، اما سنجاب کوچولو صدای در را نشنید و با خیال راحت در رختخواب خوابیده بود.
خرگوش چند بار درِ خانه سنجاب کوچولو را زد اما سنجاب کوچولو نشنید و در را باز نکرد.
خرگوش که خیلی سردش بود، با ناراحتی رفت.
با خودش گفت: «به خانه خرس پشمالو میرم و شب را اونجا می مونم...»
خودش را به خانه خرس پشمالو رساند و وقتی به آنجا رسید آب از بدنش روی زمین می ریخت.
در خانه خرس پشمالو را زد، خرس پشمالو هم در را باز نکرد.
چند بار دیگر هم در زد اما فایده ای نداشت. خرس پشمالو هم با خیال راحت در رختخوابش خوابیده بود و در را باز نکرد.
کمی فکر کرد، تنها کسی که در جنگل شب ها بیدار بود، جغد دانا بود.
خوشحال شد و خودش را به خانه جغد دانا رساند. در را که زد، جغد دانا در را باز کرد.
خرگوش که خیس آب بود و از سرما به خودش می لرزید به جغد دانا گفت: «سلام، میتونم امشب تو خونه شما بمونم، آخه خونم خراب شده و...»
جغد دانا خرگوش را به خانه اش برد و حوله ای به او داد تا خودش را خشک کند و برایش شیر گرم آورد و بعد هم رختخوابی گرم و نرم از پر برایش آماده کرد.
خرگوش که هنوز هم می لرزید به رختخوابی که جغد دانا برایش انداخته بود رفت و تا صبح خوابید.
وقتی خورشید خانم از خواب بیدار شد و دیگر از ابرهای سیاه خبری نبود. خرگوش هم از خواب بیدار شد. جغد دانا سُفره صبحانه را پهن کرده بود.
جغد دانا به خرگوش گفت: «بیدار شدی خرگوشی، بیا صبحانه آماده است.»
خرگوش به جغد دانا سلام کرد و بعد از شستن دست و صورتش کنار سفره و رو به روی جغد دانا نشست.
صبحانه را که خورد از جغد دانا تشکر کرد و به او گفت: «دیشب شب خیلی سختی برام بود... اگه شما در رو باز نمی کردین، نمیدونم چی میشد و چه بلایی سرم میومد...حالا هم نمیدونم باید چکار کنم!...»
جغد دانا گفت: «خرگوشی، هوا سرد شده و هر روز ممکنه بارون و باد و طوفان بشه و اتفاقی که برات افتاد دوباره تکرار بشه...باید دست به کار بشی و خونت رو درست کنی...»⏬
خرگوش با ناراحتی گفت: «کاش اون وقتی که همه حیوانات خونشون رو درست می کردن و کاراشون رو انجام میدادن من تنبلی نمی کردم و دنبال بازیگوشی نبودم...»
جغد دانا گفت: «بله، خرگوشی اگه همه ما کارهامون رو درست و به موقع انجام بدیم هیچ وقت مشکلی برامون پیش نمیاد...حالا با کمک حیوانات دیگه جنگل این بار خونت رو دوباره درست می کنیم اما...»
جغد دانا که هنوز حرفش تمام نشده بود خرگوش گفت: «بله، چشم ...اما من قول میدم که دیگه همیشه کارهامو به موقع انجام بدم و تنبلی نکنم...»
جغد دانا و خرگوش از خانه جغد بیرون آمدند، به سمت خانه خرگوش به راه افتادند. در راه رفتن جغد دانا به خانه قارقاری رفت و به قارقاری گفت که به حیوانات جنگل بگوید که جغد دانا جلو خانه خرگوشی منتظر آن هاست.
جغد دانا و خرگوش به خانه خرگوشی رسیدند و منتظر حیوانات جنگل شدند.
قارقاری یکی یکی حیوانات را خبر کرد و کم کم همه خودشان را جلو خانه خرگوشی رساندند.
جغد دانا رو به حیوانات جنگل کرد و به آن ها گفت: «دوستان من، دیشب خانه خرگوشی خراب شده و از اینکه خرگوشی خونش رو از قبل محکم نکرده بود خیلی ناراحت و پشیمون شده، امروز خواستم که اینجا جمع بشیم و به خرگوشی کمک کنیم تا دوباره خونش رو محکم بسازه و...»
حیوانات جنگل حرف های جغد را که شنیدند همه باهم گفتند: «باشه...قبوله...اما...»
خرگوشی گفت: «اما من به همه قول میدم که تنبلی و بازیگوشی رو کنار بذارم و همیشه کارهام رو به موقع و درست انجام بدم...»
بعد هم همه مشغول درست کردن خانه خرگوش بازیگوش شدند و جغد دانا پرید و چند شاخه از جنگل پیدا کرد و آورد، سنجاب کوچولو پوست فندوق هایی که خورده بود را آورد و روی سقف خانه خرگوش چید، خرس پشمالو چوب های بزرگی را برای پایه های خانه خرگوش آورد و بقیه حیوانات هم هر کدام کاری را قبول کردند و انجام دادند، یکی کمک سنجاب کوچولو، چند تای دیگر مشغول چیدن دیوارها و ...
و خیلی زود یک خانه محکم برای خرگوشی با کمک هم ساختند.
قارقاری هم آخر کار رنگ صورتی که خرگوش آن رنگ را خیلی دوست داشت را درست کرد و تمام خانه را رنگ کرد.
خرگوش خیلی خوشحال شد و از جغد دانا و بقیه حیوانات جنگل تشکر کرد و از آن به بعد همیشه کارهایش را به موقع و درست انجام داد.
❁م.سیاوشی«گل نرجس»
#داستان_کودکانه
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
صدا ۰۱۳.m4a
11.76M
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
خرگوش بازیگوش
#داستان_کودکانه
#داستان_صوتی
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧—
#تولد_تا_هفت_سالگی
#شعر_کودکانه
#طبع_و_مزاج
#سیب_انار
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄