eitaa logo
میوه دل من
6.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بچه هامون چه علم هایی رو یاد بگیرن؟ 🎙استاد رحیم پور @Javaher_Alhayat ◢ ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خمیر بازی خونگی ی بازی جذاب برای سرگرمی بچه ها حتی بزرگترها😊 مواد لازم یک لیوان آرد یک لیوان آب سه چهارم لیوان نمک سه قاشق غذاخوری روغن و یک قاشق چایخوری آبلیمو یا پودر تارتار رنگ خوراکی طرز تهیه. همه مواد رو درون قابلمه یا ماهیتابه روی اجاق گاز با شعله ملایم هم می‌زنیم تا به شکل خمیر نرم و یکدست بشه بعد از سرد شدن خمیر به دلخواه رنگ خوراکی می‌زنیم میتونید از زرچوبه دارچین یا پودر کاکائو یا پودر لبو هم استفاده کنید. رنگ های ژله ای خوراکی هم لوازم قنادی فروشی ها هم دارن اگه برای تنوع رنگ بیشتر میخواستین من این خمیر رو با رنگ ژله ای خوراکی رنگ کردم خوبیه این خمیر اینکه حتی اگه خورده بشه مشکلی نداره هر چند بخاطر شور بودنش بچه ها تمایلی به خوردنش ندارن😊 نکته اگه روغن رو دوبرابر بزاریم یعنی بجای ۳ قاشق ۶ قاشق بزاریم خمیر لطیفتر میشه و قابلیت ماندگاریش بالاتر میره و حدود ۶ ماه ماندگاری داره البته بشرط اینکه بعد از هر بار استفاده درون ظرف درب دار در یخچال نگهداری بشه این خمیر برای آموزش حروف الفبا اشکال هندسی ی ایده خوب می‌تونه باشه😊 و بچه ها رو برای زمان طولانی تری سرگرم میکنه 😍👌 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ اینم بازی نماز اول وقت نی نی عسلی☺️ برای اینکه نماز رو بموقع بخونیم نی نی عسلی رو اینطوری سرگرم می کنیم😍☺️ اول میذارم، کنار خودم بشینه، بعد از شروع نماز آروم لبه چادر رو میذارم رو سرش😉 اونم همش ذوق می کنه بیاد بیرون باز بره زیر چادر ☺️😘 البته گاهی میاد جلوپاهام، موقع حالت نشسته ی نماز، یه‌‌کم میذارمش کنار😊 اما کل وقت نماز رو خوشحال و ذوق می کنه فقط باید لبه ی چادر رو سرش باشه☺️😊 هر کاری هم کرد، بداخلاقی😡 ممنوع⛔️🔴 شاید یه‌کم مهر و تسبیح بخوره اشکالی نداره😉 آروم ازش می گیریم آخرشم کلی بغل و به هوا رفتن نی نی😍😍 از خوبیهاشم اینه که علاوه بر بازی، تو ناخودآگاه خودش عاشق نماز میشه😍😍😍 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ بچه‌ها علاقه خاصی به لباس‌ها و اسباب‌بازی های خودشون پیدا میکنن...😊 به ذهنم رسید این بازی رو انجام بدیم😍 لباس‌های دخترم رو می‌ذاشتیم جلو صورتمون و می‌گفتیم سلام سلام🙋‍♀🙋‍♀ منم منم عطیه زهرا(اسم دخترم☺️) اونم لباسو می‌کشید تا صورت واقعی ما رو نشون بده😄👏👏 خونمون پر شده بود از صدای خنده بچه‌ها😌😍 کلاه بچه‌ها رو روی سرمون میذاشتیم، یا اینکه لباساشونو مثلا می‌پوشیدیم، کلی سرِ ذوق میومدن😉 و با تعجب نگاه می‌کردن.😳☺️😄 این بازی رو برای وقتایی که تو لباس پوشیدن هم بد قلقی می‌کنند، انجام میدیم و اونا رو تشویق می‌کنیم و حواسشون رو پرت می‌کنیم😉😊 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بنده امین من
سلام به دوستان گلم🌹 فاطمه ضحی هستم ۱۱ ساله🌸 یکی از کارهایی که تو جدول فعالیت‌های منه بازی با برادرم هست🙂 من هم یک بازی براش درست کردم که سرگرم بشه👌🏻 اسم بازی «تونل و توپ» هست. برای درست کردن این بازی ما به ۲ عدد کاغذ، چسب و توپ نیاز داریم🔖 این بازی علاوه براینکه تمرکز بچه ها رو زیاد می‌کنه، سرگرمشون هم می‌کنه✨ @Bandeyeamin_man ┗┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀ یه بازی مامان و پسری😊 شاید براتون جالب باشه بگم که بنده یعنی مامانِ پسرم، خیلی از اوقات، مامان نیستم بلکه محمدعلی هستم، دوستِ پسرم😅 اون خونه‌ی تو عکس هم خونه ی دوستم محمدهادیه👆😉 پتو رو انداختیم روی رخت آویز... و چهار پایه هم تراس خونه مونه😊 اون نی نی که تو عکسه هم آجی کوچولوی دوستمه که اون دور و برها برا خودش می چرخید و قایم باشک بازی می‌کرد و از خوراکی های ما هم فیض می‌برد🙈😃 خلاصه بگم که من در نقش دوست برای پسرم هستم و خیلی با هم حرف می‌زنیم... خونه همدیگه می‌ریم...😎 خوراکی می‌خوریم...😋 با آبجیش بازی می‌کنم😇 پارک میریم...😁 اتفاقاتی میفته و نوع برخورد درست رو تو همین بازی‌ها بطور غیرمستقیم، پسرم یاد می‌گیره👌👌 بعضی وقتا هم اون میاد خونه مون و تو کارهام کمکم میکنه💪😜 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
•┈┈┈••✾🍃 ﷽ 🍃✾••┈┈┈• «گردو رو به سنجاب برسون» مامانای خلاقمون😍 امروز می‌خوایم یک بازی خیلی ساده اما سرگرم کننده رو بهتون معرفی کنیم😉 برای ساخت این وسیله بازی👇 شما نیاز به یک جعبه کارتون دارید + چند تا مستطیل یک اندازه که یک کمی کوتاه تر از عرض کارتون تون باشن.☺️ بعد این مستطیل‌ها رو یکی در میون به دیواره های کارتون‌مون چسب می زنیم.🙃 و حالا وسیله بازی ما تقریبا آماده ست😎😃 یک سنجاب کوچولو هم نقاشی می‌کنید و به گوشه کارتون تون چسب می زنید.🐻 بعد یک گردو رو در قسمت بالایی مازتون قرار می‌دید و با تکون دادن جعبه کارتون سعی می‌کنید گردو رو به دست سنجاب کوچولو برسونید👏👏 این بازی باعث قوی شدن فکر و تمرکز گل دخترها و گل پسراتون میشه😍👌 لحظات خوبی داشته باشید😘❤️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ •┈┈┈••✾🍃🌺🍃✾••┈┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━━━━━━﷽◯✦━━━ ماری چشمانش را باز کرد. همه جا ساکت و تاریک بود. به تخت سارا نگاه کرد. سارا خواب بود. جلو رفت و او را برداشت. "قرار است تختت را به کس دیگری بدهم." بعد او را در قفسه کنار بقیه عروسک‌ها گذاشت. آهسته از اتاقش خارج شد. چراغ‌های چشمک زن روی درخت کاج، پذیرایی را روشن کرده بود. چهار دست و پا به طرف شومینه رفت. نزدیک که شد، ایستاد. جورابش را که بالای شومینه آویزان کرده بود برداشت. تکانش داد. وقتی صدایی نشنید، دستش را داخلش برد. هیچی در آن نبود. بغضش گرفت. "چرا بابا نوئل چیزی برایم نیاورده؟" نگاهی به پنجره کرد. تاریک تاریک بود. "حتما بابانوئل نتوانسته پنجره را باز کند" به طرف پنجره رفت. پاهایش را بلند کرد. پنجره را باز کرد. سوز و سرما همراه دانه‌های برف، وارد خانه شد. موهایش تکان خورد و صورتش یخ کرد. سرش را از پنجره بیرون برد. اول آسمان را نگاه کرد. یک برف کوچولو توی چشمش افتاد. چشمانش را بست و به طرف چپ نگاه کرد. هیچ کس نبود. طرف راست را نگاه کرد، باز هم کسی نبود. حتی صدای چرخ‌های کالسکه بابانوئل هم نمی‌آمد. "من که چیز زیادی نخواستم. فقط یک بچه فیل کوچولو که با هم بازی کنیم." از پنجره بالا رفت. بیشتر خم شد. جاده پر از برف بود. خبری از رد چرخ‌های کالسکه نبود. "باید خودم بروم دنبالش. حتما کالسکه‌اش خراب شده." از پنجره آویزان شد. پاهایش به زمین نرسید. دستانش را رها کرد و روی زمین افتاد. "وای این پنجره چقدر بلند است!" لباسش را تکان داد. جورابش را محکم به خودش چسباند و به راه افتاد. برف روی سرش می‌بارید. سرما انگشت‌های پایش را اذیت می‌کرد. رفت و رفت و رفت تا به جنگل رسید. لنگه جورابش را نگاه کرد. دوباره بغضش گرفت. "باید امشب عیدی بگیرم، تا سال دیگر نمی‌توانم صبر کنم." از دور نوری را دید. تند تند به طرف نور رفت. ولی یک دفعه یک سنگ بزرگ به پایش گیر کرد. اصلا نفهمید که چطوری به آسمان پرتاب شد. فریادی کشید و چشمانش را بست. منتظر بود تا سرش به سنگ بخورد. اما یک دفعه چیزی مثل کمربند به دور کمرش پیچید و وسط آسمان و زمین ماند. چشمانش را باز کرد. چیزی را که می‌دید نمی‌توانست باور کند. یک فیل بزرگ او را با خرطومش گرفته‌بود. جیغی کشید و دستش را جلوی دهانش گرفت. فیل او را آهسته زمین گذاشت و گفت: -نترس، من دوستت هستم. چند قدم عقب رفت و با تعجب به فیل نگاه کرد. -وای! تو چقدر بزرگی! فیل خندید و گفت: -خب من یک فیل هستم. جورابش را جلو برد. -آخر این تو جا نمی‌شوی! فیل سرش را جلو آورد و جوراب را نگاه کرد. -این تو؟! چرا باید بروم توی این جوراب؟ -آخر تو، هدیه من هستی. خودم از بابا نوئل تو را خواستم. فیل با تعجب گفت: -من را برای چه می‌خواهی؟ -برای اینکه با هم بازی کنیم. آخر می‌دانی من خواهر و برادر ندارم. فیل با صدای بلند خندید. ماری سرش را پایین انداخت. -تازه توی تخت سارا هم جا نمی‌شوی! حالا باید چه کار کنم؟ فیل با خرطومش او را بلند کرد و گفت: -این که کاری ندارد. من و تو با هم دوست هستیم. الان یک سوت به تو می‌دهم. هر وقت با من کار داشتی و خواستی که با هم بازی کنیم این سوت را بزن. من زود زود می‌آیم و با هم بازی می‌کنیم. -اما!؟... -اما ندارد که. خودت گفتی من توی تخت سارا جا نمی‌شوم. اصلا من که نمی‌توانم توی خانه شما بمانم. همین جا توی جنگل هستم. بعد او را زمین گذاشت و یک سوت توی جورابش انداخت. -این هم هدیه شب عید! ماری خوشحال و خندان به خانه برگشت. کبری فرجام پور ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ━━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━━•❥-🌹﷽🌹-❥•━━━┄ «طناب بازی» امروز دیگه آجی بزرگه بازی رو فقط به خودش اختصاص داد😉 چون همیشه به مامان کمک می‌کنه باید واسه خودشم وقت بذاره😍 طناب بازی هم ی مهارت هست، که بچه‌ها می‌تونن آروم آروم از سن سه سالگی شروع کنن و باهاش آشنا بشن😊 تا دیگه تو سنای بالاتر وارد بشن بتونن راحت طناب بزنن👌 روزی که بتونن طناب بزنن، خیلی براشون لذت داره😍👏👏 مخصوصاً روی حس بزرگ شدنشون و احساس اعتماد به نفس😊👌 تازه همه رو با هم داره☺️👇 حرکت و جنب و جوش، تعادل و هماهنگی👏❤️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ┄━━━•●❥-🌹-❥●•━━━┄
¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦•┈✰Oº°‘¨ 🎈🎈 بادکنک بازی🎈🎈 یه اسباب بازی دوست داشتنی برای همه سنین بادکنکه😍🎈 بابایی اومد با یه بادکنک نارنجی😍 دختر کوچیکم وقتی که بادکنک رو باد کردیم کلی ذوق کرد😇🤩 اولین کاری هم که کرد، خوردنش بود!😃 آخه تو این سن، اولین راه آشنایی‌ بچه‌ها با اشیا، ازطریق لمس دهانی هست👅🤗 بعدشم با داداشی شروع کردن به بازی...👶👦 داداشی بهش یاد می‌داد که بتونه بادکنک رو پرتاب کنه🙃 اونم تلاش می‌کرد بادکنک رو می‌آورد بالا و می افتاد طرف داداش جون😊 انگار که داره پرت میکنه😍 داداشش هم دست می‌زد و کلی با هم میخندیدن❤️😌 اینم روش خوب و ساده ایه برای ساعت ها سرگرم کردن فرزند😍🌹 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘¨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا