eitaa logo
میوه دل من
9.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارسالی کاربر زهرا مسلمی ،قم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی کاربر امیرعباس ۴ ساله و امیرحسین ۳ ماهه
علی کوچولو و شجاعت در گفتن اشتباه آخر هفته علی کوچولو همراه بابا و مامانش و خواهرش سارا به دیدن مادربزرگشون رفتن که توی یک مزرعه زندگی میکرد. مادربزرگ علی یک تیرکمون بهش داد تا بره توی مزرعه و باهاش بازی کنه. علی کوچولو خیلی خوشحال شد و دوید توی مزرعه تا حسابی بازی کنه، اما وسط بازی یکی از تیرهاش اشتباهی خورد به اردک خوشگلی که مادربزرگش خیلی دوسش داشت، اردک بیچاره مرد. علی کوچولو که حسابی ترسیده بود اردک رو برداشت و برد یه جایی پشت باغچه قایم کرد. وقتی رویش رو برگردوند تا بره به ادامه بازیش برسه دید که خواهرش سارا تمام مدت داشته نگاهش میکرده، اما هیچی به علی نگفت و رفت. فردا ظهر مادربزرگ از سارا خواست تا توی آماده کردن سفره ی نهار بهش کمک کنه، سارا نگاهی به علی کرد و گفت مادربزرگ علی به من گفت که از امروز تصمیم گرفته تو کارهای خونه به شما کمک کنه. بعد هم زیرلب به علی گفت: حتماً یادته هست که با اردک مادر بزرگ چیکار کردی. علی کوچولو هم دوید و تمام بساط ناهار رو با کمک مادربزرگش فراهم کرد. عصر همون روز پدربزرگ به علی و سارا گفت که میخواهد اونها رو به نزدیک دریاچه ببره تا باهم ماهیگیری کنن. اما مادربزرگ گفت که برای پختن شام روی کمک سارا حساب کرده است. سارا سریع جواب داد که مادربزرگ نگران نباش چون علی قراره بمونه و بهت کمک کنه. علی کوچولو در همه ی کارها به مادربزرگش کمک میکرد و هم کارهای خودش و هم کارهای سارا رو انجام میداد. تا اینکه واقعا خسته شد و تصمیم گرفت حقیقت رو به مادربزرگش بگه. اما در کمال تعجب دید که مادربزرگش با لبخندی اونو بغل کرد و گفت: علی عزیزم من اون روز پشت پنجره بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد. متوجه شدم که تو عمدا اینکار رو نکردی و به همین خاطر بخشیدمت. اما منتظر بودم زودتر از این بیای و حقیقت رو به من بگی. نباید اجازه میدادی خواهرت بخاطر یک اشتباه به تو زور بگه و از تو سوء استفاده بکنه. باید قوی باشی و همیشه اشتباهاتت رو به مامان یا نزدیکانت بگی وسعی کنی که دیگه تکرارشون نکنی. اما این رو بدون پیش هرکسی و هرجایی به اشتباهاتت اعتراف نکنی، چون دیگران از اون اعتراف تو به ضرر خودت استفاده می کنند.   ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۳۱۱🔜
مانند خورشید          در پشت ابری هم باشهامت           هم کوه صبری هم پاک و زیبا           هم مهربانی یعنی امام و             صاحب زمانی هر روز و هر شب       در یاد مایی هم با محبت            هم با دعایی آن چهره ات را          می­دیدم ای کاش مهدی(عج)خوبم       در قلب من باش ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۳۱۲🔜
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 یک بازی جذاب فقط با چند سیب و پرتقال، که به افزایش قدرت بچه ها کمک می کند. این بازی برای کودکان ۳ تا ۶ سال مناسب است. برای بچه های بزرگتر میتوانید بازی را با الگوهای پیچیده تر و متفاوت اجرا کنید. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۳۱۴🔜
🎁 ✨همراهان گرامی کانال رسانه تنها مسیری✨ سلام✋ حالتون خوبه😊 امیدوارم که حالتون عاااالی باشه😍 📣📣📣یه خبر مهم در خصوص مسابقه اسامی ذیل جوائزشون ، دیروز ارسال شد حدیث امانزاده از تبریز✅❤️ محمد طاها حسینی از شاهرود✅❤️ زینب اسماعیلی از تهران✅❤️ فاطمه صادقی از تهران✅❤️ امیر محمد رحمانی از یزد✅❤️ گلسا عباسی از کرج ✅❤️ عفیفه لیلوی اصفهان✅❤️ خدیجه ساعدی از میانه✅❤️ حنانه فلاح نژاد از دولت آباد اصفهان✅❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز جماعت فقط این 😍👌 ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۳۱۶🔜
دوستی سعید یکی بود ، که همیشه هست ، روزی در یک شهری پسری به اسم سعید بود. سعید کوچولوی قصه ما خیلی از خود راضی بود و هر کسی باهاش حرف میزد اصلا جوابش را نمیداد همیشه پیش خودش میگفت من بهتر از بقیه هستم و من دوست ندارم که با بقیه دوست باشم . همیشه تو مهمونی ها سعید یه گوشه برای خودش با اسباب بازی هایی که داشت بازی میکرد و هیچ وقت اسباب بازی هایش را به کسی نمیداد هر چی مامان و بابا باهاش صحبت میکردند فایده نداشت و میگفت من دوست ندارم با کسی دوست باشم.  کم کم سعید کوچولو بزرگ تر شد و سنی رسید که باید به مدرسه میرفت ولی همیشه تا اسم مدرسه میومد میگفت من دوست ندارم مدرسه برم اونجا باید کنار یکی بشینم و من دوست دارم تنها باشم.   وقتی اول مهر شد و سعید با قول هایی که بابا و مامان داده بودند که با معلم صحبت میکنیم که شما را روی یه نیمکت تنها  باشی، راهی مدرسه شد. وقتی به مدرسه رسید هر کسی میومد که با سعید دوست بشه اصلا محلش نمیداد تا زنگ خورد و  همه رفتند داخل کلاس نشستند معلم هم طبق قولی که داده بود قرار شد موقت سعید را تنها داخل یه نیمکت بنشونه. چند روز از مدرسه ها گذشت و سعید می رفت مدرسه و میومد ولی در این مدت اصلا با کسی دوست نشد.  بعد یه روز سعید کوچولو سرماخوردگی شدیدی گرفت و به تجویز پزشک قرار شد که یک هفته کامل باید خونه استراحت کنه .  معلم هم به مامان گفته بود که سعید برای اینکه از درس هاش عقب نمونه با یکی از دوستاش تماس بگیره و بیاد خونه شما و به سعید آموزش بده و کسی که میاد مواظب باشه که خیلی نزدیک سعید نشینه و حتما باید سعید مراعات کنه و ماسک بزنه که دوستش سرما نخوره.  بعد که مامان سعید اومد خونه و به سعید ماجرا را گفت ، سعید یکم با خودش فکر کرد و گفت من که دوستی ندارم و کسی حاضر نمیشه بیاد به من درس یاد بده و خیلی ناراحت شد.😢 مامان سعید هم ناراحت شد و گفت دیدی پسرم، بهت میگم یه دوست برای خودت پیدا کن و خوبش اینکه با همه دوست باشی و به همه احترام بذاری ، الان از همه درس هات عقب می افتی و نمراتت خیلی کم میشه، سعید هم که خیلی ناراحت شده بود شروع کرد به گریه کردن بعد از ساعت ها که سعید پیش خودش فکر کرد و خیلی از این کار خودش پشیمان شده بود به مامان گفت که من یک نامه می نویسم و برو برای بچه های کلاسمان بخوان و از آنها معذرت خواهی کن.  مامان سعید هم همین کار را انجام داد و بعد دید که همه بچه ها  سعید را بخشیدند و همشون داوطلب شدند  که به سعید درس یاد بدند که با تصمیم معلم یکی از بچه ها فقط قرار شد به خانه سعید برود و به او آموزش بدهد.  بعد از اینکه سعید حالش خوب شد و به مدرسه رفت با همه بچه ها دوست شد و از همه به خاطر رفتار زشتش معذرت خواهی کرد.   ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۳۱۷🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا