eitaa logo
میوه دل من
9هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امام خمینی در بیان حاج قاسم سلیمانی🍃 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه بازی ساده و جذاب پدر دختری😍 میتونین به صورت مسابقه هم برگزار کنین☺️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر جور حساب میکنه دخل و خرجش نمیخونه با هم😂 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه📚 این داستان: نیما و مادرش🧒🧕 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
─━━⊱⋆🍂✦❄️✦🍂⋆⊰━━─ صفحه1⃣ نیما با پدر و مادرش در یکی از روستاهای اطراف تهران زندگی می‌کردند. پدر نیما برای کار به تهران می‌رفت و چون مسیرش دور بود هفته ای یک بار برای دیدن خانواده‌اش به خانه می‌آمد. همه‌ی کارهای خانه و نیما به دوش مادرش افتاده بود، نیما پسر لوس و لجبازی بود که کارهایش را حتما باید مادرش انجام می‌داد. مادر باید او را به مهد کودک می برد و باز می‌گرداند، سپس غذای او را می‌داد و به او می‌گفت: پسرم از این به بعد باید خودت غذا بخوری. اما نیما زیر لب غر می‌زد و می گفت من نمی‌توانم و کوچک هستم. بعد از آن مادر حتما باید با نیما بازی می‌کرد و در هنگام خواب هم  بالای سر نیما می‌نشست تا او خوابش ببرد. این کارها را نیما هر روز از مادرش می‌خواست و اگر انجام نمی‌داد مدام گریه می‌کرد. ⬇️ادامه ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
─━━⊱⋆🍂✦❄️✦🍂⋆⊰━━─ صفحه2⃣ وقتی نیما به خواب می رفت مادر شروع به تمیز کردن خانه و کارهای عقب افتاده اش می کرد. او بسیار خسته و هر روز ضعیف‌تر می‌شد. صبح یک روز که مادر نیما را به مهد گذاشت برای بازگرداندنش دنبالش نرفت، وقتی نیما دید مادرش نیامده با گریه و فریاد به سمت خانه رفت، دید که خاله اش دارد نهار می‌پزد. با تعجب پرسید: مادرم کجاست؟ خاله اش گفت: مادرت بخاطر اینکه کار زیادی انجام می‌داد کمی مریض شده و الان در بیمارستان است. نیما بسیار ناراحت شد و گفت مرا به بیمارستان ببر تا مادرم را ببینم. وقتی در بیمارستان چشمش به مادرش افتاد اشک‌هایش سرازیر شد و گفت: دیگر کارهایم را خودم انجام می‌دهم و تو را اذیت نمی‌کنم. مادر کم کم حالش بهتر شد و به خانه بازگشت. از آن روز به بعد نیما نه تنها همه ی کارهای شخصی اش را خودش انجام می‌داد، بلکه در کارهای خانه به مادرش کمک هم می‌کرد. او روز به روز عاقل تر شد و دست از لجبازی و خودخواهی برداشت، مادر از این بابت بسیار خوشحال و راضی بود. 💠پایان ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام🌹 برترین ادب، آن است که انسان در حد خود بایستد و از اندازه خویش فراتر نرود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غررالحکم، حدیث۳۲۴۱. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامانی ترشه ترشه😖 اسم باباها بد درفته😁 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا