eitaa logo
میوه دل من
7.8هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ برای مامان گلائی که کودک دارند👶 دیروز کوچولوی من خیلی بی قراری می کرد😞 اشک هاش جاری شده بود 😭 باید حواسشو پرت می کردم 🤪 با تعجب بهش نگاه کردم 😳 یه لحظه برگشت نگاهم کرد، همونطور که اشک از چشماش پائین اومد، خنده اش گرفت😢 شروع کردم براش شعر خوندن: اشکای ریزه میزه 😢 از چشم کی می ریزه؟! بارونه یا مروارید؟!🌧 هر چی که هست، عزیزه😍 بعد بغلش کردم و با سرعت به سمت آینه بردمش✨، توی راه اشکاشو پاک کردمو، دوباره شعرو براش خوندم، لبخندش خنده شده بود، صدامو بالا و پائین آوردم و نازک و کلفتش کردم. به بغلم چسبوندمش و چند بار به آینه نزدیکش کردم و دوباره از با هم دور شدیم👌😉. صدای خنده های جیگرطلای مامان بلندتر شده بود، صورتم را چسبوندم به آینه، چشمامو گشاد کردم، انگار که داشت از حدقه در میومد، دهنمم کج و کوله😐 بعد همون‌طور که توی بغلم بود، رفتم کنار آینه ایستادم و یه دفعه پریدم جلوی آینه و با عکس خودش توی آینه کردم دیگه صدای ناز خنده هاش، قهقهه شده بود، خدائیش خودم بیشتر انرژی گرفتم🤩 «قربون فرشته کوچولوم برم» بعد هم وایستادم جلوی آینه و یکی یکی دست گذاشتم روی اجزای صورتمو و اسم بردم: « اینا چشمامن👀، این چیه؟! دماغم👃اینم که لبامه👄عه گوشامو ببین👂وای وای زبونمو👅 حالا نوبت نی نی بود👶 گفتم: « دماغت کوو؟!» دست کوچولو و نازش را گذاشت روی دماغشو و خندید خلاصه بقیه ی اجزای صورت را هم همینطوری با هم مرور کردیم.😀 خلاصه کلی وقت با نی نی سرگرم بودیم.👻🤡 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ کوچولوی شما هم وقتی باباشون‌ نیست دلتنگی می کنه؟! پسر من امروز دم دمای اومدن پدرجانشون خیییلی بهونشون را می گرفت. بغلش کردم و بردم کنار پنجره و گفتم:« بیا بریم ببینیم بابا نمیاد؟!» «وااای! بیا ببین کی اومده خونمون! مورچه هارو! عه بیرونو نگاه کن! باغچمون چه خوشگل شده! درختاشو ببین! عه گنجیشکه رو ببین روی درخت! اون چیه توی آسمون پرواز می کنه؟!» خلاصه با هر کدوم چند لحظه ای مشغول بود، مخصوصا مورچه ها که دم دستش بودن🙂 بعد انگشتشو گرفتم و کشیدم روی شیشه ی پنجره🙃قیییژژژژی صدا کرد😄کلی خوشش اومد و سعی کرد امتحان کنه، با هیجان بیشتری دوباره با هم انجام دادیم و خندیدیم😉 دیدم دیگه نمی تونم روی پاهام وایستم، نشستم روی زمین کنار دیواری که یه کاغذ بزرگ روش چسبوندم برای خط خطی کردن هاش😇 اونجا هم با نقاشی سرگرم شدیم و این شعر و براش خوندم: آبی و زرد و قرمز نقاشی‌های رنگی خورشیدخانم، طلائی! هم روشن، هم قشنگی! تا اینکه بالاخره زنگ در خونه به صدا دراومد و بابا جون تشریف آوردن👏👏👏با خوشحالی برای استقبال از ایشون به سمت در دویدیم🤗😄 😍 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
✤ ⃟♥️ ⃟⃟ ⃟ ﷽ ❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ⃟✤ فندقِ مامان که تازگیا جاهای جدید خونه رو کشف کرده بود، مدام می‌رفت سراغ کابینتا و هرچی بود و نبود رو خالی می‌کرد توی آشپزخونه، جالب بود که با اسباب‌بازی‌هاش کاری نداشت اما عاشق ظرف و ظروف بود، منم که نگران بودم که نکنه چیزیو بشکنه 😢 و به خودش آسیب بزنه 😮 یه فکری به سرم زد 😍 یکی از کابینتا رو گذاشتم فقط برا وسایلی که خطری براش نداشت و وسایل شکستنی رو جا دادم توی بقیه کابینتا و درِ اونا رو هم با کش به هم وصل کردم که نتونه باز کنه 😀 حالا هر وقت که میاد توی آشپزخونه سراغ همین کابینت میاد و ظرفا رو می‌ریزه بیرون؛ سر و صدا و بازی می‌کنه و سرگرم میشه 😉 منم با یه دل آسوده به کارام می‌رسم 😍☺️😌 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯ ✤ ⃟♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ⃟✤
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ دختر کوچکم که تازگیا شروع کرده روی پا بلند میشه و می ایسته😍 امروز رفته بود سراغ داداش جان و نمی گذاشت که کاردستیش را درست کنه!😤 دیدم الانه که صدای هر دوتاییشون بلند بشه!😕😢 تعدادی ربان داشتم، برای اینکه توجهش جلب بشه و بیاد و داداشش رو ول کنه آنها را با نایلون روی دیوار زدم، رنگ های ربان ها را که دید، خوشش آمد🤩 و خودش اومد سراغشون و شروع کرد به کشیدنشان😎 بعضی ربان ها کوتاه و برخی بلند بودند و مجبور بود برای گرفتنشون بلند بشه!🤓 هر کدوم را که می کشید و جدا می کرد، نگاهی به من می انداخت😍 و ذوووووق می کرد منم برای تاییدش، لبخند رضایتی می زدم و بعد هم هر دوتاییمون دست می زدیم‌. 👏👏 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ وقتایی که بابای فندق نون🍞 می‌خره و میاره خونه و می‌خوام که بذارم هوا بخوره و بعد توی پلاستیک بذارم گل‌ پسر هم میاد و هی نونا رو برمی‌داره و می‌ریزه روی زمین 😕 منم امروز برا این‌که سرگرم باشه و بذاره من کارمو درست انجام‌ بدم و نخوام بهش بگم نکن! یه نون🍞 دادم دستش، اونم تیکه‌تیکه کرد و ریخت روی زمین و خودش هم چند تا تیکه ازش خورد تا قندِعسل مشغول بود منم تندتند نونا رو جمع کردم و توی یخچال گذاشتم 😂 بعدم خُرده‌ریزه‌های رو فرشو با جارودستی جمع کردم که شد غذای کبوترا و گنجشک‌ها🕊 و تیکه‌های بزرگ‌تر هم غذای سگ 🐕و گربه‌ی🐈 توی باغ البته یه مقدار که از این مرحله بگذره، یه سینی میذارم جلوش و نون رو میذارم تو اون تا یاد بگیره که روی زمین نریزه، هر چند که ممکنه بازم بریزه ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
┄━━━•●❥-﷽-❥●•━━━┄ بازی با ساده‌ترین وسیله👌 مامانِ فندق محافظ رو می‌چسبونه به دستگیره‌ی گاز و گل‌پسر هم بعد از بازکردنش کلی ذوق می‌کنه 😀😃 به همین سادگی🙂 😎 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━━•●❥-❀-❥●•━━━┄