وی با بیان اینکه رسول از ۱۵ سالگی عضو بسیج بود و از همان سن علاقه به حضور در مسجد داشت و تا حد ممکن در نماز جماعت شرکت میکرد، تصریح کرد: وقتی زمزمههای انقلاب جدی شد خیلی مشتاق بود که در راهپیماییها شرکت کند وقتی میدید که من هم تمایل به شرکت در راهپیمایی دارم چون فرزندان دیگرم کوچک بودند از من میخواست که نگهداری از آنها را به او بسپارم تا خودم در راهپیمایی شرکت کنم و اگر من نمیتوانستم شرکت کنم اجازه میگرفت و با شوق در راهپیمایی شرکت میکرد.
نقش مادران در تربیت دینی فرزندان:
این مادر شهید با تأکید بر اینکه رسول هیچوقت به من و پدرش بی احترامی نکرد، گفت: همیشه شروع کارهایش با بسمالله بود، در واقع خیلی علاقه به قرآن داشت و با آن سن آیات را با معنی میخواند و سعی میکرد به آنها عمل کند.
وی در خصوص خاطره اولین نماز خواندن شهید تصریح کرد: رسول در ۷ سالگی به موعد نماز در کنارم میایستاد و حرکتهای من را تکرار میکرد وقتی میدیدم او در کنارم ایستاده، ذکرها را بلندتر میگفتم و به اینصورت نماز خواندن را یاد گرفت.
مادر شهید با اشاره به اینکه چند وقت پیش معلم کلاس اول دبستان پسرم را دیدم که میگفت انگار رسول از همان دوران آسمانی بود، افزود: به نظر من همه اینها برمیگردد به تربیت قرآنی و اینکه اخلاق دینی را در رفتارهایمان مورد توجه داشته باشیم و رسول از همان ابتدا به این نکات توجه داشت.
این مادر شهید به نقش مادران در تربیت دینی فرزندان اشاره کرد و گفت: پدر و مادر و در وهله اول مادر است که فرزند را با تربیت دینی آشنا میکند وقتی فرزند راه رفتن و حرف زدن یاد گرفت، حتی وقتی سر سفره برای غذا خوردن نشست، این مادر است که میتواند بسم الله، شکر خدا گفتن را، نماز خواندن و احترام به قرآن را به فرزند بیاموزد.
وی تأکید کرد: مادر تحت هیچ شرایطی نباید از توجه به تربیت دینی و اخلاقی کودک غافل شود این در حالی است که در جامعه امروز که انگار زندگی ماشینی شده و مادران شاغل هستند به بهانه مشغله، فرزندان را به حال خود رها میکنند و فکر میکنند تربیت فرزند یعنی فقط خوراک و پوشاک، در حالیکه مهمتر از اینها توجه به تربیت دینی و غذای روح فرزند است.
دوران کودکی؛ بهترین سن برای آشنایی با قرآن و اسلام:
نعمتیانضرور با بیان اینکه سنگ بنای تربیت فرزند سالم از همان کودکی نهاده میشود، بیان کرد: بهترین سن برای آشنا کردن کودک با قرآن و اسلام دوران کودکی است. البته نکتهای که در تربیت فرزندان بسیار به آن توجه داشتم و الان هم که دارای نوه و نتیجه هستم به فرزندانم تأکید میکنم که نباید با اجبار رفتاری را به فرزند آموزش داد به ویژه در رعایت مسائل دینی و یا آموزش واجبات دین، نماز، روزه و خواندن قرآن همواره باید با آرامش این نکات تربیتی را به مرور به فرزند یاد دهیم و در وهله اول خودمان باید به آن عمل کنیم تا فرزندمان از ما بیاموزد.
مادر شهید نجاترسولی تصریح کرد: مسئلهای که الان باید بیشتر مورد توجه قرار گیرد آشنا کردن فرزندان با سیره شهدا است و برای این کار باید بیشتر به وصیتنامه شهدا اهتمام داشته باشیم، دیدار با خانواده شهدا از جمله مادران شهیدان بسیار میتواند راهگشا باشد بگذاریم بچهها پای صحبت مادران شهدا بنشیند و سؤالهای خود را بپرسند.
وی در پایان صحبتهای خود تأکید کرد: کتابهایی که از خاطرات شهدا و رزمندگان و همچنین آثاری که مرتبط با دفاع مقدس است بیشتر در اختیار خانوادهها قرار گیرد و به نظرم میتوانیم در دورهمیهای خانوادگی آن را بخوانیم و مورد بحث و تبادل نظر قرار دهیم تا راه شهدا را ادامه داده و الگویی برای تربیت فرزندانمان باشند.
تاریخ انتشار: ۰۸ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۲:۳۸
#تولد_تا_هفت_سالگی
#با_مادران_شهدا
#شهدا
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
قبل از به دنیا آمدن بچه ها رفتیم همدان، فقط خانواده حاج آقا آنجا بودند، به غیر از پدر و مادر و خواهر حاج آقا با بقیه رفت و آمد زیادی نداشتیم چون به لحاظ مسائل دینی ظاهری مثل حجاب باهم تناسب نداشتیم، حاج آقا هم که تا دیروقت سرکار بود، بچه ها تقریبا فقط به من وابسته بودند و محبت شدیدی بین خود بچه ها و من و پدرشان وجود داشت.
می گویند مردها برای بزرگ شدن به چهار نوع محبت زنانه نیاز دارند، محبت مادر، خواهر، همسر و دختر. همیشه هر کدام از این ها جایگاه خودشان را دارند. مصطفی کسی بود که از این محبت ها سیراب شده بود. خانم مصطفی می گفت من به رابطه شما و مصطفی افتخار می کنم و از آن ناراحت نمی شوم چون کسی که مادرش را نفروشد به زنش هم وفادار می ماند.
گاهی که خانه ما می آمد شاید یکی دو-ساعت در خلوت با مصطفی صحبت می کردیم ولی هیچ گاه خانمش بدون اجازه وارد نمی شد و می گفت می دانم که شما در خلوت هم طرفداری من را می کنید.
واقعیت هم همین بود. اگر مصطفی رفتاری می کرد که پسندم نبود تذکر می دادم. بچه ها باید انصاف را از پدر و مادر ببینند. گاهی خانواده ها باهم مشکل پیدا می کنند ولی در مقابل عروس و داماد طرف بچه های خودشان را می گیرند، چون محبت بینشان نمی گذارد ایرادات بچه خود را هم ببینند. گاهی اوقات که به مصطفی تذکری می دادم، به شوخی می گفت؛ دوباره عروست چی بهت گفته، شما طرفِ مایی یا طرف عراقی ها؟ می گفتم اگر عروس عراقی هست منم طرفدار عراقی ها هستم.
خیلی حواسمان بود که بچه ها حلال و حرام و حق الناس را رعایت کنند، حق الناس فقط در مورد مال نیست، زبان هم هست، آدم نباید با زبان باعث شود حق کسی ضایع شود یا او ناراحت شود، تا آنجایی که یادم می آید هیچ وقت به کسی طعنه نزدم. یکی از پست های مصطفی معاونت بازرگانی سایت نطنز بود، آنقدر حرام و حلال برایش خوب جا افتاده بود که حتی علاوه بر بیت المال نمی گذاشت به اسم بیت المال، حق و حقوق پیمانکارها پایمال شود، همیشه خیلی دقیق این موارد را رعایت می کرد.
در زندگی ما پایین و بالا زیاد داشتیم، بالاخره حاج آقا کارمند بود هیچ وقت به دارایی کسی حسادت نمی کردیم، مال دنیا برای مان مهم نبود، فقط به بچه ها می گفتم اگر شماها درس نخوانید و بچه های دیگر از شما بالاتر بروند من ناراحت می شوم، تنها چیزی که می توانست باعث رنجشم بشود همین مسئله بود می گفتم چون توانایی دارید نباید از لحاظ علمی از کسی جا بمانید.
همیشه به مصطفی می گفتم اگر ما بتوانیم بفهمیم و قبول کنیم که روزی ما را خدا می دهد و روزی که روزی ما قطع شود، از این دنیا می رویم، حرص دنیا را نمی زنیم البته نمی گویم که دنیاطلبی بد است، آدم خانه و ماشین و همه این ها را می خواهد، مؤمن باید آنقدر دستش باز باشد که بتواند آزاد زندگی کند و زیر بار منت کسی نرود ولی نباید از حد خارج شد.
ادامه دارد...
#تولد_تا_هفت_سالگی
#با_مادران_شهدا
#شهدا
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
میوه دل من
قبل از به دنیا آمدن بچه ها رفتیم همدان، فقط خانواده حاج آقا آنجا بودند، به غیر از پدر و مادر و خوا
مصطفی تک پسر بود و من هم خیلی دوستش داشتم ولی او را دعوا هم می کردم. تابستان اول راهنمایی تا سوم راهنمایی، او را به یک مغازه نزدیک منزلمان بردم تا شاگردی خیاطی کند، مزدش برایم مهم نبود، روزی چند بار آهسته می رفتم او را زیرنظر می گرفتم. در مقطع دبیرستان دیگر موافق کار کردن او نبودم و تابستان ها برای خودش بود چون احساس کردم دیگر نیاز ندارد جایی برود، آنقدر مرد شده بود که بفهمد زندگی یعنی چی؟!
مصطفی هیچ وقت جرأت نکرد بعد از غروب آفتاب خانه بیاید مگر اینکه مسجد می رفت و در بسیج بود، می دانستم با چه کسانی نشست و برخاست می کند، خیالم راحت بود. در دوران دانشجویی یک بار ساعت10 به خانه آمد، گفتم اگه تو که پسری دیر بیایی خانه، خواهرهایت هم یاد می گیرند، گفت ببخشید منم اشتباه کردم ولی دلیل موجه دارم، رفته بودم بسیج مسجد و نشستیم به صحبت کردن، یادم رفت.
هیچگاه وقتی خواهرهایش خانه بودند، دوستانش را –با اینکه بچه های متدینی بودند- نمی آورد، وقتی ما منزل مادربزرگش بودیم می آمدند، دوستانش را جمع می کرد، می گفت: «بچه ها لقمه حاج رحیم خیلی خوردن دارد، حلالِ حلاله» حاجی خیلی زیاد به حرام و حلال اهمیت می داد، وقتی با مینی بوس کار می کرد اگر مثلا کسی سوار می شد که شغلش باب میلش نبود، کرایه او را می گذاشت کنار تا خانه نیاورد، از آن فرد کرایه می گرفت که بهش برنخورد ولی خانه نمی آورد. همه این ها در تربیت فرزند مؤثر است.
در روایات داریم؛ کسی که لقمه حرام بخورد، حرف حق به گوشش فرو نمی رود. با حرام شکمباره می شوند قاتل امام حسین(ع). مال حلال به خانه آوردن وظیفه پدر است که حاج آقا خیلی حواسش بود.
به نظرم نقش مادر در تربیت فرزند خیلی مهم تر است، چون ارتباط مادر و فرزند خیلی زیاد است ولی پدر هم نقش خودش را ایفا می کند. در زندگی بالا و پایین زیاد داشتیم ولی هیچ وقت از مسیر حق خارج نشدیم. گاهی اوقات حاجی می توانست امکانات بیشتری را فرآهم کند، ولی هزینه اضافی نمی کردیم.
مصطفی به مرتب بودن ظاهرش خیلی اهمیت می داد، می گفت مسلمان باید ظاهر شیک و آراسته داشته باشد نه اینکه لباس گران قیمت بپوشد، بلکه باید لباس تمیز و اتوکشیده داشته باشد. همیشه لباس هایش را خودش با دقت اتو می کرد. در عین اینکه خیلی سرش شلوغ بود ولی مانع مرتب بودنش نمی شد. یک نفر می گفت مصطفی به دل پیرها می نشیند چون می بینند مخلص بودنش مثل جوانی خودشان در زمان جنگ است، به دل جوان ها می نشیند چون در عین با ایمان بودنش، ظاهر آراسته و امروزی هم دارد.
در دوران کودکی چطور او را با عبادات و عادات مذهبی آشنا نمودید؟
پدرش خیلی نقش داشت، پسر معمولا با پدر بیرون می رود، همیشه مصطفی را با خودش به تشییع جنازه شهدا و مسجد می برد، حاج آقا در معاونت عقیدتی-سیاسی سپاه مشغول بود، برای حضور در جلسات سخنرانی روحانی سپاه –حاج آقا سلیمیان- مصطفی را هم می برد. مصطفی چون خودش می خواست خداوند هم دوستان خوبی سر راهش قرار می داد، در مدرسه، دانشگاه و حتی در محیط کار دوستان خوبی داشت.
فکر می کنم مصطفی مثل نامش برگزیده بود و خدا از روز اول او را انتخاب کرده بود و ما نقشی نداشتیم. همیشه می خندید و می گفت هیچ نماز و روزه قضا ندارم، تازه کلی هم اضافه گرفتم، بدهکار که نیستم طلبکار هم هستم!
مصطفی خیلی بچه ساکت و آرامی بود و خیلی زیرک و دانا، به مواردی توجه می کرد که ما حواسمان نبود. بسیار خوشرو بود، امکان نداشت با کسی رفت و آمد کنیم، یک نفر از او بدش بیاد. حتی در محل کار کسانی هم که با او هم عقیده نبودند، اخلاق و رفتار و نجابت او را انکار نمی کردند.
وقتی می خواستند مصطفی را به کسی معرفی کنند، می گفتند شبیه شهدای زنده است. یک بار کلیپی از یک شهید به من نشان داد که بدنش سالم مانده بود؛ در حالیکه خاک های محاسنش را تمیز می کردند، دیدم خیلی شبیه مصطفی است، آنقدر به هم ریختم که دیگر نپرسیدم کیست، دوباره به خودم گفتم تو که بچه ات کنارت نشسته پس این شهید مادر ندارد؟! مادرش دل ندارد؟! و همیشه می گفتند مصطفی شبیه شهدای زنده است.
می گفت اگر از خدا چیزهای کوچک بخواهید، به قدرت خدا خدشه کرده اید. واقعا هم همین طور بود، کارهایی که می کرد از هر کسی برنمی آمد ولی اتکا و توکل به خدا داشت، می گفت شک ندارم که خدا کمک می کند. طرفدار و مطیع آقا بود، اصلا ریاکار نبود فقط عمل می کرد. در سازمان، با مشت روی میز کوبیده بود و گفته بود من اینجا را همان طوری که آقا می خواهد می سازم و همین کار را هم کرد.
ادامه دارد...
#تولد_تا_هفت_سالگی
#با_مادران_شهدا
#شهدا
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
میوه دل من
مصطفی تک پسر بود و من هم خیلی دوستش داشتم ولی او را دعوا هم می کردم. تابستان اول راهنمایی تا سوم ر
امروز یک مادر چطور می تواند چنین فرزندی را تربیت کند که سرباز مطیع ولایت باشد، شما چه کردید؟
به نظر خودم که کار خاصی نکردم، بچه باید طوری تربیت شود که در عین آزاد بودن، به خیلی چیزها معتقد باشد و یک سری موارد هم خط قرمز او باشد که از آنها عبور نکند. من مصطفی را خیلی دوست داشتم، خیلی هم به او محبت می کردم ولی کاملا از من حساب می برد. وقتی رفته بود دانشگاه می گفت چقدر خوبه که من را مثل بچه های تک پسر، لوس نکردی، این ها نمی توانند مرد باشند.
مصطفی بچه ننه بود و به بچه ننه بودنش هم افتخار می کرد ولی لوس نبود، مرزبندی خیلی ظریفی دارد که هم محبت کافی ببیند هم حساب ببرد. این که خدا قدرتی به آدم بدهد که بتواند چنین کاری را بکند و چطور همه این ها کنار هم باشد، لطف خداست، یعنی سعی و تلاش آدم در کنار لطف خدا باشد.
مصطفی سه خواهر دارد که همیشه حامی آنها بود. خواهرش می گوید: داداشی آنقدر بزرگ بود که فکر می کنم در نبود او به سایه اش هم می شود تکیه کرد. واقعا همین طور بود، مرد بود، باید بخواهی او را مرد تربیت کنی. باید در زندگی به بچه گذشت را یاد داد، نباید در مقابل همسر و دوست و آشنا یک کلام باشی، من هیچگاه به دنبال جبران بدی کسی برنیامدم.
فردی به ما خیلی بدی کرد ولی وقتی جلو آمد گذشته اش از ذهنم پاک شد، مصطفی هم همین طور بود. گذشت از دیگران خیلی بر روی بچه ها اثر می گذارد، اگر گذشت نکنی، کینه ای می شوی. اگر من با کسی بحثم شود و بعد در خانه بدی او را بگویم، ناخودآگاه کینه و کدورت در بچه ها رشد می کند و او هم همین طور می شود.
هیچ وقت با کسی قهر نکرد حتی اگر اختلافی هم بود با شوخی و خنده می گفت، کینه هیچ کس را نداشت، به جز یک بار؛ در غنی سازی اورانیوم یک تیم چهار نفره بودند -با وجود احتمال انفجار دستگاه- تنها کسی که شب تا صبح پای دستگاه ایستاد مصطفی بود ولی به جای دستمزدش او را بیرون کردند او هم به شرکت دیگری رفت در آنجا یکی از مسئولین زد و بندهایی داشت که مصطفی و دوستش به سختی جلوی او را گرفتند.
آن فرد دشمن آنها شد، نمی دانم به مصطفی چه تهمت هایی زده بود که گفت مادر در سفر حج، پرده خانه خدا را گرفتم، گفتم خدایا من از فلانی نگذشتم، توهم نگذر و درقیامت خودت بین من و او قضاوت کن. این تنها موردی بود که گذشت نکرد!
یک دفعه که به شرکت رفتم مصطفی پشت میزش ننشسته بود، گفت مامان من هیچ وقت پشت این میز نمی نشینم، این میز اگر وفادار بود به همان اولی وفا می کرد، هیچ وقت به آن دل خوش نمی کنم چرا که به من هم وفا نمی کند، حدود دو ماه بعد از آن شهید شد. هیچگاه به پست و مقام، دل خوش نمی کرد، پست و مقام را اگر می خواست، برای خدمت می خواست.
مصطفی مثل همه ما بود، فقط زرنگی که داشت خیلی خوب می توانست مبارزه با نفس کند، می گفت گاهی اوقات عصبانی می شوم ولی آنقدر به خودم فشار می آورم که داد نزنم.
ادامه دارد...
#تولد_تا_هفت_سالگی
#با_مادران_شهدا
#شهدا
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
میوه دل من
امروز یک مادر چطور می تواند چنین فرزندی را تربیت کند که سرباز مطیع ولایت باشد، شما چه کردید؟ به ن
چرا شما را به «ام وهب» تشبیه کردند؟ چه ویژگی داشتید؟
ما کجا و ام وهب کجا! دو ماه بعد از شهادت مصطفی از حزب الله لبنان به دیدن ما آمده بودند، می گفتند: «سخنرانی شما را شبکه های عربی سوریه و لبنان با زیرنویس عربی پخش کردند، شما از ولایت طرفداری کردید.» شاید به خاطر آن موضع گیری من در تشییع مصطفی بوده، مادر وهب هم گفت ما چیزی را که در راه خدا دادیم پس نمی گیریم.
یکی از دوستان مصطفی گفت سال1382 که می خواست به سایت نطنز برود –آن موقع هنوز ما تحریم نبودیم- رفتن به آنجا را می سنجیدیم، مصطفی گفت کار که به نتیجه برسد، شک نکن که آمریکا شروع به زدن بچه ها می کند. یعنی مصطفی با علم به اینکه اگر آنجا کار کند و به نتیجه برسد، احتمال ترور وجود دارد، به آنجا رفت.
دو، سه سال آخر می دانست که همیشه او را تعقیب می کنند و عاقبت کارش را می دانست ولی آنقدر اهمیت نداشت که به خاطر حفظ جانش، از هدفش کوتاه بیاید. من یک کم به خاطر خطرات مواد رادیواکتیو دلم می لرزید ولی هیچ وقت فکر نمی کردم کسی را که آنجا می رود، بکشند.
این طور نبود که ندانسته وارد کاری شود و یک دفعه او را بکشند. مرگ دست خداست، اگر ترسو بود از کارش بیرون می آمد. شعارش این بود؛ ترسو روزی چند بار می میرد ولی کسی که نمی ترسد مثل همه مردم یک بار می میرد. مصطفی همه این خطرات را می دانست ولی باز جاخالی نداد، این برایم خیلی مهم بود.
با وجود همه ترسی که داشتم هیچگاه او را به بیرون آمدن تشویق نکردم. اگر بعد از شهادتش جا خالی نکردم به همین دلیل بود که نترسانده بودمش و همیشه می گفتم بمان. خیلی نامردی بود که پشتش را خالی کنم. الآن هم فکر می کنم که مرگ و زندگی دست خداست و روز مرگ از قبل تعیین شده، آدم ها با اعمال و رفتار خودشان، نوع مرگشان را رقم می زنند.
اگر روزی دو، سه بار صدای مصطفی را نمی شنیدم، روزم شب نمی شد. 7:30صبح که زنگ می زدم نطنز، پشت میز کارش بود، قبل از همه پرسنل می رفت و دیرتر از همه می آمد. چه تهران و چه نطنز بود اکثرا زودتر از 11شب خانه نمی آمد. با این وجود و با همه وابستگی که به او داشتم، اصلا دلم نمی خواست بماند و مثل افرادی که جاخالی دادند، باشد! همین! مصطفی را دوست دارم.
منبع: مشرق به نقل از روزنامه هگمتانه
۲۹ شهريور ۱۳۹۳
#تولد_تا_هفت_سالگی
#با_مادران_شهدا
#شهدا
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀
جاتون خالی😍جمعه گذشته با بچه ها رفتیم یه جائی که حساااابی خلط دم رو در بدن افزایش میده😃 😍
بچه ها حسابی سرحال و شاداب شدند و بهشون خوش گذشت.
بگم کجا؟🤔
بعععله! رفتیم مزار شهدا😇
به پنج تا شهید مدافع حرم سر زدیم😘
❤️شهید موسی کاظمی
❤️شهید محسن حججی
❤️شهید علیرضا نوری
❤️شهید روح الله کافی زاده
❤️شهید موسی جمشیدیان
پدر بچه ها در مورد این شهدای عزیز برای بچه ها توضیح داد و گفت که برای دفاع از کشور عزیزمون و اسلام و دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیه، به جبهه رفتند و شهید شدند.😭❤️
گل پسرای بزرگتر کنار مزار پاک شهدا و ماکت شهید حاج قاسم سلیمانی❤️، شهید احمدکاظمی🌹، شهید حججی💐 ایستادند و مثل یک سرباز وفادار ادای احترام کردند.👏😭🌸
ته تغاری عکس مبارک شهید را بوسید 😘
و روی مزارشون گل گذاشتن🌸🌹🥀
البته اینم بگم که ته تغاری گلدون مزار یکی از شهدا را به زور بلند کرد و داشت با خودش می برد😅😂
هر وقت به این جورجاها می ریم(مزارشهدا، امامزاده ها، حرم های ائمه ی مطهر و ...) حتما برای بچه ها یه یادگاری می خریم که شادی و خاطره ی ماندگارشون تکمیل بشه.😌👌
می دونی این دفعه پسر ۵ ساله ام چی می گفت؟ 🤔
می گفت مامان: «هر وقت این جانماز که عکس شهیدحججی روشه را ببینیم، یاد اینجا و شهید حججی میوفتیم!😍
خیلی خوش گذشت😊
خداروشکر🌸
جاتون حسااابیی سبز🌹🙂
ان شاالله بزودی نصیبتون بشه🤲🤲🤲
#تولد_تا_هفت_سالگی
#شهدا
#شهید
#مادر_خلاق
#پدر_همراه
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀