eitaa logo
میوه دل من
11.4هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چی به چی مربوطه؟ ✔️ مناسب ۳ تا ۵ سال ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ذکر روز چهارشنبه توی تموم روزها مانند چهارشنبه ها میشه خدا رو یاد کرد شادی ها رو زیاد کرد ذکر خدا معلومه یا حی و یا قیومه ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه طاووس قشنگی به سادگی درست کرد ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مربی یه عددی میگه بچه ها لیوان رو سریع بزارن روی اون عدد. به جای عدد، اشکال مختلف، رنگ ها، کلمه، حرف، وسایل مدرسه و... هم می تونید استفاده کنید. مناسب‌ برای 5 سال به بالا ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز یک داستان کودکانه قشنگ داریم براتون☺️ حتما از بزرگترها بخواهید براتون بخونند😉 🌼آهو کوچولوی اسرافکار🌼 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند. هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام! آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری، برداری. اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود. ولی آهو کوچولوی اسرافکار قصه گوشش بدهکار نبود. یک روز که با برادرش دنبال رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد، یک سبد میوه که شاید انسانها آنجا ، جا گذاشته بودند را دید که ریخته شده روی زمین. طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: گنده ترین میوه مال من است و یک گلابی بزرگ را با پوزه خود (دهان) به سمت خود کشید و یک گاز زد و سیر شد و آن را پرت کرد آن طرف. بقیه ی میوه ها را هم برای آهو خانم بردند. حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد. دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند. گفت: صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است. چه اتفاقی افتاده؟ گفتند : او بیمار است و دکتر گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد. آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا او را به لانه ی ما بیاورید. بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه آهو خانم گفت: پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود. دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب گلابی را که نیمه خور کرده بود دید که گریه میکند. به او گفت چرا گریه می کنی؟ گلابی جواب داد: تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم و بعد این شعر را به دم قهوه ای یاد داد: گلابی تمیزم همیشه روی میزم اگر که خوردی مرا نصفه نخور عزیزم خدا گفته به قرآن همان خدای رحمان اسراف نکن تو جانا در راه دین بمانا آهو کوچولو صبح زود بیدار شد و با برادرانش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از آهو کوچولو تشکر کرد که جانش را نجات داده بود. از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف و هدر دادن هر چیزی بد است و خدا اسراف کاران را دوست ندارد. ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
سلام صبح قشنگتون بخیر👋🏻 ان شاءالله که سرحال باشید به همه کاراتون برسید😍 ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️ترتیل سوره ی مبارکه ی قدر🌿 ▫️باهم گوش بدیم و تکرار کنیم😊 ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
اشکال هندسی را برش زده و در جای مناسب بچسبانید. ✔️ مناسب ۴ تا ۶ سال ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️شعر کودکانه پاکیزگی 🌸دلم می‌خواد خونه رو جارو کنم 🌱تمیز و خوشبو کنم 🌸به گلدونا آب بدم 🌱پروانه‌های ناز رو روی گلا تاب بدم 🌸دلم می‌خواد تمیز باشه خیابونا خونه‌ها 🌱بارون بیاد دونه دونه از هوا 🌸کوچه‌ی ما نباشه چاله چاله 🌱این‌ور و اون‌ور نباشه زباله 🌸زباله‌ها مرگ و مرض میارن 🌱شادی بچه‌ها رو دوست ندارن ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ذکر روز جمعه جمعه ها با صلوات تو می رسی به حاجات دعا دعا، دعا کن خدا رو تو صدا کن خدا ظهور آقا نزدیکتر بفرما 🌸 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ماجرای فلسطین برای بچه ها خوب وگلم ایلیا کوچولو عصبانی هست از اینکه ..😤 ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
اینهم یک بازی خیلی قشنگ برای عزیزان باهوشم اسم این بازی قرینه سازی بزاریم خوبه ؟ ✔️ این بازی مناسب ۴ تا ۶ سال هاست ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اوریگامی موش 😍😍😍 ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
کدام گربه متفاوت است؟! 🧠 جواب تست هوش ساعت18:00ارسال میشه😉 ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قصه امروز ما👇 🍃 پسر خجالتی😌 احسان کوچولو بعضی روز‌ها با مامانش می‌رفت پارک، اما وقتی می‌رسیدند اونجا از کنار مامانش تکون نمی‌خورد و نمی‌رفت با بچه‌ها بازی کنه. هر چه قدر هم که مامانش بهش می‌گفت: پسرم برو با بچه‌ها بازی کن فایده‌ای نداشت. احسان کوچولو روی یکی از دست‌هاش یه لک قهوه‌ای بزرگ بود. اون همیشه فکر می‌کرد که اگه بقیه بچه‌ها دستش رو ببینند مسخره‌اش می‌کنند و به خاطر همین همیشه خجالت می‌کشید و دوست نداشت که با هم سن و سال‌های خودش بازی کنه. یه روز احسان به مامانش گفت: من دیگه پارک نمیام. مامان گفت: چرا پسرم؟ احسان گفت: من خجالت می‌کشم با بچه‌ها بازی کنم. آخه اگه برم پیششون اون‌ها من رو به خاطر لکی که روی دستم هست مسخره می‌کنند. مامان احسان گفت: تو از کجا میدونی که بچه‌ها مسخره‌ات می‌کنند؟ مگه تا حالا رفتی با بچه‌ها بازی کنی؟ احسان جواب داد: نه. مامان احسان کوچولو اون رو بغل کرد و گفت: حالا فردا که رفتیم پارک با هم می‌ریم پیش بچه‌ها تا ببینی اون‌ها تو رو مسخره نمی‌کنند و دوست دارند که باهات بازی کنند. روز بعد وقتی احسان و مامانش به پارک رسیدند باهم رفتن پیش بچه‌ها. مامان احسان به بچه‌هایی که داشتن با هم بازی می‌کردند سلام کرد و گفت: بچه‌ها این آقا احسان پسر منه و اومده که با شما بازی کنه. یکی از بچه‌ها که از بقیه بزرگ‌تر بود جلو اومد و رو به احسان کوچولو گفت: سلام اسم من نیماست. هر روز تو رو می‌دیدم که با مامانت میای پارک، اما هیچ وقت ندیدم که بیای با ما بازی کنی. حالا اگه دوست داری بیا تا با بقیه بچه‌ها آشنا بشی. احسان کوچولو به مامانش نگاهی کرد و رفت. بعد از مدتی مامان احسان رفت دنبالش تا با هم برگردند خونه. وقتی احسان کوچولو مامانش رو دید با خوشحالی دوید سمت مامانش و گفت: مامان من با بچه‌ها بازی کردم و خیلی خوش گذشت. تازه هیچ کس هم من رو مسخره نکرد. مامان احسان لبخندی زد و گفت: دیدی پسرم تو هم می‌تونی با بچه‌ها بازی کنی و هیچ کس مسخره‌ات نمی‌کنه. همه بچه‌ها با هم فرق‌هایی دارند، اما این باعث نمیشه که نتونند با هم دوست باشند و با هم دیگه بازی کنند. از اون روز به بعد احسان کوچولو دوست‌های تازه‌ای پیدا کرد که در کنار اون‌ها بهش خوش می‌گذشت و در کنار هم خوشحال بودند. 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
🧠 ╭┅───🌻🌱—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌻🌱—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا