eitaa logo
آمٰادِه بَرای ظُهور..!💚
148 دنبال‌کننده
758 عکس
1.1هزار ویدیو
7 فایل
﷽ 🌱منتظر یعنی..!💚 سرباز امام زمان به امید اینکه منتظر باشیم؛💚 و منتظر بمانیم ✌️💚 شروع:1402/11/10 پایان: ظهور امام زمان(عج)💚 تبادل✅ 💬 برای‌گفتگو؛ من‌اینجام: @gomnam313tm
مشاهده در ایتا
دانلود
طلبه های جوان آمده بودند برای بازدید از جبهه ۳۰ نفری بودند... شب که خوابیده بودیم دو سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی! مثلا میگفتند: قرمز چه رنگیه برادر؟!😐 عصبی شده بودم😤 گفتند: بابا بی خیال! تو که بیدارشدی حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم!😎 دیدم بد هم نمیگویند😂 خلاصه همین طوری سی نفر را بیدار کردیم! حالا نصف شبی جماعتی بیدار شدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😀 قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😃 فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا و قول گرفتیم تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد! گذاشتیمش روی دوش بچه ها و راه افتادیم گریه و زاری!😢 یکی میگفت: ممدرضا! نامرد چرا رفتیییی؟😭 یکی میگفت: تو قرار نبود شهید شی! دیگری داد میزد: شهیده دیگ چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده! یکی عربده می‌کشید😫 یکی غش می‌کرد😑 در مسیر بقیه بچه‌ها هم اضافه میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه و شیون راه می انداختند! گفتیم برویم سمت اتاق طلبه‌ها جنازه را بردیم داخل اتاق این بندگان خدا که فکر میکردند قضیه جدیه رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم: برو خودت رو روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر😂 رفت گریه کنان پرید روی محمد‌رضا و گفت: محمد رضا این قرارمون نبود😩 منم میخوام باهات بیااااام😭 بعد نیشگونی گرفت که محمد‌رضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از بچه‌ها از حال رفتند! ماهم قاه قاه می‌خندیدیم😂 خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم @MoNtAzErZoHo313💚
دوره آموزشی باهم بودیم پسر باصفایی بود بعد از سازماندهی من به منطقه غرب اعزام شدم او به جنوب وقتی از هم جدا می‌شدیم گفت: تورو خدا شهید شدی ما رو بی‌خبر نزاری! اطلاع بده باشم خودمو برای مراسم می‌رسونم گفتم: شما هم همینطور!😂 @MoNtAzErZoHo313💚
يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امڪانات همه رو جمع ڪرد... شروع ڪرد به داد زدن ڪه ڪِے خسته‌س؟ ڪے ناراضيه؟ کے سردشه؟ بچه‌ها هم که جو گرفته بودتشون گفتن: دشمن! فرمانده گردان هم گفت: خب!آفرين..حالا بريد چون پتو به گردان ما نرسيده! @MoNtAzErZoHo313💚
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت حق ندارد رانندگی کند! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنارِ جاده دست تکان داد نگه داشتم سوار كه شد گاز دادم و راه افتادم من با سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم! گفت: می‌گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید! راست می‌گن؟ گفتم: فرمانده گفته! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان! مسیرمان تا نزدیکی واحد ما یکی بود پیاده که شد دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند! پرسيدم: کی هستی تو مگه؟! گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار... @MoNtAzErZoHo313💚