eitaa logo
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
248 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
﴾﷽﴿ خیره‌بر‌عکس‌حرم،زیرلب‌میگویم نوکرت‌دلتنگ‌است،خودت‌کاری‌کن(: #حسین‌من♡ #ࢪ‌ضاےمن♡ ﴿چیزے‌ڪــہ‌دنبالشے‌﴾ 『 https://eitaa.com/Mobtala_Be_Haramm/12956 』 از‌ایـن در مـرو ڪـہ نـظـرشـده اے(: 『 کپے‌!؟/حلاله‌،صلوات‌یادت‌نره‌رفیق』
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ماه‌شب‌تارم!☽
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 -خ...خانوم؟ولی لباساش چیز دیگه ای میگه... ارمین با تشر بهش میگه -اونش به تو مربوط نیست... بعدم سمت من میگه -خب؟ میرم سمت خدمتکارایی که به صف شدن... وقتی چشمم به همون خدمتکاری که باهاش اشنا شدم میفته میرم سمتشو رو به روش وایمیسم و نامحسوس لب میزنم... +اسمت چیه؟ اونم نا محسوس لب میزنه -بهاران لبخندی میزنم و برمیگردم سمت ارمین... بعد دست بهاران و میگیرم و میگم... +اینم از بهاران جان... رفیق شفیق من... ارمین نگاه مشکوکی بین منو بهاران رد و بدل میکنه بعد رو به یکی از خدمتکارا میگه... -اسمش بهارانه.؟ خدمتکار همونطور که سرش پایینه اروم میگه -بله ارباب... بعد رو به بهاران میگه -تو آیه رو میشناسی؟ بهاران نگاهی به من میندازه بعد با شک و تردید میگه -ب...بله اقا... ما باهم...دوستیم... نفس عمیقی میکشم و تو دلم خداروشکر میکنم... ارمین سرشو به نشونه ی تایید تکون میده و بعد رو به من میگه... -خیله خب... بیا بریم بالا عزیزم... باید باهم حرف بزنیم... رو به بهاران نگاهی پر از تشکر میندازم و بعدم به دنبال ارمین راه میفتم تا برگردیم به اتاقش... میره سمت تختو میشینه روش... -خب... حالا که بردیا فکر میکنه نامزد منی عمرا منو ول کنه... مجبورم میکنه تحت هر شرایطی تورو با خودم ببرم به مهمونی فردا شب... با تعجب میگم +چی؟ ارمین چشماشو با خستگی میبنده و میگه -این یه دستوره... البته اگر میخوای خانوادت سالم باشن... فردا میای با من به پارتی که برای من خیلی مهمه... و توش قراره یه قرارداد خیلی مهم ببندم... اولش هرجمله ای که از دهنش بیرون میومد میخواستم جیغ بکشم و مخالفت کنم... ولی تا اسم قرارداد به گوشم خورد نظرم برگشت... حالت مظلومی به خودم گرفتم و گفتم +خب... من باید برای سه روز دیگه که مهمونی خانوادگی داریم اماده شم... نمیدونم بتونم بیام یا... ارمین عصبی... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱