eitaa logo
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
253 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
﴾﷽﴿ خیره‌بر‌عکس‌حرم،زیرلب‌میگویم نوکرت‌دلتنگ‌است،خودت‌کاری‌کن(: #حسین‌من♡ #ࢪ‌ضاےمن♡ ﴿چیزے‌ڪــہ‌دنبالشے‌﴾ 『 https://eitaa.com/Mobtala_Be_Haramm/12956 』 از‌ایـن در مـرو ڪـہ نـظـرشـده اے(: 『 کپے‌!؟/حلاله‌،صلوات‌یادت‌نره‌رفیق』
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ماه‌شب‌تارم!☽
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 لباسامو پوشیدم... یه لباس خیلی بلند و مشکی با روسری قواره بزرگ مشکی... میرم سمت کمد و چادرمو برمیدارم و سرم میکنم... یکی از کیفای مشکی رنگمو برمیدارم و گوشیمو میزارم داخلش... روی مبل میشینم و حرفای دایی رو با خودم مرور میکنم ____ -خب آیه جان... این گوشواره ها توشون جی پی اس کار گذاشته شده که زیر روسریت میمونه... این لنزهای بی رنگم توش دوربین کار گذاشته... این ساعتم توش میکروفون جاگذاری شده که راحت بتونی دستتو حرکت بدی تا ما صداهارو واضح تر بشنویم... چند تا از مامورین ماهم توی این مهمونی به عنوان خدمتکار هستن... اصلا نگران هیچی نباش... به امید خدا امشب همشونو دستگیر میکنیم... _____ تق تق... یهو از جا میپرم... قلبم تند تند میزنه... نفس عمیقی میکشم... +ب...بله در باز میشه... آرمینه... کلافه نگاهی به لباسام میندازه... خسته بنظر میاد... سرشو به نشونه ی بریم تکون میده و منتظرم میمونه تا اول من از اتاق خارج شم... بعدشم خودش پشت سرم دنبالم راه میفته... سوار ماشینش میشیم و آرمین بی حرف راه میفته... الان تقریبا نیم ساعتیه تو راهیم و آرمین هیچ حرفی نمیزنه... منم هیچی نمیگم و از پنجره به بیرون خیره شدم... تقریبا از شهر خارج شدیم... حدس میزدم... قطعا مهمونی که قراره توش قراردادای مهم بسته بشه توی شهر گرفته نمیشد... اونم چه مهمونی... یه مهمونی بدون هیچ محدودیتی... دلم یهو پیچ میخوره... تصور اینکه چه چیزایی قراره توی اون مهمونی ببینم اذیتم میکنه... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱