eitaa logo
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
253 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
﴾﷽﴿ خیره‌بر‌عکس‌حرم،زیرلب‌میگویم نوکرت‌دلتنگ‌است،خودت‌کاری‌کن(: #حسین‌من♡ #ࢪ‌ضاےمن♡ ﴿چیزے‌ڪــہ‌دنبالشے‌﴾ 『 https://eitaa.com/Mobtala_Be_Haramm/12956 』 از‌ایـن در مـرو ڪـہ نـظـرشـده اے(: 『 کپے‌!؟/حلاله‌،صلوات‌یادت‌نره‌رفیق』
مشاهده در ایتا
دانلود
mokhtalef-shahadate-emam-sadegh4.mp3
8.51M
آجرڪ الله يا صاحب الزمان.. امشب ڪجا زانوی غم بغل گرفتی'(: سرت سلامت ای آقا💔 🌱
1-...:)💔 2-آخ امان امان امان...🚶🏻‍♀ 3-کیه که نخواد...🥀
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
نظرتون راجع به کانال و فعالیتامون چیه!؟🙂🌱 https://harfeto.timefriend.net/16536432306783🚶🏻‍♀ #مدیر‌
-سلام ما به ادمین نیاز داریم @Hosein_2022 +سلام علیکم🌱 رفقا، کسی داوطلبه برای ادمین شدن؟، تشریف ببرین به این ایدی🚶🏻‍♀
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
برمشامم‌میرسد‌هرلحظه‌بویِ‌کربلا... 🌱
امشب از رمانمون پارت گذاری نمیکنیم🌱 ان شاء الله فردا جبران میکنم🌱
لفت ندین🙂 کمک کنین به بیشتر شدن تعداد عشاق کانال🍃 بمونید بࢪ‌امون(: شبتون مهدوے🌙🌱 عاقبتتون امام زمانے🕊🌿 یاعلے🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✾ݕښݦ أݪذۍ ڂݪڨ ځښیݩ ❲؏❳✾
:)✨🕊!'
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
:)✨🕊!'
یڪۍ‌از‌فرمول‌هاۍ‌نزدیڪۍ‌و‌ارتباط‌قلبۍ با‌مولا‌امام‌الزمان‌اینست‌ڪہ‌‌ثواب‌هرڪار مستحبۍ‌‌مان‌را‌بہ‌آن‌حضرت‌‌بزرگوار‌ هدیہ‌بڪنیم. . ، ازنماز‌شب‌گرفتہ‌تا‌‌شستن‌ظروف‌خانہ. . ! •آقاے‌من•
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
:)✨🕊!'
چشم‌عاشق‌نتوان‌دوخت‌ڪہ‌معشوق‌نبیند. . ناۍبلبل‌نتوان‌بست‌ڪہ‌برگل‌نسراید. . !(:🌿
خدانڪند ڪہ حرف زدن و نگاہ بہ "نامحࢪم"برایتان عادۍ شود. پناھ میبرم بہ خداوند از روزی ڪہ "گناھ"فرهنگ و عادت مردم شود💔. -شهید حمید سیاهڪالی مرادۍ
‍ از شهدا بہ شما : الو.........📞 صدامونو میشنوید!؟؟؟...📢 قرارمون این نبود....😔 قرارمون بـےحجابـے نبود...🥀 بےغیرتے نبود....🥀 قرار شد بعد از ماها « راهمون » رو ادامہ بدید...💔 اما دارید « راحت » ادامہ میدید... چفیہ هامون خونے شد 😭 تا چادرتون خاکے نشہ... عکس ماها رو میبینید... ولے❌عکس ما عمل میکنید...😞 ما شهید نشدیم کہ مرغ و میوه ارزان بشہ... ما شهید شدیم کہ بـےحیایـے ارزان نشہ... حرف آخر : این نبود....😓😣 😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🌷 وسط جاذبه ی این همه رنگ نوڪرٺ تا به ابد رنگ شماسٺ بی خیال همه ی مردم شهر دلم آقا به خدا تنگ شماست😔 ارواحنا فداه 💚✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معطر به عطر برای تعجیل در فرج امام زمان،صلوات🌱 • |یــــا صــــاحـــب الــزمــــــان| •
یک ساعت زیارت در حرم شدھ آرزویم. کاش ماهم کبوتر حرم بودیم((: - چھ کنیم کھ دلتنگیم اقا🥀!✨
🕊🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊 🕊 ✋🏻🍃 🌸🌱 گفت: خوبم.نگران نباشید. بدون اینکه سرشو بالا بیاره،گفت: _از اولی که اومدم،منتظر بودم شما یا خانواده تون در این مورد چیزی بگین. برام مهم بود مطلبی که در این مورد میگین چی هست و چجوری میگین. خودمو برای هرچیزی آماده کرده بودم جز سؤالی که پرسیدین. -یعنی به این موضوع فکر نکرده بودید؟ -بهش فکر کرده بودم ولی انتظار پرسیدنش از جانب شما،اونم به عنوان اولین سؤال نداشتم. -انتظار داشتین چی بگم؟ -هرچیزی جز این... نفس عمیقی کشید و گفت: _اگه حرف دیگه ای نیست بریم پیش بقیه. دو هفته گرفتم،... نه برای فکر کردن. مطمئن بودم امین خیلی خوبه ولی مطمئن نبودم میتونم تو کمکش کنم من دو هفته وقت گرفتم تا فکر کنم.تا ببینم میتونم مانعش نباشم و باشم. دو هفته گذشت.... خیلی با خودم فکر کردم و خیلی از خدا خواستم. دو ساعت قبل از اینکه خاله ی امین تماس بگیره،.. مامان اومد تو اتاقم.داشتم نمازمیخوندم. وقتی نمازم تموم شد،مامان کنارم نشست و گفت: _به نتیجه رسیدی؟ سرمو انداختم پایین و گفتم: _مامان،حلالم کنید،شما بخاطر من خیلی اذیت میشین...من...میخوام...با..آقای رضاپور.... ازدواج کنم. جونم دراومد تا تونستم بگم... مامان پیشونیمو بوسید و گفت: _ان شاءالله خوشبخت بشی. بعد رفت بیرون.بلند شدم و دوباره نماز خوندم... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🕊 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊 🕊 ✋🏻🍃 🌸🌱 یه قرار دیگه گذاشتن تا درمورد عقد و عروسی صحبت کنیم... قرار شد اسفند ماه تو محضر عقد کنیم،پنج فروردین جشنی خونه بابا بگیریم.یکسال بعد عروسی کنیم.امین از ارثیه پدریش خونه و ماشین داشت که قرار شد تو همون خونه زندگی کنیم. اون شب خاله امین یه جعبه کوچیک بهم داد و گفت: _اینو امین داده برای شما. وقتی رفتن،بازش کردم.یه انگشتر عقیق زنانه بود.خیلی زیبا بود.زیرش یه یادداشت بود که نوشته شده بود: با ارزش ترین یادگاری مادرم. انگشتر به دستم کردم.خیلی به دستم میومد. برای عقد بزرگترها همه بودن.... عمه ها،عمو و خاله ی امین.پدربزرگ و مادربزرگ ها؛عمه و دایی و خاله ی من.مامان و بابا و علی و محمد و خانواده هاشون. محضر خیلی شلوغ شده بود... قبل از اینکه عاقد برای بار سوم بپرسه آیا وکیلم، تو دلم گفتم خودت خوب میدونی من کی ام.فقط تو میدونی من چقدر گناهکارم.اینا فکر میکنن من خیلی خوبم،کمکم کن باشم. -عروس خانم آیا وکیلم؟ تو دلم گفتم با اجازه ی ،با اجازه ی (ص)،با اجازه ی رسولت(ع)،با اجازه ی زمانم(عج)، گفتم: _با اجازه ی خانم زینب(س)، پدرومادرم، بزرگترها،شهید رضاپورو همسرشون.. بله... صدای صلوات بلند شد. امین هم بله گفت و عاقد خطبه رو شروع کرد.... بعد امضاها و مراسم حلقه ها و پذیرایی،خیلی از مهمان ها رفته بودن. امین و محمد یه گوشه ای ایستاده بودن و باهم صحبت میکردن..اطرافم رو خوب نگاه کردم.هیچکس حواسش به من نبود... منم از فرصت استفاده کردم و خوب به امین نگاه کردم. جوانی بیست و چهار ساله،لاغر اندام که موها و ریش مشکی و نسبتا کوتاه و مجعدی داشت.کت و شلواری که به سلیقه ی من بود خیلی به تنش قشنگ بود. اقرار کردم خیلی دوستش دارم. مریم اومد نزدیکم.آروم و بالبخند گفت: _بسه دیگه.خجالت بکش.پسر مردم آب شد. امین متوجه نگاه من شده بود و از خجالت سرشو انداخته بود پایین.به بقیه نگاه کردم.همه چشمشون به من بود و لبخند میزدن... از شدت خجالت سرخ شده بودم.سرمو انداختم پایین و دلم میخواست بخار بشم تو ابرها. سوار ماشین امین شدم... فقط من و امین بودیم.با آرامش واحترام گفت: _کجا برم؟ -بریم خونه ما. دوست داشتم با امین بریم بهشت زهرا (س)پیش پدرومادرش... گرچه بهتر بود با لباس عقدم میرفتم ولی دوست همه کنن. ترجیح دادم چادر مشکی و لباس بیرونی بپوشم.لباس عقدم پوشیده بود ولی سفید بود و میکرد. گل خریدیم و رفتیم سمت بهشت زهرا(س). تو مسیر همش به امین نگاه میکردم ولی امین فقط به جلو نگاه میکرد. بهتر،منم از فرصت استفاده میکردم و چشم ازش برنمیداشتم. یک ساعت که گذشت بالبخند گفت: _خب صحبت هم بفرمایید دیگه.همه ش فقط نگاه میکنید. دوست داشتم زودتر باهام خودمونی حرف بزنه.از کلمات شما و افعال سوم شخص استفاده نکنه.میدونستم امین خیلی با حجب و حیائه و اگه خودم بخوام مثل دخترهای دیگه رفتار کنم،این روند طولانی تر میشه.پس خودم باید کاری میکردم. گرچه ولی امین بود و معلوم نبود چقدر کنار هم میموندیم.نمیخواستم حتی یک روز از زندگیمو از دست بدم.دل و زدم به دریا و گفتم: _امین. بدون اینکه نگاهم کنه،سرد گفت: _بله. این جوابی که من میخواستم نبود. شاید زیاده روی بود ولی من وقت نداشتم.دوباره گفتم: _امین. بدون اینکه نگاهم کنه،بالبخند گفت: _بله. نه.این هم نبود.برای سومین بار گفتم: _امین. نگاهم کرد.چشم تو چشم.با لبخندگفت: _بله خوشم اومد ولی اینم راضیم نمیکرد. برای بار چهارم گفتم: _امین. چشم تو چشم،بالبخند،با اخم ساختگی، گفت: _بله نشد.پنجمین بار با ناز گفتم: _امییییین. به چشمهام نگاه کرد و بالبخند و خیلی مهربون گفت: _جانم این شد.از ته دل لبخند زدم... و همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم:... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🕊 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊🕊