🕊🌤🌺🕊🌤🌺🕊🌤🌺🕊
✨بسم رب الشـھــ🕊ـــدا🥀 و الصدیقین
✨سومین چله ی کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
💫 امروز " دوشنبه 4 اردیبهشت ماه"
📌 " نوزدهمین " روز چله نماز شب و حدیث شریف کساء و 📿 100صلوات🎁
🥀🕊اختصاص دارد به چهارده معصوم علیه السلام و شهید والامقام عبد العظیم خلیل زاده
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
شهید بزرگوار عبدالعظیم خلیل زاده🌻
🕊🌺✨🕊🌺✨🕊🌺✨
کم سن ترین شهید شهرستان بروجن
تاریخ ولادت: ۱۳۴۹/۱/۳
محل ولادت: روستای نقنه_توابع بروجن
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۹/۷
محل شهادت: عراق
پیکر مطهرش بعد از ۱۹ سال به ایران منتقل شد
مزار: گلزار شهدای زادگاهش
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
🔰زندگینامه شهید نوجوان عبدالعظیم خلیل زاده
🕊💫💐🕊💫💐🕊💫💐
شهید عبدالعظیم خلیل زاده روز هفتم اردیبهشت 1349 هجری شمسی در روستای نقنه از توابع شهرستان بروجن استان چهارمحال و بختیاری دیده به جهان گشود .
پدرش رمضان کشاورز بود و مادرش صدیقه باقری خانه دار . دوران ابتدائی را با موفقیت پشت سر گذاشت .
تازه در کلاس اول راهنمایی ثبت نام کرده بود که جنگ 8ساله عراق به ایران تحمیل شد . شهید خلیل زاده گرچه سن و جسه کوچکی داشت اما درس را رها کرد و برای اولین بار در دیماه 1361عازم جبهه های حق علیه باطل شد .
اگر چه سواد کمی داشت اما وصیت نامه وی نشان از روح بلند و ارتباط عرفانی با خداوند متعال داشت ، که بجز خدا و دین خدا به هیچ چیز دیگری فکر نمی کرد .
عبدالعظیم برای دومین بار بعنوان تخریب چی در عملیات والفجر 4 پس از خلق موفقیتها و در حالی که داشت معبر نیروهای عمل کننده را باز می کرد بر اثر انفجار مین مجروح شد و به اسارت نیروهای عراقی در آمد .
در بیمارستان ارشید عراق برای درمان انتقال داده شد .
شدت جراحات به قدری بود که بعد از یک ماه در تاریخ 1362/9/7 در همان بیمارستان در حالی که بیشتر از 13 سال نداشت ، به شهادت رسید.
و در شهر کربلا در همسایگی حضرت اباعبدالله الحسین(ع) مدفون شد.
پیکر مطهر شهید پس از 19سال در تاریخ 1381/4/29 به ایران انتقال و در تاریخ 1381/5/7 در شهر بروجن تشییع و سپس جهت خاکسپاری به زادگاهش روستای نقنه انتقال و در کنار همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد .
روحش شاد و یادش گرامی باد🌷🕊
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
🥀🕊وصیتنامه شهید 13ساله عبدالعظیم خلیلزاده
بسم الله الرحمن الرحیم
💥و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
نپندارید آنان که در راه خدا کشته شدند مردگانندبلکه زندگانند و در نزد خدای متعال روزی میخورند.
🌷حمد و سپاس خداوند رحمان را سزاوار است که به رحمتش همه پدیدهها را آفرید و پرورش داد و روزی دادو به هر آفریدهای آنچه لازم بود عنایت فرمود و با قدرت بینظیر خویش مرگ آنها را هم فراهم ساخت
و درود بیپایان بر فرستادگانش مخصوصا آخرین آنها محمد (ص) که با آوردن قرآن هدایتش را برای مومنان به کمال رسانید و سلام فراوان بر اولیای بزرگش امیرالمومنین و یازده فرزند معصوم و بزرگش که با ولایت خویش دین اسلام را کامل و نعمت خداوند را بر ما تمام گردانید و با درود به پیشگاه صاحب الزمان و نائب بر حقش امام خمینی و با سلام به تمام امت حزبالله که رهبرش روحالله است و با درود و سلام بر خون پاک شهیدان اسلام و رزمندگان اسلام چند جملهای را به عنوان وصیتنامه برای شما مینویسم امید آنکه به وصایای شهداء گوش فرا دهید و جامه عمل بپوشانید
🌷آری پدرم و مادرم و ملت مبارز و مسلمان میدان میدان امتحان و آزمایش است و خداوند خود در قرآن فرموده که خیال نکنید که ما شما را خلق نموده و همین طور رها میسازیم بلکه شما را امتحان میکنیم و امتحانی در میدان نبرد امتحان هم ثابت نمیشود که کدام فرد واقعا مدافع اسلام و قرآن است پس کسی که میگوید ایاک نعبد و ایاک نستعین و هر کس که میگوید حسبی الله رب العالمین هرکس که میگوید من شیعه علی هستم و هر کس خود را مدافع انقلاب میداند و پیرو رهبر میداند باید امتحان کرد
🌷امتحان در میدان نبرد امتحان با مال و جان و امتحانهای گوناگونی که از ذکر آن ناتوان هستم
و بعد خداوند میفرماید بشارت باد بر کسانی که صبر کنند آری همین است انسان با تحمل سختی با چند روز دنیا میتواند به سعادت ابدی نائل گردد پس ای ملت دل به دنیا نبندیدکه دنیا سرانجام نابود شدنی است نعمتهای دنیا هر چه زیاد باشد سرانجام فناپذیر است دنیا هر نوش آن با هزار نیش روبرو است دنیا را در کنار بگذارید تا بتوانیم سعادت آخرت را به دست آوریم برای آنکه هر چه هست آخرت است دنیا زمین دار است برای آخرت،
دنیا پلی است تا آنکه ما از آن عبور کنیم و به آخرت نزدیک شویم نعمتهای عظیم که انسان کوچکتر از آن است که بتواند درک آن کند اختصاص به آخرت دارد
همه کس هم نمیتواندبه آنها دستیابی پیدا کند مگر کسانی که در امتحان بزرگ الهی پیروز و سربلند شوند
🌷سفارش من به همه امت حزبالله این است که امروز خداوند ما را در مرحله آزمایش قرار میدهد رهبری بزرگ و خردمند به ما عنایت فرموده و در مقابل آن تمام جهانخواران شرق و غرب صفآرایی کرده ، سعی و کوشش کنیدامام را تنها نگذارید و تا آنجایی که در توان داریداز انقلاب دفاع کنید مسئله جنگ بین حق و باطل را فراموش نکنید و انقلاب الهیمان را فراموش نکنید
🌷یک وصیت دیگری به دوستان و همکلاسیها و همسنگران دارم پیوسته پیرو رهروان راه امام امت بوده و باشید این پیام را دارم به اسلام فکر کنید راه رهبر عزیزمان امام خمینی را بروید و بدانید که امام خمینی و رهروان ایشان هستند
که در خط اسلام و قرآن میباشند
🌷 چند کلمهای با مادرم میگویم که زحماتی بسیار برای من کشیدهای ولی من توفیق اینکه جبران کنم پیدا نکردهام ولی افتخار کنید
که حق خود را به عنوان یک هدیه ناقابل تقدیم امام و انقلاب و اسلام کردید
هیچگاه در فقدان من ناراحت نشوید و صبر و استقامت پیشه کنید که خداوند با صابرین است به امید اینکه من و همه شما با محمد (ص) و آل او محشور شویم
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهدای نوجوان
بزرگ مردان کوچک🕊♥️
شادی روح پاک و ملکوتیشان صلوات🌷
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
✨قرائت 100 صلوات _ حدیث شریف کساء ونماز شب 🎁
🕯️به یاد شهید عبدالعظیم خلیل زاده و چهارده معصوم علیه السلام
⚠️لطفا برای معرفی کامل شهدا به کانال معنوی بيت الشهدا مدافعان حرم ولایت بپیوندید .
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
Fani-Ali-Hadith-e-Kisa-Fa.mp3
26.36M
•🎤•
🌱
حدیث ڪساء♥️
با صدای#استادعلیفانی
#حدیث_کسا
🚨کانال مدافعان حرم ولایت در ایتا وروبیکا👇
╭═⊰🌺🌼🌸🌺🌸🌼🌺⊱━╮
@Modafeane_harame_velayat
╰═⊰🌺🌼🌸🌺🌸🌼🌺⊱━╯
🚨کانال بیت الشهدا عاشقان ولایت در ایتا👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
شهید مظلوم دکتر بهشتی ره :
ارزشها را بشناس
و اشخاص را با ارزشها بسنج،
حمایتها باید از ارزشها باشد
اول ارزشها بعد اشخاص،
نه اول اشخاص بعد ارزشها "
یکی از مصیبتهای زمان ما
این است که
اشخاص دارند کم کم جانشین ارزشها میشوند". http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 رهبر معظم انقلاب، امروز:
شهید ایرلو در قضیه یمن، تک بود؛
🔹حضرت آیتالله خامنهای، امروز در حاشیه دیدار مسئولان نظام و سفرای کشورهای اسلامی در دیدار خانواده شهید ایرلو:
خدا انشاءالله مرحوم آقای ایرلو را درجاتش را عالی کند.
ایشان تک بود.
در قضیهی یمن ایشان واقعا تک بود. همهی خدمات، همهی کارهای خوب ایشان.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺🍃
🔺 ۴ مدل حق الناس داریم
چگونه اینها را جبران کنیم⁉️
استاد محمدی
🌼⃟⃟⃟⃟✍჻ᭂ࿐✰🎤http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_نوشت | ضد تاکتیک
🔻بیانات روز گذشته رهبر انقلاب درباره تغییر تاکتیک دشمن و لزوم بهروز بودن در مقابل آن
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✅ رئیسی به آفریقا میرود
مدیرکل آفریقای وزارت خارجه: رئیسجمهور در نیمه اول سال جاری به چند کشور آفریقایی سفر خواهد کرد. پیش بینی میکنیم سطح روابط تجاری ایران با آفریقا در سال جاری به بیش از دو میلیارد دلار افزایش یابدhttp://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حضور یک اعجوبه در برنامه محفل
🔹سرعت بالای پاسخگویی مرتضی خدامی که نه تنها قرآن، نهج البلاغه و نهج الفصاحه بلکه اشعار زیادی را نیز حفظ است.
┏━✨🌼🌹✨🌸✨━┓.
┗━✨🌸✨🌹🌼✨━┛http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۴ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب:
سطح فکر #جوانها در زمینههای مسائل #مذهبی بالا رفته؛ کار #فرهنگی باید به همین نسبت رشد پیدا کند.
🗓 ۱۳۹۵/۰۷/۲۸
#تقویم۱۴۰۲
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بین آدمای زندگیتون،
دلنازکا رو بیشتر دوسشون داشته باشید.
بیشتر هوای اونایی که دلشون
قد گنجیشکه رو داشته باشید.
همونا که زود میرنجن و به روت میارن
ازت رنجیدن.
ولی زودم میبخشنت و یادشون میره
چی شده.
همونا که زود عصبانی میشن و
از کوره درمیرن و زودم آروم میشن
و باز بهت لبخند میزنن.
دلنازکا هیچوقت آدمای ترسناکی نیستن! هیچوقت ناامنت نمیکنن!
چون دلِ اینکه کینه ازت بگیرن و
بشینن نقشه برات بکشن ندارن!
دل نازکا هیچوقت زمین نمیزننت!
قدرِ اونا که دلشون زلالِ آبه و
چشاشون آینه بدونید.
فرشتههای پاک و مهربون زندگیان
کسایی که با چند دهه سن و سر و شکل
آدم بزرگا، هنوز قلبِ یه بچه دوساله تو سینهشون میتپه...!
#دکتر_الهی_قمشه_ای
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ حقیقتطلبی، محورِ تربیتِ انسان
📹 حفظ حقیقتطلبی، محور دستورات تربیتی در همهٔ سنین است.
▪️حقیقتطلبی، راه فاصله گرفتن از کفر و ایمان به خدا
▪️واقعبینی و احساسات معنوی در قرآن؛ با نگاهی به تفسیر سورۀ محمد(صلیاللهعلیه وآله وسلم)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🔰 دردانه ی کرمان | یادواره
▫️مراسم سالگرد شهادت سردار شهیدحاج حسین بادپا
🔹سخنران: حجت الاسلام دکتر رفیعی
🔹مداح: حاج جواد حسینخانی
🕰 زمان: پنجشنبه۷ اردیبهشت ساعت۱۶
🔹مکان: گلزار شهدای کرمان
#شهید_حسین_بادپا
🇮🇷مکتب حاج قاسم "استان کرمان"
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865🌸🌸🌸🌷🌷🌷🌷🌷🌷
مدافعان حرم ولایت
#روایت_دلدادگی... #قسمت ۵ 🎬 : سهراب خودش را نزدیک کریم کشید و گفت : حالا که می توانی حدس بزنی ، بگو
#روایت_دلدادگی...
#قسمت۶ 🎬:
کریم آهی کشید و ادامه داد : بعد از قریب به یک ماه ،تحمل سختی و مرارت و تنها و بدون همسرم ، به خانه برگشتم .
تازه آنموقع فهمیدم که چه خاکی به سرم شده ، طبق گفته ی اقوام همسرم ، درست یک روز بعد از حرکت کاروان ما ، پسرم سهراب که کارهای شیطنت بارش زبانزد همه بود ، به پشت بام میرود و پایش میلغزد و به حیاط پرت میشود و درجا میمیرد.
بعد از مرگ پسر و همسرم ، من هم آواره ی کوه و بیابان شدم ، تمام فکر و ذکرم غارت و چپاول بود ، می خواستم آنقدر خود را مشغول کنم ،که نتوانم به مصیبت هایم فکر کنم ، تا اینکه.....
تا اینکه تو آمدی، یعنی انگار تو از آسمان نازل شدی تا تنهایی های کریم بی نوا را پر کنی.
یادم است به کاروانی که گمان میکردیم تجاری باشد اما از زوار خراسان بود. در گردنه ای که معروف به گردنه ی مرگ است ،حمله کردیم.
چیز قابل عرضی گیرمان نیامد ، آخر همه ی اهل کاروان از زائرانی بودند که به قصد زیارت به خراسان میرفتند ،نه تجارت ، جیب کاروانیان را خالی کردیم ، به یکی از راهزنان اشاره کردم که سوت پایان غارت را بزند ، تا راهزنان به مقر برگردند.
سر اسب را کج کرده بودم به سمت بیابان که یکی از زیر دستانم به من خبر داد ،با اینکه پایان غارت را اعلام کردیم ،اما تعدادی از راهزنان همچنان با یکی از کاروانیان در جنگ و گریزند.
به تاخت خودم را به محل درگیری رساندم ، اما دور رسیدم ، نزدیک شش راهزن ، مردی با هیبت و جنگاور را دوره کرده بودند و متأسفانه قبل از اینکه به آنها برسم ، او را کشته بودند.
کریم به اینجای حرفش که رسید ،نگاهی از زیر چشم به سهراب انداخت ، سهراب که انگار در روزگار گذشته سیر می کرد ، در نور کم جان فانوس رنگ از رخش پریده بود و بی صدا به نقطه ای مبهم خیره شده بود .
کریم آرام با دستش روی زانوی سهراب کشید و گفت : آن شش نفر خلف وعده کرده بودند ،چون پدرت با جان و دل مراقب بار و شترش بود ، آنها گمان می کردند ،گنجی بزرگ ، داخل بار شتر پنهان کرده .
من که دور رسیده بودم و خلف وعده ی زیر دستانم را با چشم خودم دیدم، چون قرار نبود در کاروانی که کریم غارت می کند ، خونی ریخته شود، پس مجرم اصلی را که ضربه ی کاری را به پدرت زده بود از کاروان اخراج کردم و شتر و اموال پدرت هم برای خودم برداشتم و از آن غارت چیزی به خاطیان دیگر ندادم.
شتر را به دیگری واگذار کردم و میخواستم ،خورجین رویش را بردارم که دیدم زیادی سنگین است ، پس به ناچار ،برخلاف بقیه ی اوقات، مجبور شدم ،غنیمتی های داخل خورجین را قبل از رسیدن به غاری که در همان نزدیکی ساکن بودم ، بیرون آورم...
دکمه ی بزرگ خورجین را که گشودم ، در کمال تعجب ، پسری را دیدم که با صورتی گریان و چشمانی درشت و زیبا در حالیکه کتابی را محکم به سینه میفشرد ،با نگاه ترسانش به من خیره شده بود.
آنموقع بود که تازه فهمیدم ، پدرت ،آن شیرمردی که مشخص بود همزبان ما نیست ،از چه مراقبت میکرد...
با دیدن تو ، تمام راهزنانی که دوره ام کرده بودند تا بدانند گنج آن مرد عرب نگون بخت چیست ؟ همه یک صدا قهقه سر دادند...اما تو برای من عین گنج بودی...احساس میکردم خدا به من لطف کرده و دوباره سهراب را زنده کرده تا از این تنهایی و فلاکت بیرون آییم.
تو دقیقا هم سن سهراب من بودی، اما بسیار زیباتر و با جذبه تر و البته با شیطنتی کمتر ، به زبان ما حرف نمیزدی ، اصلا حرف نمیزدی ، اوایل گمان می کردم لال هستی ،اما کم کم متوجه شدم گویا از روزنه ای مرگ پدرت را شاهد بود و شوکه شده ای، اما گذشت زمان همه چیز را درست کرد ، من به خاطر تو دوباره ساکن شهر شدم...
سهراب همانطور که خیره به روبه رو بود ،گفت : پدرم ...پدرم که بود؟ آن کتاب چه بود؟ مدرکی ،چیزی که هوییت مرا نشان دهد ،همراهم نبود؟
کریم سری تکان داد و گفت : مشخص بود پدرت مرد متمولی ست ، چند کیسه ی زر همراه داشت و وسایلی که برای سفر لازم است ، اوراق و مدارکی نداشتی که اگر هم همراه داشتی من بیسواد بودم و از آن سر در نمی آوردم... به جز همین قاب چرمی که با نخ به گردنت است ،گمانم دعایی ، حرزی چیزی داخلش باشد و آن کتاب هم، قرآنی بود بسیار نفیس با خطی خوش که بر پوست آهو نوشته بودند...
سهراب یکه ای خورد و دستی به قابی که همیشه بر گردن داشت کشید و گفت: آن ...آن قرآن الان کجاست؟ بی شک نام و نشانی از من در آن وجود دارد...حتما خیلی مهم بوده که پدرم آن را به من داده تا در آغوش بگیرم...
#ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی...
#قسمت ۷ 🎬 :
کریم نگاهش را به سهراب ، این جوان رعنا که مثل پسر خودش دوستش می داشت و اصلا مایل نبود از او جدا شود دوخت و گفت : آن قرآن را مدتی پیش خودم نگه داشتم ، بعد از اینکه زبان باز کردی و مانند کودکان نورس ،کلمات را بریده بریده می گفتی ، صلاح دیدم که تو را به مکتب بفرستم ، آخر نمی خواستم که تو مثل من ،بی سواد باشی و اگر نوشته ای به چنگت افتاد ، بدون آنکه بدانی چیست و چه ارزشی دارد ، آن را از دست بدهی ، بنابراین راهی خراسان شدیم .
در خراسان پیرزنی تنها را یافتم که معروف بود به ننه صغری ، داستانی سر هم کردم و تو را به او سپردم ، البته او هم راضی بود ، آخر با وجود تو ، هم از تنهایی در می آمد و هم بابت این کار ، پول خوبی به او میدادم.
سهراب در خاطراتش غرق بود و آن پیرزنی را که کریم می گفت ، مانند خاطره ای دور و کدر ،به خاطر میاورد.
پیرزنی که همیشه دوک نخ ریسی اش به راه بود و دورش را مرغ و خروس گرفته بود .
سهراب سری تکان داد و گفت : ننه صغری را کمی به یاد دارم ، آیا آن قرآن را به او دادی؟
کریم لبخندی زد و گفت : نه...او هم چون من بی سواد بود. درست است که نماز خوان و با ایمان بود ، اما نمیدانست ارزش آن قران گرانبها چقدر است .
آن قران را در عوض ، خرج تعلیم تو ، به ملای مکتب خانه دادم .
ملای مکتب ، اولش دندان گردی می کرد و پول و سکه هم می خواست ، اما چند ماهی از شروع تعلیم تو گذشته بود که خودش با زبان خود اعتراف کرد که هر چند سال که تو مشغول تحصیل در آن مکتب خانه باشی ، هیچ هزینه ای نمی خواهد .
از شنیدن این حرف تعجب کردم و وقتی علتش را جویا شدم ، او گفت : کتاب قرآن نفیسی را که به او داده بودم ، به حاکم خراسان فروخته و بهایی که در قبال آن قرآن دریافت کرده ، پول خوبی بوده ....
و من آنزمان بود که فهمیدم ،چه اشتباه بزرگی کردم و کاش آن قرآن را خودم بر میداشتم...
سهراب با نگاهی متعجب به کریم ،گفت : یعنی...یعنی آن قرآن ،اینک در قصر حاکم خراسان است؟!
کریم ظرف حلوا را جلو کشید و همانطور که شانه ای بالا می انداخت گفت : تا جایی که من اطلاع دارم ، باید در قصر باشد، برای همین می گویم کارت سخت است ، از من میشنوی نه به دنبال اصل و نسبت برو که مطمئنا به جایی نمی رسی و نه به دنبال آن قرآن...چرا که یک راهزن را به قصر حاکم ،راهی نیست.
کریم با زدن این حرف خیره به حرکات سهراب شد ،تا ببیند چقدر حرفش مؤثر بوده...
سهراب از جا برخاست ،مهر و جانماز دستش را روی طاقچه گذاشت و دستانش را پشت سرش گره زد و همانند زمانی که می خواست برای یک غارت بزرگ نقشه بکشد ،شروع به قدم زدن در طول اتاق نمود.
بعد از اندکی فکر کردن رو به کریم گفت : همین فردا صبح راهی خراسان می شوم ، ولی وای به حالت اگر دروغ گفته باشی ....بدان که من صادقانه حرف زدم و اگر بفهمم خواسته باشی مرا سر بدوانی ،کاری می کنم که از زندگی ات پشیمان شوی و با زدن این حرف ،به سمت درب اتاق رفت تا اندکی روی حیاط نفسی تازه کند.
کریم خیره به رد رفتن سهراب با خود زمزمه کرد: من حقیقت را گفتم ، اما نه تمام حقیقت...من نیمی از آن را گفتم ،تا تو را...سهراب عزیزم را از دست ندهم.
و براستی که کریم صادقانه گفته بود ، اما نگفت که او فکر می کرده که پدر سهراب کشته شده، بعدها متوجه شده بود که آن تاجر بزرگ ،زنده اما معیوب است و اهل جایی ست در آن طرف دیار عجمان، او نگفت که : چند سال بعد عده ای به دنبال پسری که نشانی های سهراب را داشت ، تمام کوه و کمر خراسان را زیرو رو کردند و تمام گروه های راهزنی را استنطاق نموده بودند و کریم به خاطر اینکه ترس داشت که سهرابش را از دست دهد...مقر غارتش را رها کرد و به جایی دور از خراسان آمده بود ،تا هم کارش را داشته باشد و هم پسرش را..
الان هم کریم مطمئن بود، سهراب نخواهد توانست سر از اصالتش درآورد ، چون نزدیک بیست سال از آن واقعه گذشته بود و با توجه به اینکه ،سهراب از سرزمینی دیگر بود ، نمی توانست به اصل و نسبش برسد و برای همین کریم ،لقمه ای دیگر از حلوا در دهانش گذاشت و آرام گفت : برو پسرم ، برو سهرابم...من می دانم که دست از پا درازتر برخواهی گشت و آخر آخرش هم پسر خودم هستی..
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_ حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#روایت_دلدادگی..
#قسمت۸ 🎬 :
صبح نزده ،سهراب از خانه بیرون زد ، او که انگار همیشه مرد سفر و مردی مسافر بود ، کوله بار همیشگی اش را برداشت ، با این تفاوت که کوله باری بزرگتر بر دوش می کشید، زیرا این سفر با تمام سفرهای قبلی اش فرق می کرد ،دیگر قرار نبود برای غارتی چند روزه عازم باشد ، بلکه مسافرتی پیش رو داشت به ولایتی دیگر ، ولایتی دور و آشنا ، که یادآور کودکی هایش بود.
تمام سفارش های لازم را به کریم نمود ، از او خواست در نبودش هرازگاهی به دکانش سر بزند و حساب و کتاب کند و تأکید کرد که مبادا ،کوچکترین اجحاف و ظلمی در حق ارسلان بکند، زیرا ارسلان تنها مرد خانواده ای عیال وار بود که نان آور پدر و مادر پیر و خواهرهای ریز و درشتش بود.
سهراب به کریم سپرد که افراد گروهش را با همان ترفندهای خاص خودش ،آگاه کند که دیگر سرکرده ی روی پوشیده ای در کار نیست، خودشان هر که را دوست دارند به سرکردگی انتخاب کنند و روزگار بگذرانند... در حقیقت ، سهراب هیچوقت از کار راهزنی دل خوشی نداشت و همیشه دلش کدر از این کار ناجوانمردانه بود و همیشه در پی بهانه ای بود که این کار را واگذارد ، گرچه همین حرفه او را ساخته بود ، سهراب جنگاوری امروزش را مدیون تمرین های سخت دیروز میدانست.
از طرفی کریم هم سفارش های زیادی به سهراب نمود و به او گفت ،برای اقامتش در خراسان، به کاروانسرای نزدیک دروازه ی جنوبی خراسان برود و سراغ یاقوت یک چشم را بگیرد ، اگر او زنده باشد ، بی شک به سهراب خواهد رسید و هوایش را خواهد داشت ، به شرطی که سهراب خود را معرفی کند و بگوید پسر کریم با مرام است ،اگر این اسم را بیاورد ، یاقوت یک چشم ، که رفاقت نزدیکی با او داشت ،حتما برای پسرش سنگ تمام می گذاشت.
کریم همچنین سفارش کرد از طریق افراد واسطه از وجود قرآن در قصر با خبر شود و از ورود به قصر برحذر باشد ، زیرا به گفته ی کریم ، قصر جایی اسرار آمیز و مخوف است که چه بسا پسر بی تجربه ای مانند سهراب را به کام مرگ بکشد.
سهراب از شهر بیرون آمد، شهری که سالهای زیادی را در اطرافش راهزنی کرده بود ،یا در کنار کریم و الان هم چند سالی بود که خود سرکرده ی گروه بود.
شهری که او در آنجا بی صدا می آمد و می رفت ، گرچه توجه بسیاری را به خود جلب کرده بود ،اما خود ، کوچکترین توجهی به آنها نداشت.
سهراب پاهایش را به آرامی دو طرف اسب زد و او را هی کرد ، همانطور که رخش سرعت می گرفت ، دستش را به سمت گردنش برد، قاب چرمینی را که از کودکی برگردن داشت ، لمس کرد.
او هم به مانند کریم اعتقاد داشت این قاب کوچک چرمین ، نوعی حرز محافظت است که احتمالا عزیزی که او را دوست میداشته برایش دوخته و برگردنش نهاده است.
سهراب به یاد می آورد ،روزی را که از سر کنجکاوی گوشه ای از کوکهای این قاب چرمین را گشود و سنگی که بی شباهت به نگین انگشتری سرخ نبود را بیرون آورد، دو طرف سنگ عباراتی عربی که حتما یک نوع دعا بود ، نوشته شده بود.
حالا که سهراب متوجه شده بود این قاب گردنش ،یادگار پدر و مادرش است ، باید در فرصتی مناسب ،دوباره آن را می گشود و با دقت بیشتری نوشته هایش را زیرو رو میکرد ، شاید رازی در این بین بود....اما سهراب با دل و جان اعتقاد داشت که این نگین و قاب چرمین ، منبع آرامش است برای او ، هر وقت که از این دنیا زده می شود ، با لمس این قاب ،انگار اعجازی به وقوع می پیوست....
سهراب گردنبند چرمی را داخل یقه ی لباسش فرو کرد و با شتابی بیشتر ، رخش را هی کرد ، او باید روزها در سفر باشد ،تا بتواند به مقصد برسد..
#ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️