eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
19.9هزار ویدیو
211 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨ادامه رمان عشق پایدار قسمت‌های ده تا بیست... ⚠️ارسال مطالب با لینک کانال مدافعان حرم ولایت مورد رضایت می باشد. 🆔 @Modafeane_harame_velayat ♥️♥️ بعداز مراسم تدفین ماه بی بی,سرپرستی مریم را خاله اش صغری به عهده گرفت تا مادرشود برای این کودک بی مادر...انگار تقدیر خداوند فرزندی در پیشانی صغری ننوشته بود تا روزگاری دیگر این خاله ی مهربان ,مادر شود برای دخترکی بی مادر و مریم هدیه ی خدا بود برای زندگی سوت وکور خاله اش صغری.. صغری از داغ مادر دلخون بود و به بودن مریم دلخوش... این کودک ، رنگ و بویی دیگر به زندگی سوت وکور صغری وغلامحسین بخشیده بود.. این زوج آنقدر سرخوش از این میهمان تازه رسیده بودند که میخواستند هرچه داشتند ونداشتند به پای این کودک بریزند.. آبادی برای صغری دلگیرشده بود وگویی بعداز ماه بی بی بهانه ای دیگر برای ماندنشان نبود,شوهرش از دیرزمانی زمزمه رفتن به شهر سرداده بودوتنها دلیل ماندنش مخالفت صغری بود, حال که صغری هم از اینجا دل بریده بود زمان خوبی برای رفتن رسیده..... صغری برای خواهرش که تنها بازمانده خانوده اش بود از رفتن گفت و دید ته دل خواهرش نیز برماندن دراین آبادی که سراسر رنج است ,نبود با توجه به خشکسالی,احمد اقا شوهر کبری که کشاورز بود عملا بیکارشده بود ,کبری موضوع رفتن خواهر رابرای شوهرش گفت وپیشنهاد داد تا آنها هم همراه صغری به شهربروند...کبری انقدر از بدیهای ابادی وخوبیهای شهری که نرفته وندیده بود، داستانها در گوش شوهرش خواند که بالاخره احمد اقا راضی به رفتن شد وطی چند روز آنچه راکه میتوانستند بفروشند ,فروختند تا سرمایه ای جور کنند. صغری خوشحال بود ازاینکه بازهم دوخواهر درکنار هم بودند و غلامحسین سرخوش از فرزند خوانده ی زییایش که باعث خیروبرکت وتنوع زندگیشان شده بود ,بار هجرت به شهر بست... ادامه دارد.... واقعیت 🆔 @Modafeane_harame_velayat
♥️♥️ صبحی دیگر,صبحی غمزده وقاصد مرگی دیگر سر زد واینبار مادری بعداز چند ماه دوری از دخترش به دیدار او میشتافت وخاک سرد گور را در اغوش میگرفت,صبحی که باز برای خانواده ی عبدالله نوید مرگ میداد,ماه بی بی هم به سادگی وبی سروصدایی دخترش بتول وهمسرش عبدالله به خاک سپرده شد ومریم این دخترک نورسیده,هنوز طعم اغوش مادری دیگر را نچشیده بود دوباره بی مادر شد.... بعداز مراسم تدفین ماه بی بی,سرپرستی مریم را خاله اش صغری به عهده گرفت تا مادرشود برای این کودک بی مادر...انگار تقدیر خداوند فرزندی در پیشانی صغری ننوشته بود تا روزگاری دیگر این خاله ی مهربان ,مادر شود برای دخترکی بی مادر ،مریم هدیه ی خدا بود برای زندگی سوت وکور خاله اش صغری.. صغری از داغ مادر دلخون بود وبه بودن مریم دلخوش...انگار که مریم پا به این دنیا گذاشته بود تا در هر وهله ،مرهمی بر داغ فراق عزیزی بر دلی تنگ و غصه دار باشد و اینبار میبایست مرهم دل خاله باشد و دختر شود برای خانواده ای سوت و‌کور .. این کودک رنگ وبویی دیگر به زندگی ساکت و بی رنگ ،صغری وغلامحسین بخشیده بود.. این زوج آنقدر سرخوش از این میهمان تازه رسیده بودند که میخواستند هرچه داشتند و نداشتند به پای این کودک بریزند.. آبادی برای صغری دلگیرشده بود وگویی بعداز ماه بی بی بهانه ای دیگر برای ماندنشان نبود,شوهرش از دیرزمانی زمزمه رفتن به شهر سرداده بود و تنها دلیل ماندنش مخالفت صغری بود, حال که صغری هم از اینجا دل بریده بود زمان خوبی برای رفتن رسیده..... صغری برای خواهرش که تنها بازمانده خانوده اش بود از رفتن گفت و دید ته دل خواهرش نیز برماندن دراین آبادی که سراسر رنج است ,نبود با توجه به خشکسالی,احمد اقا شوهر کبری که کشاورز بود عملا بیکارشده بود ,کبری موضوع رفتن خواهر رابرای شوهرش گفت وپیشنهاد داد تا آنها هم همراه صغری به شهر بروند...کبری انقدر از بدیهای ابادی وخوبیهای شهری که نرفته وندیده داستانها درگوش شوهرش خواند که بالاخره احمد اقا راضی به رفتن شد وطی چند روز آنچه راکه میتوانستند بفروشند ,فروختند تا سرمایه ای جور کنند. صغری خوشحال بود ازاینکه بازهم دو خواهر درکنار هم بودند و غلامحسین سرخوش از فرزند خوانده ی زییایش که باعث خیر و برکت وتنوع زندگیشان شده بود ,بارهجرت به شهر بست... ادامه دارد.... واقعیت 🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨ادامه رمان عشق پایدار قسمت‌های ده تا بیست... ⚠️ارسال مطالب با لینک کانال مدافعان حرم ولایت مورد رضایت می باشد. 🆔 @Modafeane_harame_velayat ♥️عشق_پایدار♥️ حال که هر دو خانواده وهر دو بازمانده ی عبدالله تصمیم به ترک دیار گرفتند,دیگر تعلل کردن صلاح نبود ,غلامحسین واحمد انچه را که میشد بفروشند وبه پول تبدیل کنند فروختند وهرچه را که نمیشد فروخت,بخشیدند وچند تکه از زمینهای خوب وحاصلخیز عبدالله را که گل زمین هایش به حساب میامد به دست یکی از اقوامشان به اسم خداداد سپردند که اگر روزی روزگاری گذارشان به دیار پدریشان افتاد ,حداقل چند پارچه زمین برای گذران زندگی داشته باشند,کبری وصغری که داغ خواهر ومادرشان هنوز التیام نیافته بود اما هر کدام با سرخوشی تازه ای ,این درد را پنهان میکردند,یکی با عشق ورزیدن به فرزند تازه رسیده اش ودیگری با خیال اینده وزندگی درشهری بزرگ....عصر پنج شنبه وشب جمعه بود وطبق وعده ی,قبلی قرار بود خرسخوان فردا کاروان کوچک قصه ی ما مهاجرتشان رابه شهر اغاز کنند. صغری طبق روال هر عصر پنج شنبه,سینی حلوا اماده کرددرحالیکه مریم کوچک را به سینه میفشرد راهی قبرستان کوچک ابادی شد,قبرستانی که عزیزانش را چون مرواریدی در صدف دلش ,نگه داشته بود,صغری میدانست که این اخرین باریست که بر سر مزار عزیزانش حاضر میشود,شیشه,ای گلاب را در دبه ای با اب قاطی کردوابتدا سنگ مزار عبدالله را شست وسپس مزار مادر را معطر نمود ودر اخر بر سر مزار بتول امد ,همزمان با شستن سنگ مزار,با خواهر جوانمرگش واگویه ها کرد ودر اخر مریم را بر روی سنگ مزار نشاند واز ته دل به خواهرش قول داد تا زنده است برای مریم از مادر مهربان تر باشد ومادری کند برای دخترک خواهرش وهر وقت عزیز وعباس را پیدا کردند,اگر مریم از,خاله اش دلکند,خاله اورا به پدرش واگذارد....مریم کوچک که تازه راه افتاده بود با پاهای نحیفش بر روی سنگ قبر مادر تاتا میکرد ونمیدانست که این اخرین باریست که بر روی سنگی اشنا که بوی مادر را میداد,جست وخیز میکند. صبح جمعه,همگی با باروبنه ای بسته ,سوار بر الاغ وقاطری تازه نفس در سکوتی سنگین که هزاران حرف در خود پنهان داشت ,با یاد خدا سفرشان را شروع کردند..... ابادیی که تابود برایشان غم داشت ورنج داشت ودرد داشت را ترک کردند وروبه شوی شهری غریب واینده ای مبهم حرکت نمودند... ادامه دارد... واقعیت 🆔 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«در محضر قرآن کریم» تلاوت روزانه یک صفحه از قرآن کریم تلاوت امروز:سوره‌ی مبارکه‌ی بقره،صفحه‌ی۲۱(همراه با قرائت آیات و ترجمه‌ی صوتی) پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)فرمود:خانه‌هایتان را با تلاوت ‌قرآن نورانى كنید 🆔@Modafeane_harame_velayat ⬇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا