🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قست۸۶ 🎬
رو به ناریه گفتم:الان ؟!!میخوای باهم بریم نماز؟؟
ناریه:اون نمازی که اینا میخونن بخوره تو مغزنداشته شان...خودمون کار داریم،پاشو مدارک شناسایی که بهت دادم بیار...خودتم که خیلی وسایل نداشتی ,اما نمیخواد چیزی,بیاری,پاشو...
باترس وسوظن ارام بلند شدم وچادرم راپوشیدم اومدم حرکت کنم که گفت:
تنها نه...,عماد را باید بیاری
من:عمادددد؟!!بچه خوابه,مگه نمیخوای برگردیم؟یعنی فیصل هم میاری...
ناریه باتحکمی درصداش که تابه حال بامن اینگونه صحبت نکرده بود گفت:حرف اضافی موقوف...فیصل میمونه...عمادرابغل کن.
ترس تمام وجودم راگرفته بود ،نمیدونستم چه نقشه ای,توسرشه ,اما هرکار که میکردم به ضرر خودم بود ,اخه تواردوگاه نه هیچ کس من رامیشناخت ونه براشون مهم بودم وبرعکس,همه از ناریه فرمانبری,داشتند.
بالاجبار عماد را بغل کردم باهم از کانکس خارج شدیم.
در کابین عقبی رابازکردم وعماد رابااحتیاط خواباندم تابیدار نشه,عماد هم حالتی بود بین خواب وبیداری ونپرسید چکارمیکنم ودوباره چشمهاش را روی هم گذاشت.
سوار شدم ,در دلم متوسل شدم به امام دوازدهم ,طارق همیشه میگفت :هرجا کارت گیرکرد,دست به دامان صاحب الزمان عج بشو,این اقا حجت زنده ی خدا بر روی زمین است ومحاله جوابت راندهد.
از امامم درخواست کمک کردم وبا ایشون عهد کردم اگر کمکم کند وازاین مهلکه جان سالم بدر برم ,تمام تلاشم رابرای خدمت به شیعیان ودرراه ظهور مولا ،بکارمیبرم.
ناریه:چی چی باخودت میگی ،هنوز که نمیدانی میخوام چکارت کنم,دیوونه شدی,وای به حال وقتی بفهمی چی در انتظارت است.
خدای من.....این چی داره میگه...علنا داره تهدیدم میکنه....
خدااااا.......یا صاحب الزمان الغوث والامان....
#ادامه_دارد ..
💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۸۷ 🎬
از اردوگاه خارج شدیم ،شفق به خون نشسته پدیدارشده بود وخبراز صبحی دیگر میداد...نمیدانم بااین تفاسیر میتوانم ،صبح فردا راببینم یانه...نزدیک شهربودیم وهرازگاهی ماشینی,موتوری از داعشیها ازکنارمان عبور میکرد.
نرسیده به شهر موصل ،ناریه ماشین رابه سمت جاده ی خاکی که به نخلستانی نیمه سوخته میرسید هدایت کرد،الان مطمین بودم که قصد کشتن مارا دارد...ارام ارام ونامحسوس دستم رابردم طرغ کیف که خنجر رابردارم ,ناگهان ,دست ناریه اومد رودستم وگفت:حواسم بهت هست ضعیفه....حرکتی کنی درجا میکشمت....
قلبم از حرکت ایستاد...خدااااا چراااا؟؟
کنار نخلی که سرش سوخته بود ماشین را نگه داشت ومجبورم کرد پیاده شم وگفت:پسرت را بزارفعلا بخوابه وکشته شدن مادرش رانبینه،قول میدم عمادت را بدون درد راحتش کنم...
خدای من این عفریته قصدداشت عماد هم بکشه...کاش با طارق رفته بودم...
دستهام را با یک ریسمان
به نخل پشت سرم بست,کلت کمریش را از زیرچادرش دراورد وشروع به نطق کرد:قبل از مرگت ,بزار بفهمی برای چی میمری وبدانی که تقصیر,خودته وگرنه من اصلا قصد کشتنت رانداشتم،من فقط میخواستم با نام جعلی ازاینجا فرارکنم اما اشنایی باتو یه راه بهتر پیش پام نهاد که برای همیشه از دست ابوعدنان راحت میشدم و...
#ادامه_دارد ..
💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۸۸ 🎬
ناریه آهی کشید وگفت:اگر من به داعش نپیوسته بودم ،شاید الان اینقدر سنگدل نبودم وراحت از کشتن تووپسرت صحبت نمیکردم،همونطور که گفتم من قصدم خروج ازداعش وفرار به یکی ازکشورهای اروپایی بانام مستعار بود تا بتونم زندگی مخفیانه وراحتی دوراز چشم ابوعدنان داشته باشم اما وقتی تورا دیدم ,نقشه ام عوض شد ,پیش خودم گفتم ,من که میخوام ازدست ابوعدنان خلاص بشم,چرا برای همیشه خلاص نشم,بهترین راه این بود که تووعماد که دقیقا شرایط,ظاهری وسنی و...من وفیصل را داشتید,درعوض ما کشته بشید...جوری کشته بشید که صورتتون ازبین بره ومدارک من وفیصل همراهتون باشد ودقیقا همان روز کشته شدن شما ,من وفیصل بانام جدیدی راهی کشوری جدید بازندگی راحت وجدیدی میشیم وازانطرف جاسوسان ابوعدنان خبرکشته شدن من وفیصل را مخابره میکنن وزندگی پراز هراس ناریه تمام میشود.
خیلی عصبانی بودم وازخباثت این زن عقم میگرفت پس گفتم:ببین ,فکرمیکنی زندگیی که روی خون دوتا مظلوم بنا میکنی برای تو دوام داره؟؟مطمین باش خدا جای حق نشسته وزندگیت جهنمی سوزان ,سوزان ترازحالا که درحال فراری میشه....
خنده ی بلندی کردوگفت:تودیگه دم از مظلومیت نزن زنی که سنگ جنایتکاران داعش رابه سینه میزنه نباید مظلوم باشه
راستش منم اول فکرمیکردم عادلانه نیست که تووعماد رابکشم وتا وقتی ارادتت رابه داعش ندیدم واعترافت مبنی بر خدمت به داعش رااززبانت نشنیدم ,حاضر به کشتنت نشدم...
سلما.....من هرچه ضربه خوردم ازچشم داعش وداعشیها میدانم...اگر باحرفهای قشنگشان مارا فریب نداده بودند وبه جان یک مشت ادم بیگناه نیانداخته بودند الان وضع من اینطور نبود من خانم دکتری بودم برای خودم ویک زندگی ارام داشتم,اگر اون مولویهای شکم پاره وهوسران داعشی شوهر نخبه ام را شستشوی مغزی نداده بودند وبرای هیچ وپوچ ,عدنان,خودش راتکه تکه نکرده بود ,الان من درحال فرارنبودم...وباصدای بلند فریاد زد....متنفرم از,هرچه داعش وداعشیست..متنفرم از خدای داعشیها......متنفرم از پیامبرداعشیها.....متنفرم ازتو که با دیدن اینهمه جنایات داعش بازهم سنگ محبتشان رابه سینه میزنی....
وکلتش رامسلح کرد وبه طرف نشانه رفت...
که فریادزدم....
#ادامه_دارد ..
💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۸۹ 🎬
با صدای بلند فریاد زدم:نه نه ناریه اشتباه نکن ,توهیچ چیز ازمن نمیدونی... بزار همه چی راست راست برات بگم..
ناریه حرفم راقطع کرد وگفت:اونچه که باید بدونم رامیدونم , آدم وقتی بوی مرگ راحس میکنه تمام تلاشش رامیکنه تا دروغهای شاخدار را راست جلوه بدهد وخودش رانجات دهد,نترس شهید داعش میشی مگه همین رانمیخواستی؟
لطفا خفه بشو سلما وخنده ی بلندی کردوادامه داد...وقتی توهم شهید راه داعش باشی پس نهار رامیهمان پیامبرتان هستی... وباتمسخر گفت ببینم قاشق چنگالت را اوردی؟؟
نگذاشت حرف بزنم وگفت:
اماده ای ,یک ,دو,سه چشمام رابستم واز ته دل گفتم:یاصاحب الزمان...صدای من با صدای,سفیرگلوله ای که میامد قلبم رابشکافد ,باهم قاطی شد.....هرچه صبرکردم،دردی سوزشی هیچ جایم رافرانگرفته بود,ارام ارام چشمام راباز کردم,جسد ناریه جلوی من افتاده بود وباچشمای بازش ,خیره به نگاهم بود,سرم را اوردم بالا
یک مرد داعشی رادیدم که روی صورتش راپوشانده بود
خدای من نکنه مامورکشتن ناریه ازطرف ابوعدنان هست؟
مرد داعشی دید خیره نگاهش میکنم,اشاره کرد که بلند بشوم.
باترس بلند شدم ،نمیدونستم که تصمیمش راجب زندگی من چیه؟میخواهد بکشتم یا اینکه زنده میمونم؟
توهمین فکرا بودم که روی صورتش را باز کرد وبالبخندی زیبا گفت:به موقع رسیدم نه؟
وای خدای من ،باورم نمیشد،کسی را که روبروم میدیدم شک داشتم توبیداری باشه...
#ادامه دارد ....
💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۰ 🎬
درست میدیدم علی بود .
ازنگاه خیره خودم خجالت کشیدم ,سرم را انداختم پایین وگفتم:علی اقا شما اینجا چه میکنید؟شما فرشته نجات من شدید.
علی با همون لبخند مهربون همیشگیش گفت:داستانش مفصله,سرفرصت برات تعریف میکنم ,عماد کجاست؟
اشاره کردم به ماشین
علی به سمت ماشین ناریه رفت وگفت:تواین جهنم بااین صداها هنوز مثل فرشته خوابیده.......داخل ماشین شد وگفت :سوار شو ,باید این ماشین راسرجاده اصلی بگذاریم تا بتونن جسد راپیدا کنند,وقتی دیدم ماشین شما ایستاد ،ماشین خودم را خیلی بالاتر پارک کردم تااینجا پیاده امدم تا این زنک متوجه حضورم نشه.
اشاره کردم به ناریه وگفتم:شاید نمیخواست بکشتم....
علی:اگه یک لحظه دیرتر شلیک کرده بودم ,کشته بودت,اینا بس که جنایت کردند,کشتن شما براشون ارزش کشتن یه پشه هم نداره,خودت را ناراحت این جونورها نکن ,سوار شو تا کنار ماشین,وقت میگذره...
کنار ماشین علی پیاده شدیم عماد رابغل کردم وسوار ماشین علی شدیم .عماد بیدارشد وبادیدن علی خیلی خوشحال شد,انگار خدا رابهش داده بودند,هی میخواست چیزی بگه اما نمیتونست ,علی گونه اش رابوسید وگفت:فلفل زبون,چرا شیرین زبونی نمیکنی هااا
اهسته اشاره کردم به علی وبهش فهموندم که عماد لال شده,علی زد روی پیشونیش وبه فکر فرو رفت.
وقتی حرکت کردیم ،چشمم افتادبه اشعه های,طلایی خورشید که به من چشمک میزد ,یاد وقتی افتادم که با ناریه داخل نخلستان شدیم,فکر میکردم من طلوع خورشید رانمیبینم ,اما برعکس شده بود وناریه طلوع خورشید را ندید.
روکردم به علی وگفتم:چه طور منو پیداکردید؟چرا قیافه تان ,اینقدر تغییرکرده؟
علی:حالا بماند...بعدا مفصل میگم ,حالا توسوال من راجواب بده...اگه قیافه ام تغییرکرده ازکجا شناختیتم؟؟
روم نشدبگم اگه چشمهای مهربان تورا بین هزاران چشم ببینم بازهم تشخیصش میدم وگفتم:خوب از بچگی باهم بودیم ,دخترخاله ات هستم دیگه....اگه صدسال دیگه هم میدیدمت وموهاتم ریخته بودند و...بازم میشناختمت....
یکدفعه یاد فیصل افتادم ...
من:علی اقا,تکلیف فیصل چی میشه؟میشه من برم بیارمش پیش خودمون؟
علی:نه نه...برگشتن توبه اردوگاه اصلا ,صلاح نیست همین الان دنبال ام فیصل میگردند اخه دوتا داعشی گفتند دیشب بعدازنماز,ناریه با ماشینش چندتا مرد روبسته را برده داخل شهر والان به ناریه مشکوک شدن ووقتی ناریه به چنگشون نیافته ,رفیقش رامیگیرن...اگه توبری مطمینا گیرمیافتی...من خودم یه فکری به حال فیصل میکنم.
باخودم فکر کردم مگه علی شیعه نیست؟مگه برعلیه داعش نمیجنگه؟چرا اینقدر راحت حرف میزنه ,انگار یکی از مقامات داعش هست....
روم نمیشد هی,سوال بپرسم اما نمیدونستم که مقصدمان کجاست که خود علی گفت:....
#ادامه_دارد ..
💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦🌧💦
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
«در محضر قرآن کریم»
تلاوت روزانه یک صفحه از قرآن کریم
تلاوت امروز:سورهی مبارکهی بقره،صفحهی۳۰(همراه با قرائت آیات و ترجمهی صوتی)
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)فرمود:خانههایتان را با تلاوت قرآن نورانى كنید
@Modafeane_harame_velayat
⬇️