فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎چند کشور در دوران جنگ تحمیلی حامی صدام بودند؟!
⁉️ چرا میگوییم پیروزی ما در جنگ معجزه بود؟
__________________________
💥برشی از سخنرانی حجت الاسلام راجی به مناسبت هفته دفاع مقدس
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر قشنگ بود این کلیپ ❤️👌
امروز که فرمانده فراخوانده به قله /فرمود به ما چند قدم مانده به قله 😍❤️
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
🛑ورود اولین متروباس هیبریدی به پایتخت
مدیرعامل اتوبوسرانی تهران:
🔹بعد از ۵ سال از ورود ۴ دستگاه اتوبوس ۲۵ متری متروباس، تست گرم یک دستگاه اتوبوس ۲۵ متری در خط خاوران ـ آزادی با موفقیت انجام شد.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 حضور رئیسجمهور در کلاس درس مدرسه
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
مدافعان حرم ولایت
#زن_زندگی_آزادی قسمت شصت: وارد هال شدم، خبری از کریستا نبود، به سمت آشپزخانه رفتم و در یخچال را ب
#زن_زندگی_آزادی
قسمت شصت و یکم:
دست زهرا را توی دستم گرفتم و از جا بلند شد، هر چه بیشتر فکر می کردم ، بیشتر به این نتیجه میرسیدم که تنها راه موجود همین است.
بله باید دست بکار بشوم، حتما توی اون آشپز خونه کوفتی ،چاقویی چیزی پیدا میشد.
اگر کریستا و همدستانش میخوان منو امثال زهرا را برای اهداف شیطان پرستانه شان قربانی کنند، چرا من نتونم جان این ابلیسک ها را بگیرم؟!
حتما میتونم...اما...اما بعدش چی؟
الان مطمئن بودم که توی اتاقی که هستم دوربین نداره، آخه اونجور که الی می گفت ،تمام زوایای اتاق را بررسی کردم، بعدم این اتاق چیز به خصوص جای پنهان یا حتی تابلویی چیزی نداشت که دوربین کار گذاشته باشند و از طرفی مایی که اینجا آمدیم ، همه جوره پاکسازی شدیم و انگار توی لندن وجود خارجی نداریم ،پس واقعا لازم نبود ما را زیر نظر بگیرن و این یک شانس خوب بود برای ما...
همانطور که دست زهرا توی دستم بود ،ناخوداگاه طول و عرض اتاق را می پیمودم، به میز و صندلی ها رسیدم، زیر بازوی زهرا را گرفتم و روی صندلی نشوندمش و جلوی پاش زانو زدم.
دست کوچک زهرا را توی دستم گرفتم و گفتم: زهرا جان، آنطوری که متوجه شدم ما الان توی لندن هستیم، تو گفتی که با بابا و مامانت لندن زندگی میکردی و بابات انگلیسی هست درسته؟!
زهرا که با بهت به من نگاه میکرد، آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانهٔ بله تکون داد.
شانه های شکنندهٔ زهرا را توی دستم گرفتم و ادامه دادم: اگر یک اتفاقی بیافتد که بشه از این خونه فرار کنیم ، آیا میتونی ، جایی که زندگی می کردی را پیدا کنی؟ آیا آدرس خونه تان را داری؟!
زهرا سرش را پایین انداخت و گفت: نه! لندن شهر بزرگی هست، من نمی تونم خونه مان را پیدا کنم، آخه همیشه با ماشین بابا یا مامان توی شهر میرفتیم..
گونه اش را ناز کردم و آه کوتاهی کشیدم که یکدفعه زهرا گفت:
اگر یه موبایل داشته باشیم میتونم به پدرم زنگ بزنم من شماره اش را حفظم و شروع کرد به گفتن شماره ای که در خاطرش ثبت بود...
انگار دنیا را به من داده بودند...زهرا می گفت و من تکرار می کردم..
باید به فکر یک اسلحه بودم، یه چاقو و حتی یه کارد یا یه قیچی..
از جا بلند شدم، باید به بهانه غذا درست کردن دنبال اون وسیله میگشتم.
ادامه دارد..
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#زن_زندگی_آزادی
قسمت شصت و دوم:
دوباره زهرا را تنها گذاشتم و بیرون رفتم.
داخل آشپزخانه شدم، یخ گوشت ماهی باز شده بود.
کشوهای کنار اجاق گاز را یکی یکی باز کردم.
خبری از چاقو نبود، اما چند تا کارد بود.
یکیشون را برداشتم و وانمود کردم می خوام باهاش گوشت را تیکه تیکه کنم، اما می خواستم ببینم چقدر تیز هست.
نه خوب بود، در کابینت بالا را باز کردم و شیشه روغن را بیرون آوردم، گاز را روشن کردم و مشغول سرخ کردن شدم در همین حین در اتاق کریستا باز شد و بدون اینکه نگاهی به من بیاندازد با عجله به طرف در ورودی رفت.
خودم را به جایی رسوندم که در ورودی توی دیدم بود.
متوجه نشدم کی پشت در هست ، اما یک شئ کوزه مانند با رنگی سیاه ،به دست کریستا بود.
کریستا کوزه سیاه را توی آغوش گرفته بود، انگار یک چیز خیلی گرانبها داره.
خیلی کنجکاو شده بودم تا بدانم داخل اون کوزه چی چی هست؟
کریستا نگاهی بهم انداخت و وارد آشپزخانه شد،بوی گوشت ماهی سرخ شده توی فضا پیچیده بود.
انگار اشتهای کریستا هم باز شده بود.
کوزه سیاه را روی کابینت کنار اجاق گاز گذاشت و قاشقی از جاقاشقی کنار سینک برداشت و به طرف ماهیتابه آمد.
خودم را کشیدم کنار، کریستا همانطور که چشم به ماهی داشت گفت: به به...آشپزی هم بلدی پس..
پیش خودم گفتم چه آشپزی...
خودم را نزدیک کوزه سیاه کردم و عمدا دستم را به کوزه زدم و در یک چشم بهم زدن کوزه نقش زمین شد و با صدای شترقی، شکست..
و سرامیک های کرم رنگ کف آشپزخانه رنگ میگرفت...باورم نمیشد..
همانطور که خیره به خون زیر پایم بودم ، متوجه کریستا شدم که خرناس کنان به سمتم میامد...
ناخوداگاه کارد را برداشتم و به طرف اتاق فرار کردم.
کریستا که انگار دیوانه شده بود پشت سرم شروع به دویدن کرد وهمزمان زیر لب فحش میداد..
خودم را داخل اتاق پرت کردم و در را بستم و پشت در نشستم.
زهرا با دیدن من شروع به جیغ کشیدن کرد و من گیج بودم
ولی زهرا حق داشت،کارد دستم و خونی که از کوزه روی لباس و پاهام ریخته بود باعث ترس زهرا شده بود و زهرا پشت سر هم جیغ میکشید و کریستا هم با مشت های محکم به در میکوفت مدام تهدیدم میکرد تا در را باز کنم.
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#زن_زندگی_آزادی
قسمت شصت و سوم:
نمی دونستم چکار کنم، گیج بودم ، از یک طرف جیغ های مدام زهرا و از طرف دیگه تهدیدهای کریستا..
در یک لحظه تصمیم خودم را گرفتم، از جا بلند شدم در را باز کردم، کریستا که انگار گارد گرفته بود کمی عقب رفت، من در حالکیه کارد آشپز خانه را نشونش میدادم به طرفش رفتم و با صدایی محکم گفتم: خودت را برای مرگ آماده کن..
با این حرف انگار شیرین ترین جوک دنیا را برای کریستا تعریف کرده باشم، شروع کرد به خندیدن و کارد دست من را نشان میداد و میگفت: با این می خوای منو بکشی؟!
زهرا که به دنبالم بیرون آمده بود ، باز شروع به جیغ کشیدن کرد.
کریستا با خشم نگاهی به صورت زهرا کرد و گفت: اینو خفه اش کن و در یک لحظه اسلحه ای را از زیر پیراهنش بیرون کشید و به سمت من نشانه رفت.
دست پاچه شدم ، نمی دونستم چکار کنم، کارد را به گوشه ای پرت کردم ، زهرا را توی بغلم گرفتم، با اشارهٔ کریستا به سمت یکی از مبل ها رفتم.
همانطور از شدت استرس بدنم به لرزه بود موهای زهرا را نوازش می کردم که آرام گیرد.
در همین حین صدای زنگ در بلند شد..
یعنی کی میتونست باشه؟!
کریستا که انگار انتظار کسی را نداشت با تعجب به در نگاهی کرد و سریع اسلحه را زیر لباسش پنهان کرد و به ما اشاره کرد که عادی باشیم و حرکت اضافه انجام ندیم و با انگشتش ما را تهدید کرد که هر حرکت اضافه مساوی با مرگمون خواهد شد.
نفسم را آهسته بیرون دادم، به زهرا نگاهی انداختم ودیدم او به در چشم دوخته است.
کریستا موهای بلند و بور و لختش را مرتب کرد ، نفسش را آرام بیرون داد لبخندی ساختگی روی لب گذاشت و در را باز کرد.
ناگهان در یک لحظه دو مرد که لباس پلیس به تن داشتند کریستا را کنار زدند و وارد خانه شدند.
کریستا اعتراض کنان گفت: شما حق ندارید...
یکی از مردها به سخن درآمد و گفت: همسایه ها به پلیس زنگ زدند انگار صدای جیغ کودکی از اینجا می آمده..
و با دیدن زهرا به طرف ما آمدند.
کریستا اعتراض کنان جلوی یکی از آنها را گرفت وگفت: شما حق ندارید داخل این خانه شوید ،اینجا هیچ کس مجوز ورود ندارد و چیزی آرام در گوش مأمور پلیس گفت که من متوجه آن نشدم.
زهرا که انگار با دیدن پلیس ها آرام شده بود، از بغل من پایین آمد و..
ادامه دارد..
📝 به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#داستان_زندگی
#سپیده
#قسمت_اول
درست سال ۷۹بود اون زمان ۱۳سالم بود.توی یه خانواده معمولی و پدرتعصبی.وقتی کلاس چهارم بودم فهمیدم مادرم نامادریمه .یعنی منو خواهر بزرگترم که ۱و۳ساله بودیم پدرمادرم جداشدن.خیلی روحیه ام خراب شد.به نامادریم بد بین شدم و دیگه احترام نمیزاشتم.کلا شده بودم یه ادم لجباز.همش پیش خودم فکر میکردم اگر مادر اصلی ام بود شاید زندگیم بهتربود.۲خواهر و۱برادر از ازدواج دوم پدرم هم داشتم.دوستشون داشتم همیشه و هیچوقت فرقشون نمیدادم.اما سازگاریم با خواهر بزرگترم کم بود.چون اون همش مادر اصلیشو میخواست.خلاصه از۱۰سال تا۱۳سالگیم همینجور گذشت.بماند که پدرم زور میگفت.اذیت میکرد و کتک میزد با کوچکترین رفتاری.خیلی برام سخت بود.بااون سن کمم ترجیح میدادم خونه پدرم نباشم.تابستون ۷۹درحال اتمام بود و نزدیک باز شدن مدارس.و من همش مدرسه رو دوست داشتم.داخل کوچمون تو هر خونه ایی حداقل ۳یا۴دختربود.که هرروز تو کوچه باهم بازی میکردیم.پشت خونمون یه زمین بود برای عموم.اونا فروختن نصفشو و غریبه اونجارو خرید.یه روز که خونه عموم با دختر عموهام بازی میکردیم تو حیاط متوجه نگاه سنگینی از همسایه جدید شدم.البته خانه درحال ساخت بود و اون نگاه کارگر اون خانه بود......
توجهم جلب شد و برگشتم نگاه کردم.دیدم داره نگام میکنه و لبخند میزنه.یهو ترسیدم و بهم استرس وارد شد.چون اولین بارم بود این صحنه.سنمم کم بود.از اونجا دور شدم.باز فرداش برای کتاب جلد کردن پیش دختر عموم رفتم به حیاط که رفتم یه صدای سوت مانندی نظر منو جلب کرد.بله باز هم همون کارگر بود.صدام کرد و گفت بیا نزدیکتر.گفتم چیه چی میخوای ؟الان عموم میاد.گفت بیا کارت دارم.با همه ترس و لرزی که داشتم رفتم جلو.از بالای دیوار به کاغذ مچاله شده برام پرت کرد.منم ورداشتم و فرار کردم .رفتم خونه و با خاهر کوچکترم راجبش حرف زدم و نامه رو باز کردم.نامه عاشقانه بود.پر از شعر و ترانه.و دوستت دارم ها و شکل قلب و تیر در وسط ان.نمیدونم چیشد که قلبم به تپش افتاد.قیلفش یه ادم معمولی باقد تقریبا۱۷۵ دماغ کشیده.به نطرم میومد سنش ۲۵باشه.درکل قیافه شناس نبودم.این کار چندین بار تکرار شد.حتی داخل کوچه هم منو میدید همش از عشق و علاقه میگفت و نامه میداد.جوری که کم کم وابستش شدم..توی خونه ایی بزرگ شده بودم که محبت توش نبود.منم با یه محبت ساده راحت دلمو باخته بودم.اون زمان موبایل نبود.تلفن بود کمو بیش.مدرسه ها باز شد و من رفتم سوم راهنمایی.و اون کارگر که اسمش جمال بود کارش تمام شد و از اونجا رفت..بدون هیچ خبری.تا۱ماه من براش گریه کردم و نامه هاش رو میخوندم و همش به یادش بودم.یک روز در راه مدرسه دیدم کسی منو صدا میکنه سپیده سپیده برگشتم به صدای اشنا دیدم جمالِ.خوشحال شدم و به سمتش رفتم.البته دختر همسایه و خواهرمم باهم بودن.و خبر داشتن از موضوع.جلو رفتم و پرسیدم کجا بودی و چطور فهمیدی من اینجا مدرسه میرم و بهم گفت که پیگیرم بود.باز برام نامه داشت.و چندتا ادامس و لواشک در دست بهم داد.وگفت از این به بعد توهم برام بنویس من هر روز میام و میبینمت..نامه رو گرفتم و قند در دلم اب شد.خواهرم و دوستم بهم تذکر دادن که بیخیال موضوع بشم اما من فکر جای دیگه ایی بود....
خلاصه چندماه اینجوری گذشت تا امتحان ها شروع شد و من حواسم به درس نبود.یه بار بهم اصرار کرد که به منزل خواهرش بروم و بیشتر برای هم وقت بزاریم.و گفت خواهر و خواهر زاده هایم هستن و تو نگران نباش.روزی که امتحان داشتم مدرسه رو پیچوندم و به طرف خونه خواهرش که ادرس داده بود راه افتادم.در زدم و با استقبال روبرو شدم.شغل اصلی جمال این بود که تو عروسی ها کیبورد(ارگ)مینواخت.اون روز برای من هم زد و خوشم اومد.خواهر زاده هاش اندازه من همسن بودن.خواهرش بهم نگاه میکرد و لبخند میزد.بعد برامون چای اوردن..کمی صحبت که یهو همه از اتاق خارج شدن و مارو تنها گذاشتن.جمال بهم محبت کرد و بغلم کرد و گفت اگر بخوایم با هم ازدواج کنیم پدرت مخالفت میکنه ما باید کاری کنیم که اونا نتونن جواب رد بدن.من از مسائل زناشویی هیج چیزی نمیدونستم.وگفتم منطورت چیه؟؟گفت باید کاری که بعد ازدواج انجام میدن رو زوتر انجام میدم تا راحتر به هم برسیم.من قبول نکردم و کلی هم ترسیدیم.گفتم میخوام برم خونه.تو هم اگه راست میگی بیا خواستگاریم اکه قبول نکرد حالا یه فکری میکنیم.گذشت و بعد۱هفته ساعت۱۰شب صدای زنگ در به صدا دراومد و دیدم جمال با دامادش اومدن برای خاستگاری.اون شب که هیچ صبح دیدم پدرمادرم پچ پچ میکنن که این مرد بدرد دخترمون نمیخوره و ما راضی نیستیم..من هم فرداش به جمال گفتم خانوادم راضی نیستن و کلی ناراحت شدیمنمیدونم چرا اصلا ازش نپرسیدم چرا پدر مادرت رو نیاوردی...
@Modafeane_harame_velayat
ادامه دارد......
#داستان_زندگی
#سپیده
#قسمت_دوم
وباز هم یه مدت گدشت و ازم خواست تا باز به خونه خواهرش بروم چون تولد خواهرزادشه.من باز مدرسه پیچوندم و رفتم اولش خوش گذشت درکنارشون اما بعد باز مارو تنها گذاشتن ایندفعه تنها موندن فرق داشت خیلی اصرار که رابطه برقرار کنه که خانواده مجبور بشن راضی بشن.ومن همچنان قبول نمیکردم.تا اینکه بزور دهنم رو گرفت و کاری رو که نباید.....من خیلی جیغ زدم زیر دستش گلوم گرفت و کلی کریه کردم..حتی ۱نفر نیومد تو اتاق ببینه چه خبره.وقتی کارش تمام شد ولم کرد و من کلی حرف بارش کردم و گریه کردم و توسرم زدم.اونم دل داری داد که اینجوری خانوادت مخالفتی نمیکنن و هزاران حرف که منو قانع کنه.خیلی ناراحت بودم و داغون بعد منو رسوند نزدیک خونم منم رفتم خونه..احساس کردم لباس زیرم خیس..نگاه کردم دیدم خونیه..فکر کردم عادت ماهیانه هست.چون سنم کم بود خبر نداشتم برای پارگی پرده بکارته..تاچندروز حالم گرفته بود.مدرسه به خانواده زنگ زدن ۲بار غیبت داشتم.واخر گندش در اومد و بهم گفتن دیگه مدرسه نرم.با کتک های پدرم مواجه شدم.جوری که دیگه توان نداشتم برم اناقم منو به زور انداختن تو اتاق.همه جام درد میکرد.خواهرام برام گریه میکردن.دیگه ابرو برام نمونده بود.و خواهر بزرگم بهم گفت که چه بلایی سرم اومده.و دیگه دختر نیستم و کسی باهام ازدواج نمیکنه ...من افسرده تر از همیشه.دیگه خبر از جمال نداشتم تا یک روز موقع خواب صدای پنجره اتاق خواب به صدا دراومد دیدیم جماله.ترسیدم.گفتم اینجا چیکارمیکنی گفت اومدم پیگیری تو کجایی چرا مدرسه نمیای..گفتم برو بابام میبینه.شماره تلفن خونه رو دادم بهش..فرداش زنگ زد و من براش تعریف کردم..بهم گفت پدرت منو تهدید کرده بیا باهم فرار کنیم.اول گفتم نه من میترسم.بعدش منو ترسوند که ما اون کارو کردیم دیگه نمیتونی با کسی ازدواج کنی اول و اخر ماله منی.اگه دوسم داری بیا خونه خواهرم..گوشی رو قطع کردم و ناراحتر از همیشه داشتم داغون میشدم و کسی منو درک نمیکرد.از این موضوع ۱هفته گذشت اون همین ۱هفته خاهر بزرگم که۲سال باهام فرق داشت کلی منو ترسوند از طرفی جمال گفت که برم پیشش که ازدواج کنیم و از طرفی نگران بکارت از دست رفته.همه این فکرا منو داغون کرد و یه روز که پدر و مادر خونه نبودن منم آژانس گرفتم که رفتم خونه خواهرش در زدم خودش درو باز کرد کرایه رو داد و خوشحال از اینکه من اومدم.تاغروب خونه خاهرش بودم..خواهرش بهم گفت چرا اومدی برگرد خونت گفتم دیگه نمیتونم..جمال گفت من بابل توشهر خودمون خونه دارم بریم اونجا گفتم باشه و راه افتادیم.شبانه رسیدیدم خونش داخل خونش شدیم دیدم چندتا قاب عکس بود که عکس بچگی ۲تا بچه بود و عکس جمال با ارگ و یه بچه پسر.برام سوال بود اینا کی هستن.جمال نگاه تعجب منو دید.چیزی نگفت تا باز هم از من رابطه خواست.گفتم نه ولی انگار خون جلوی چشمش رو گرفته بود و به زور متوصل شد دلخور شدم ازش..برگشت بهم گفت چرا خون نیومد گفتم خون چرا یه بار خونه خاهرت اومد دیگه.بعد گفت من خونی ندیدم.ناراحت شدم گفتم منظورت چیه گفت هیچی..بعد بهم گفت میخوام یه حقیقتی بهت بگم ترس ورم داشت گفتم چیشده؟؟گفت اون بچه های تو عکس بچه های من هستن😨داشتم دیوانه میشدم ..گفتم یعنی چیییی؟؟؟گفت من زن دارم و ۲تا بچه اما زنمو دوس ندارم.خونه پدرشه.البوم اورد و عکسارو نشونم داد.دخترش اندازه من بود پسرش۲سال کوچکتر از من..گفتم مگه تو چند سالته گفت۳۳ برق منو گرفت..گفتم خدایااا تو چراا انقدر بهم دروغ گفتی چرا الان که کار از کار گذشت داری میگی.شروع کردم به گریه که این چه بلایی بود سرم اومده..بهم گفت مهم اینکه من تورو دوس دارم .اما من گند زده بودم به سرنوشتم.راه برگشت نداشتم..پدرمم هم منو میکشت..با ناخواستگی تمام تن دادم به با او بودن..درکمال ناامیدی.......
@Modafeane_harame_velayat
ادامه دارد
#استاد_عباسی_ولدی
✅ انتقاد سازنده....
📌اگر با انتقاد به دنبال تغییر در همسرتان هستید، در جمع به او انتقاد نکنید؛ زیرا بسیاری از افراد، حتّی آنهایی که مشتاق شنیدن عیبهای خود هستند، از انتقاد در جمع، عصبانی شده، واکنش منفی از خود نشان میدهند.
📌برخی، عقدههای خود را به بهانۀ انتقاد، خالی میکنند؛ یعنی در جمع، عیب فرد را میگویند تا شخصیت او خُرد شود، بعد هم اسم این عمل را انتقاد میگذارند!
📌اگر انتقاد را اهدای عیب به همسر بدانیم، باید در هنگام انتقاد، رویی گشاده، گفتاری دوستانه و لحنی مهربان داشته باشیم. در غیر این صورت، انتقاد، تأثیر خود را نخواهد داشت.
📌برخی انتقاد خود را با زبانی سرزنشآمیز مطرح میکنند. این کار، بیش از این که شخص را تغییر دهد، ناراحت میکند. پس باید مراقب باشیم که انتقاد ما شکل زخمِ زبان یا سرزنش به خود نگیرد.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥💥عوامل پیروزی و موفقیت/دکتر انصاری
🎥#دکتر_انصاری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️♨️ذهن آلوده منفی و جذب اتفاقات بد/دکتر انوشه
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🏠ضرورت آشنایی به مهارت_حل مسئله در زندگی مشترک؛
🔥ایجاد چالش در مسیر زندگی مشترک گریز ناپذیر است،
🔸️اما این چالش ها زمانی به زندگی را به بن بست می کشاند، که ما بجای حل_مسئله به دنبال مقصر و تبیه او میگردیم.
🔸️واین آغاز ورود به کوچه بن بستی است که جز سردی روابط نتیجه ای ندارد.
🔸️شاید شما هم این جمله ها را شنیده باشید که این قبیل همسران می گویند؛
●" ما بیست سال است که سر فلان قضیه اختلاف داریم "
●"من خسته شدم اینقدر تذکر دادم"
●"یک روز خوش در این زندگی ندیدم"
و...
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
#کنفرانس_بصیرتی
آقای مهدی #اسلامی
✨بسم الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
✅سلام علیکم جمیعا
🔵در هفته ای که گذشت رئیس جمهور راهی نیویورک شد تا در جلسه سالیانه سازمان ملل متحد شرکت کرده وسخنرانی ایراد نماید
🟡الحمدلله اتفاقات خیلی عالی رخ داد
🔵سخنرانی بسیار خوبی توسط آقای رئیسی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دفاع از قرآن و صلح طلبی اسلام و همچنین تقبیح رفتار مستکبرانه آمریکا انجام شد که مورد توجه بسیار زیاد رسانه های دنیا قرار گرفت
🟡در حاشیه این مجمع ، دیدارهای بسیار مهمی رخ داد مثل دیدار با نخست وزیر ژاپن و چندین و چند رئیس جمهور و نخست وزیر مطرح دیگه
🔵نخست وزیر ژاپن قول مساعد داد تا پولهای بلوکه ایران رو هر چه زودتر آزاد کنه
🟡یه خبر خوش دیگه اینکه به زودی ده میلیارد دلار دیگه از پولهای بلوکه شده ما آزاد و به حسابهای بانکی ایران واریز خواهد شد
🔵در مورد دلار در انتهای این کنفرانس مطالب مهمی رو عرض خواهم کرد
🟡اما یک اتفاق شگفت انگیز دیگه اینکه تعداد ٣۵٠۶ لوح قدیمی از دوران هخامنشی که ٨۵ سال در آمریکا مصادره شده بود توسط دولت پس گرفته و در ٩ صندوق بزرگ با هواپیمای حامل رئیس جمهور وارد کشور شد
🔵دولتی که مدعی بودند زبان دنیا رو بلد نیست به خوبی تونسته با دنیا ارتباط بگیره
حتی امیر عبداللهیان با جیبوتی هم روابط رو حسنه کرده و در دیداری که با وزیر خارجه عربستان سعودی داشت ، ایشان با تاکید از دولت ایران دعوت کردن تا به عربستان بروند
🟡در حاشیه این سفر، جلسه مطبوعاتی با حضور خبرنگاران مختلف دنیا شکل گرفت که رئیسی به نحو بسیار عالی و انقلابی به تمام سوالات جواب داد و در یک حرکت بسیار زیرکانه سوالاتی رو از مقامات آمریکایی و اروپایی پرسید که تا الان هیچ احدی جرات پرسیدن این سوالات رو نداشت
🔵کشوری که خودش سالیانه هزار نفر و غالبا زنان و رنگین پوستان رو توسط پلیسش میکشه حق نداره در مورد حق شهروندی دیگر کشورها نظر بده
🟡کشوری که بیشترین آمار رو در تجاوز به زنها داره حق دفاع از حقوق زنان دیگر کشورها رو نداره
🔵دیگه زمان زورگویی به ملتها تمام شده و باید مستکبرین رو پاسخگو کرد
1⃣ادامه دارد🔻🔻🔻
@Modafeane_harame_velayat
ادامه #کنفرانس _بصیرتی
🔵یکی از کارهای خوبی که اینبار صورت گرفت ، حرکتهای تهاجمی خبرنگاران ایرانی بود
دیگه مثل قبل به شبکه های معاند اجازه داده نشد تا هر کاری دوست دارند بکنند و تیم خبرنگاران ایرانی در یک حرکت انقلابی دمار از روزگار شبکه های معاند درآوردن
🟡و اما بریم سر موضوع آینده دلار
🔵یادتونه برخی از اقتصاددانان ادعا میکردن که دلار به ٧٠ هزار تومن میرسه ؟
🟡درست پیشبینی میکردند اما ...
اگر وضعیت با اون زمانی که اقتصاد داشت با سر سقوط میکرد و حجم نقدینگی در بازار به شدت زیاد شده بود و فروش نفت و صادرات به پایین ترین حد خودش رسیده بود
با این روند دلار حتی از٧٠ هزار تومن هم عبور میکرد
🔵اما اقتصاددانان نمیدونستن یکباره وضعیت اینقدر تغییر میکنه
رشد نقدینگی به شدت کنترل شده
پولهای بلوکه شده داره وارد کشور میشه
فروش نفت به مقدار بی سابقه ٢/٢ میلیون بشکه در روز رسیده
🟡صادراتمون داره جون میگیره
کریدور سازی ها داره شکل میگیره
تحریمها داره بی اثر میشه
و روابط ما با دنیا داره خیلی خوب میشه
فروش تسلیحاتمون به شدت بالا رفته
و کشف معادن لیتیوم هم آورده عالی برای ما خواهد داشت
🔵و اما در آینده چی میشه
به احتمال بسیار زیاد
در آینده بسیار نزدیک و در اواسط فصل پاییز قیمت نفت بالاتر خواهد رفت
و البته چیزی بالغ بر بیست میلیاردلار دیگه از منابع مالی ما آزاد خواهد شد
که با ورود این حجم از ارز به احتمال بسیار زیاد دلار سقوط شدیدی خواهد کرد و اگر تب سقوط دلار بالا بگیره شرکتهای فولادی و نفتی از ترس ضرر مجبور میشن دلارهاشون رو بریزن کف بازار
🟡اونوقت باز هم ارزش دلار سقوط خواهد کرد و بنده پیشبینی میکنم تا پایان سال دلار حداقل ١٢ تومن ارزونتر بشه
بازم میگم
🔵هرکی دلار داره ببره الان بفروشه
اگر دیدید تا سال بعد دلار زیر ده هزار تومن شد اصلا تعجب نکنید
🟡بی ارزش سازی دلار و تقویت پول ملی کشور در دستور کار دولت قرار گرفته
🔵شاید عده ای با این صحبتهای بنده موافق نباشند
باید زمان بگذره تا مشخص بشه که چه کسی درست میگفت
🔵تورمی که در سال گذشته در کانال ۵٠ درصد بود این ماه وارد کانال ٣٠ درصد شده و این نشون میده که دولت تونسته تورم رو مهار کنه
البته گاها با کنترل رشد قیمت مواد اولیه چند ماهی طول میکشه تا اثرش سر سفره مردم مشخص بشه
🟡الحمدلله داریم میبینیم که اونهایی که دائما نق میزدن که دولت بلد نیست و هیچکاری نمیکنه ، دارن یواش یواش شرمنده میشن
اینو قبلا خدمتتون عرض کرده بودم که باید زمان داد تا دولت بتونه سیاستهای خودش رو اجرا کنه
🔵امسال بنا بر دستور مقام معظم رهبری و شعار سال که مهار تورم و رشد تولید بود تا الان مهار تورم داره صورت میگیره
در چند ماه پایانی سال و سال آینده ما قطعا رشد تولید و رشد بی سابقه اقتصادی رو شاهد خواهیم بود ان شاءلله
🟡ما اگر تا پایان سال بتونیم روند مهار تورم رو کنترل و روند پایین اومدن تورم رو ادامه بدیم ان شاالله اگر اتفاق خاصی مثل کرونا یا جنگ یا ... در سال آینده ما وارد عصر طلایی اقتصاد ایران خواهیم شد
🔵همه شما عزیزان له شدن دلار رو به چشم خواهید دید
بازم میگم وای بر دارندگان دلار
وقتی استارت تولید بخوره و صادرات شدت بگیره
🟡با اومدن زمستان هم نفت گرون بشه
منابع ما هم آزاد بشه
بازار شاهد شگفتی بزرگی خواهد بود
🔵رفقا
ایران قرار شده در بانک بریکس (NDB) سهم داشته باشه
میدونید یعنی چی؟
یعنی دیگه هر چی پول بلوکه شده داشته باشیم از این طریق آزاد میشه
چیزی بیش از صد میلیارد دلار
🟡الان سه ساله بنده دارم میگم که یک روزی میرسه پول ایران یکی از قدرتمندترین پولهای منطقه و حتی جهانی خواهد شد
الان داره این امر تحقق پیدا میکنه ان شاالله
🔵به امید روزهای طلایی برای ایران عزیز
🟡رفقا
برای جمع آوری این کنفرانس خیلی زحمت کشیده شده
لطفا تا میتونید کنفرانس رو منتقل کنید به اطرافیانتون
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
✍مهدی اسلامی
2⃣پایان
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🏴 سالروز شهادت اباالمهدی (عج)، حضرت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت ...
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴 فرزندان مسی و رونالدو اجازه استفاده از تلفن همراه را ندارند
🔹 دو فوق ستاره فوتبال جهان استفاده فرزندانشان از تلفن همراه را قدغن کردهاند.
🔹 مسی: زیاد از تلفن استفاده نمیکنم و کلا آدمی نیستم که مثلا در واتساپ از شکلک استفاده کنم و هیچیک از فرزندانم هنوز تلفن همراه ندارند.
🔹 رونالدو: بزرگترین فرزندم بهزودی ۱۲ساله میشود و هر بار از من میپرسد بابا! آیا میتوانم تلفن داشته باشم، پاسخ من به او نه است. به او میگویم، کریستیانو! تو وقت داری.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔺#اینفوگرافی | ۳۸۰۰۰ دروغ در ۴۶ روز برای ۵ رسانه ضد ایرانی
(۲۳ شهریور تا ۹ آبان ۱۴۰۱)
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴 براي كاهش موخوره و ريزش مو فلفل دلمه اي سبز بخوريد.
فلفل دلمه اي سبز حاوی مقدار زیادی ویتامین ث است که جذب آهن توسط سلولهای مو را تسهیل و اکسیژن کافی برای موها را تامین میکند، در نتیجه، موها قوی میشود و از ریزش موی مکرر نجات پیدا می کنیم.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فواید مصرف چای ترش
* برای افراد مبتلا به بیماریهای قلبی عروقی مفید است.
* تقویتکننده سیستم ایمنی است؛ این چای غنی از ویتامین C میباشد که در برابر عفونت و سرماخوردگی مقاومت ایجاد میکند.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
پایین آوردن کلسترول با کدو سبز👇
مقدار بالای فیبر در کدو سبز باعث کاهش کلسترول میشه. سطوح بالای ویتامین A و ویتامین C احتمال ابتلا به گرفتگی عروق رو پایین میاره هم از جهت پایین آوردن کلسترل و هم با اکسیداسیون عروق خونی بدن گرفتگی رو به تاخیر میندازه.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
بسم الله الرحمن الرحیم
🌖تقویم نجومی اسلامی یکشنبه🌔
✨🌤✨🌤✨
✴️ یکشنبه 👈2 مهر / میزان 1402
👈8 ربیع الاول 1445👈24 سپتامبر 2023
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴 شهادت امام حسن عسگری علیه السلام " 260 هجری
🖤 آجرک الله یا بقیه الله و عجل الله فرجک.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
⭐️ احکام دینی و اسلامی
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅خرید و فروش.
✅مهمانی دادن.
✅دیدار با مسول و درخواست از او.
✅و شروع به کار و شغل خوب است.
👼 مناسب زایمان و نوزاد ولادتش آسان و عمرش طولانی است.
✈️ مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز :قمر در برج جدی است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️عمل جراحی.
✳️آغاز معالجه و درمان.
✳️برداشت محصول.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️صید و شکار و دام گذاری.
✳️و کندن چاه و کانال خوب است.
🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند به قسمت و روزی خود قانع باشد.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث بیماری می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث درد سر می شود.
😴😴تعبیر خواب.
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 9 سوره مبارکه "توبه" است.
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا...
و چنین استفاده میشود که دو نفر برای قطع معامله ای نزد خواب بیننده بیایند و از این قبیل امور. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
✨🌤✨🌤✨🌤✨
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک زیر ارسال کنید.نقل مطلب بدون لینک مورد رضایت محقق ونویسنده نمیباشد.
@taghvimehamsaran
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615