🌤زندگی نامه :
شهید نادر جعفری در سال 1346 در خانواده ای مذهبی در شهر سومار از توابع شهرستان قصر شیرین چشم به جهان گشود. ایشان پایه ی پنجم ابتدائی را در بخش سومار گذراند و با شروع جنگ تحمیلی به شهرستان ایوان مهاجرت نمود.
این شهید عزیز سال اول راهنمایی را در مدرسه طالقانی ایوان سپری کرد، ولی عشق به جبهه اجازه ی ادامه تحصیل را به وی نداد و بی درنگ به سوی جبهه شتافت تا اینکه به سبب علاقه اش به جبهه و دفاع از انقلاب به عضویت رسمی سپاه در آمد او لباس پاسداری را به تن نمود و سرانجام در تاریخ ۱۳۶۶/۱۲/۰۳ به آرزوی دیرینه اش رسید.
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
خاطرات و دلنوشته ها
.
قصه نا تمام خاطره ای از همرزم شهید نادر جعفری
اسفندماه 1366 هرسال هر گاه آن را به خاطر می آورم ياد خاطرات شهيد نادر جعفری برايم زنده می شود. صبح كه از خواب بيدار شدم برای وضو به طرف تانكر آب رفتم ديدم كه در داخل سنگر مخصوص حمام شهيد جعفری مشغول استحمام است من نماز را خواندم شهيد جعفری آمد سلام كرد و مشغول نماز شد نمازش را خواند و سريع رفت چای را كه قبلا درست كرده بود سر سفره صبحانه گذاشت به او گفتيم شما فرمانده دسته هستيد چرازحمت مي كشيد با لبخندی جواب داد چه فرقی می كند ما همه با هم برادر هستیم، آن روز مرتب می گفت مرا ببخشيد اگر در اين مدتی كه با هم بوديم و ناراحت تان كردم.
به نحوعجیب و عاجزانه ای حلاليت می طلبيد یکی از بچه ها به شوخی گفت نادر جان مگر خبری شده؟ شهيد جعفری با لبخندی جواب داد «خدا را چه ديده ای شايد همين امروز شهيد شدم»ساعت 5 عصر بود شهید به جای يكی از بچه هایی كه به مرخصی رفته بود نگهبانی داد بعد از نيم ساعت باشلیک خمپاره، خمپاره های معروف به خمسه خمسه عراق در منطقه از سر گرفته شد با تلفن و بی سيم قورباغه ای كه به كمين شهيد نادر جعفری وصل بود.تماس گرفتيم اما تلفن بی سيم قطع بود يک دفعه يادم آمد كه به علت خمپاره سيم تلفن قطع شده است. من ابتدای سيم تلفن را گرفتم و با سيم چين از داخل كانال به طرف سنگر كمين رفتم، نزديک كمين كه شدم ديدم يک نفر داخل كانال افتاده بود جلوتر كه رفتم دیدم نادر شهید شده ! شهید نادر جعفری اهل قصر شيرین بود و قصه شيرين زند گی اش در تلخی آن ظهر از ياد نرفتنی براي هميشه نا تمام ماند.
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨313🌺صـــــلـوات _ 🤲زیارت عاشورا💫و حدیث کسا، به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید والامقام نادر جعفری✨
📀فایل صوتی زیارت عاشورا
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776
💿فايل صوتی حدیث شریف کساء
با صداي علي فاني
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/9710
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۱۲۷ و ۱۲۸
_...ولی بخوام بگم اون خونه خونهی زن عموم هست باید بگم خونه مادر دوم منه
زن عمو همیشه سنگ صبور من بود. همیشه جای مادر نداشته رو برام پرکرد
تمام این سالها برای کارهای شوهرش شرمندهی من بود این رو از نگاهش میفهمیدم...
دختر عموم هم بازی و بهترین دوستی بود که من داشتم. از من کوچیکتر بود و همین باعث میشد من مثل یه برادر بزرگ همه جا هواش رو داشته باشم. حتی وقتی که کاری میکرد که عمو دوست نداشت و عمو تنبیهش میکرد من سپرش میشدم .
هنوز سنگینی نگاهش رو حس میکردم
که ادامه دارم...
_من اگر با نازنین و گروهشون همکاری کردم برای این بود که پول عمل دختر عموم رو میخواستم. نمیتونستم بگذارم بمیره بهش قول دادم کمکش کنم دردش کم بشه . وقتی خواهر آدم درد بکشه خودت هم همراهش درد داری من اجبار زیادی رو تو زندگیم تحمل کردم
ولی الان راضیام...
راضی ام که دختر عموم سلامت هست و دیگه دردی نداره..
راضی ام که تمام حرف و حقیقت خودم رو به حاجی و دایی گفتم چون من آدم بی وجدانی نیستم
کمی صدام رو پایین اوردم و گفتم:
_راضی ام که الان اینجام و....
ادامه دادن و گفتنش دردی دوا نمیکرد پس حال خوب امروزم رو خراب نکردم
نگاهش کردم عکس العملش رو ببینم که گفت:
_آقا محمد به حکمت های خدا اعتماد کنید
با همین جمله ی کوتاه دلم گرم شد
لبخندی از این حال خوب و همسفر خوب بر لبم نشست
که نیازی نبود پنهانش کنم
اصلا چه خوب بود که دنیا میفهمید محمد هم برای لحظه ای میتونه زندگی کنه و حس خوب خوشبختی رو بچشه
به پیشنهاد سوجان یه جعبه شیرینی خریدیم و راهی شدیم...
وقتی به محلهی قدیمی عمو رسیدیم تعجبی در چهره ی سوجان دیده نشد.
جلوی در داغونی ایستادیم
و من با دست اشاره کردم که اونجاست.
با هم پیاده شدیم و زنگ خونه رو زدم...
استرس عجیبی به دلم افتاده بود.
صدای دختر عموم بود که میپرسید:
_کیه؟
_محمدم باز کن...
صداش رو شنیدم که میگفت:
_مامان بیا محمد و خانمش امدن
خانمم؟؟؟
این میم مالکیتی که بهم نسبت داد
باعث خنده و خجالتم شد و در دلم چه ذوقی کردم
سرم رو پایین انداختم و گفتم راستی:
_زن عمو و دختر عموم چیزی از نازنین نمیدونن مراقب باشید.
+باشه.
در داغون و زنگ خورده ی خونه عمو باز شد و چهره ی مادرگونهی زن عمو بدری که سینی اسپند به دستش بود و قربون صدقه ما میرفت اولین چیزی بود که دیدم
با خنده سلام دادم
و زن عمو با تعارف مارو به داخل دعوت کرد
کنار ایستادم تا سوجان اول بره و بعد هم خودم داخل شدم و در رو بستم .
_الهی قربون عروس گلمون برم. الهی خوشبخت بشید. دورتون بگردم چقدر بهم میایید
حالا دیگه خجالت و لبخند سوجان هم جون گرفته بود.
هم من هم خودش میدونستیم
این محرمیت مصلحتی هست و فقط برای حفظ امنیت هست ولی حرفهای زن عمو بدری از ته قلبش بود که به دل می نشست.
بعد از کی تعارف و قربون صدقه بالاخره داخل رفتیم...
درسته خونه ی قدیمی و داغونی بود ولی زن عمو ودختر عمو بسیار با سلیقه و تمیز بودند
همیشه به پاکی خونه توجه داشت
با اتاقی در اوج سادگی و تمیزی مواجع شدیم مثل همیشه مادرانه نگاهم میکرد و تعارفم میکرد
دخترعمو آیه، چایی اورد
و با سوجان گرم صحبت شدند که به آشپزخونه رفتم تا با زن عمو صحبت کنم
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۱۲۹ و ۱۳۰
دوست نداشتم زن عمو از اینکه بی خبر نامزد کردم از من ناراحت شده باشه
_به به چه بویی خوبی !! مثل همیشه خوشبو و خوشمزه.. زن عمو چی میریزی تو غذات که اینقدر خوشمزه میشه؟
با همان لبخند همیشگی و صورت مهربونش گفت:
_نیاز نیست شیرین زبونی کنی . یه مادر خوشبختی بچههاش رو میخواد تو پسر منی. من از اینکه تو رو خوشبخت کنار همسرت ببینم ناراحت نمیشم.
دستی پشت سرم کشیدم و به صورت نمایشی عرق روی پیشونی رو پاک کردم و گفتم:
_مخلص همین مرام و مهربونیتم...
_اسم عروسمون رو نمیگی؟
_سوجان ؛ اسمش سوجان هست
_اسمش قشنگه مثل خودش
با این تعریف چهره ی مظلوم و نجیبش جلو چشمم امد...
هرچی خواستیم شب برای شام پیششون نباشیم اخرش نشد با تعارفهای زن عمو بدری شام رو کنارشون بودیم.
هرموقع نگاهم سمت سوجان و آیه میرفت لبخندم بیشتر میشد
جوری باهم دوست شده بودند
انگار چند ساله که هم رو میشناختند
شماره های هم رو گرفتند و کلی قرار باهم گذاشتند
بعد شام زن عمو بدری کادویی رو به سوجان هدیه داد.
عذر خواهی کردو گفت برای عروسی جبران میکنه
در دلم گفتم:
کاش عروسی در کار باشه...
سوجان دودل کادو رو گرفت ونگاهش به من بود که گفتم:
_بازش کن
وقتی بازش کرد گردنبند نگین فیروزهای بسیار قشنگی همراه با زنجیر بیرون اورد.
این گردنبند رو قبلا دیده بودم
تو یه صندوقچه بود
که همیشه زن عمو بدری ازش مراقبت میکرد
هیچ وقت گردنش ننداخت
_این گردنبند مادر محمد هست... امانت پیش من بود از مادرش بهش رسید منم بهش قول دادم این امانتی رو به زن محمد بسپرم...خدارو شکر که عمرم به دنیا بود و خیالم راحت شد.
گردنبند مادرم؟؟؟
تو فکر مادرم بودم که صدای آیه من رو از فکر کردن بیرون کشید:
_محمد گردنبند رو بنداز گردنش!
+حالا خودشون میپوشن...
_محمد چقدر کم رویی ؛ سوجان بچرخ تا محمد گردنبند مادرش رو که یادگاری عزیزی هست رو بندازه برات..اصلا قشنگی این کادو به همین جاست
ناچار نگاهی به سوجان انداختم
که نارضایتی از چشماش مشخص بود ولی چاره ای نداشت .
نمیشد به دختر عمویی که اینقدر از وجودمون ذوق کرده بگیم کل این ازدواج یه کار مصلحتی بود و تمام
سر به پایین آروم کمی چرخید
من که نزدیکش نشسته بودم کمی متمایل شدم
چادرش رو از سر پایین انداخت و کادو رو به سمتم گرفت
گردنبند رو برداشتم و با احتیاط گردنش انداختم و زنجیرش رو بستم
بدون هیچ تماسی ....
ولی گر گرفتگیام وقتی بود که موهای بافته شدهی بلندش رو از پایین روسری دیدم
نگاهم دست خودم نبود
مگر نه اینکه حلال من بود؟!
پس دیدن موهاش گناه نبود...
حالا دل کندن از این قشنگی کار سختی بود...
ولی به هر جون کندنی بود چشم برداشتم و چرخیدم دست بردم و با دستمال عرق روی پیشونیم رو پاک کردم
و نگاهم به گردنبندی افتاد
که حالا گردن سوجان بود و اونجا بهترین و امنترین جا برای امانتی مادرم بود.
بعد از خداحافظی راهی خونهی حاجی شدیم
در راه چیزی نگفت که من هم ترجیح دادم سکوت کنم دست بردم و ضبط رو روشن کردم
{دل میبازم اگر چه هر بار مرا شکستی مرا ندیدی
تو دریایی منم که ساحل چرا دلت را به من نمیدی
من که بی تو زندگی را لحظه ای باور ندارم
میبرم دل از همه تنها به تو دل میسپارم
تا تو باشی در کنارم
من که بی تو میشمرم اشکای روی گونه هامو
بی تو من جایی ندارمو مثه دیوونه هامو
بی تو من آروم ندارم}
دم خونه ی حاجی رسیدم که سوجان دست برد تا گردنبند رو بازکنه...
همین که به روبه رو نگاه میکردم بدون مقدمه گفتم:
_سوجان خانم درسته محرمیت بین ما مصلحتی هست ولی اجازه بدید امانت مادرم تا پایان محرمیت پیشتون باشه. حداقل یکی از خواسته هاش بعد از مرگش برآورده شده دل خوش ام به همین...
بعد از مکث کوتاهی سرچرخاندم سمتش که دیدم با اون دوتا چشم معصومش نگاهم میکند و دستش نگین گردنبند رو لمس میکرد
انگار داشت فکر میکرد
که وقتی متوجه نگاه خیرهام شد از روی حجب و حیایی که داشت چشم گرفت و گفت:
_برای امشب ممنون خیلی خوب بود مراقب امانتی مادرتون هستم خدانگهدار
من که ذوق وجودم رو همه در یک لبخند خلاصه کردم فقط گفتم:
_مراقب خودت باش....
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۱۳۱ و ۱۳۲
سه روزی از اون روز مهمونی گذشته بود.
دلم تو اون خونه مونده بود .
تو این سه روز از بس گوشیم رو چک کردم که....
ولی هیچ خبری از سوجان نبود.
انگاری خدا فقط یه کوچولو بهم نگاه کرده بود
انگاری خوشبختیم پرکشیده بود.
دیگه نمیشد بیشتر صبر کرد به هر بهانه ای هم شده بود باید یه خبری از سوجان میگرفتم.
اماده شدم و که برم مسجد ...
رسیدنم به مسجد با بلند شدن صدای اذان
هم زمان شد
دلم به این ورود روشن شد. وضو رو کنار حوض گرفتم و به مسجد رفتم
از دور حاجی و دایی رو دیدم که متوجه من نشدند
نماز رو به جماعت خوندم و منتظر نشستم مسجد خلوت تر شده بود
حالا حاجی راحت من رو دید و دستی بالا کرد من هم به احترامش بلند شدم و رفتم سمتشون بعد از سلام و احوالپرسی راهی حیاط شدیم
تمام وجودم چشم بود دنبال سوجان ولی نبود چند باری خواستم از حاجی سراغش رو بگیرم
ولی هر بار حرفم رو خوردم.
ولی بدون خبر نمیتونستم برم خونه...
انگاری حاجی هم حال دلم رو فهمیده بود که کلی تعارف کرد من هم از خدا خواسته قبول کردم و همراه حاجی به خونشون رفتیم.
چراغهای خونه خاموش بود یعنی سوجان خونه نبود؟
رفتیم داخل و بعد از کمی مکث و دل نگرانی به خودم اجازه دادم تا احوال سوجان رو از حاجی بپرسم.
_ببخشید سوجان خانم و روجا نیستند؟
+نه باباجان، امشب شیفت شبه. روجا هم بهونه میگرفت بردم خونهی یکی از اقوام تا کمی با دخترشون بازی کنه.
مثل شکستخورده ها بادم خالی شد بلند شدم و روبه حاجی گفتم:
_ پس منم برم مزاحم نمیشم ان شاالله یه روز دیگه میام که روجا هم باشه.
با کرک پر ریخته از خونه زدم بیرون...
از خونه حاجی که بیرون اومدم
هنوز آرامشی که دنبالش بودم رو پیدا نکرده بودم میدونستم بیمارستانش کجاست
نمیدونم کار درستی بود برم محل کارش یانه؟
اصلا یه کاره پاشم برم چی بگم؟
از بدشانسی مریض هم نبودم
یه فکری به خاطرم رسید...
زیاد زمان نبرد که دم بیمارستانش بودم
_آیه هرچی گفتم رو خوب یادت هست ؟نکنه بریم اونجا آبروی من رو ببری؟
+باشه بابا متوجه شدم دیگه چند بار میگی!!!!
شماره ی سوجان رو گرفتم و منتظر بودم
+الو...
_سلام سوجان خانم خسته نباشید
+سلام آقا محمد چیزی شده؟
_نه فقط دختر عموم کمی حال خوشی نداشت خواستم بیارم چک بشه من گفتم بیاییم پیش شما
+خیلی هم عالی الان کجا هستید؟
_دم بیمارستان
+الان میام
نگاهی به آیه کردم که داشت ریز ریز میخندید
_چیه ؟ به چی میخندی؟؟
+به شما که اینجوری دارین دروغ سر هم میکنین تا محرمتون رو ببینین!! آقا محمد شما که اینقدر کم رو نبودین!
خواستم جواب بدم که سوجان رو دیدم
پیاده شدیم سمتش رفتیم و بعد از سلام و احوال پرسی سادهای ما رو به اتاقی هدایت کرد
و دختر عموم رو هم روی تخت خوابوند تا وضعیتش رو چک کنه منم تمام مدت نامحسوس فقط نگاهش میکردم تا رفع دلتنگي این چند روز جبران بشه
بعد از گرفتن فشارش شروع کرد به پرسیدن سوالاتی که آیه رو حسابی کلافه کرده بود .
در اخرسر هم دختره دهن لق وسط حرف سوجان پرید و لبخند به لب گفت:
_الهی دورت بگردم من خوب خوبم این اقا محمد دلش برات تنگ شده بود رفته مسجد نبودی ؛ رفته خونه دیده نیستی از باباتون سوال کرده دیده بیمارستانی اومده دنبالم تا به بهانه ی چک کردن من، تو رو ببینه! بیمار اصلی ایشونند نه من!
آب شدن تو اون موقعِ کم بود
از خجالت مگه میتونستم سرمو بلند کنم
تو دلم چقدر خودمو لعنت کردم باورم نمیشد تا به این اندازه بچهگونه رفتار کردم
چشمام رو بستم و سرم پایین بود
از آیه دلخور بودم که اینجوری خرابم کرده بود.
کلید ماشین از گوشه ی دستم کشیده شد...
آیه با همون لبخندی که داشت گفت:
_من میرم تو ماشین دنبال نخود سیاه شما راحت باشین
با چشم براش خط و نشون کشیدم که رو به سوجان گفت:
_سوجان خانم هوای دادش محمدو داشته باش.
و بعد هم رفت و در رو بست...
نه راه فراری داشتم نه رویی که سر بلند کنم
پس به اجبار سر به پایین ایستاده بودم که صدایی که این روزهای دلتنگش بودم بالاخره به گوشم رسید.
_بفرمایید آقا محمد
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب
#یا_باقر_العلوم_ع💔
دلم پر مى زند امشب براى حضرت باقر
که گویم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر
ندیده دیده ى گیتى به علم و دانش و تقوا
کسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر
#شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀
#تسلیت_باد🥀
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🏴 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
✍ امام محمد باقر علیه السلام:
کسی که غیر امین را امین و معتمد شمارد، حجتی بر خدا ندارد./ الکافی، ج ۵، ص ۲۹۹
✾࿐༅• 🏴 •༅࿐•✾
🏴 فرارسیدن سالروز شهادت مظلومانه شاهد لحظههای تبآلود عاشورا، یادگار روزهای آمیخته باعشق و اشک و عطش، تندیس اسوه اخلاق، شکافنده دریای علوم، پنجمین کوکب آسمان امامت حضرت امام محمدباقر (عليهالسلام) بر شیعیان تسلیت باد🖤.
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🏴 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
کسی که هر شب جمعه، سوره #واقعه را بخواند:
● خداوند او را دوست می دارد.
● محبوب همه مردمانش می گرداند.
● و هرگز در دنیا گرفتار بدبختی، فقر، درماندگی و هیچ آفتی از آفات دنیا نخواهد شد.
● و از همراهان امیرالمومنین علیه السلام خواهد بود.
♥️به نیت سلامتی و فرج مولامون قرائت کنیم♥️
📚ثواب اعمال، ج۱، ص۱۱۷
📚بحارالانوار، ج۸۹، ص۳۰۷
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🏴 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
27.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیدار صمیمانه جلیلی با کارگران هپکو/شهید رئیسی ما را نجات داد
کارگران هپکو: هپکو به جایی رسیده بود که توان پرداخت حقوق را نداشت، شهید رئیسی ما را نجات داد.
از شما انتظار داریم راه شهید رئیسی را ادامه دهید و مانند ایشان ما را حمایت کنید.شما برای ما بوی شهید رئیسی را میدهید.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
استقبال پرشور مردم اراک از دکتر سعید جلیلی
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔹پیام رهبر معظم انقلاب به حجاج بیتالله الحرام
🔹اجتماع عظیم و مناسک پیچیدۀ حج، هرگاه با چشم تدبّر دیده شود، برای مسلمان، قوّت قلب و سرچشمۀ اطمینان است و برای دشمن و بدخواه، هراسانگیز و پُرهیبت.
🔹برائت امسال باید فراتر از موسم و میقات حج، در کشورها و شهرهای مسلماننشین در همهجای جهان ادامه یابد، و فراتر از حجگزاران، به آحاد مردم تسرّی یابد.
🔹شما برادر و خواهر حجگزار، اکنون در عرصهی تمرین این حقایق و معارف پُرفروغ قرار دارید.
🔹اندیشه و عمل خود را به آن نزدیک و نزدیکتر کنید، و هویّت بازیافته و آمیخته با این مفاهیم متعالی را به خانه برگردانید.
🔹این همان سوغات ارزشمند و حقیقی سفر حجّ شما است.
🔹متن کامل پیام مهم رهبر انقلاب شنبه توسط نماینده ولیفقیه و سرپرست حجاج ایرانی در مراسم برائت از مشرکین در صحرای عرفات قرائت و منتشر خواهد شد.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️استفاده اسرائیل از اورانیوم ضعیف شده در بمبها
🔹فلسطینیها از آژانس بینالمللی انرژی اتمی خواستهاند، برای بررسی این موضوع، کمیته تحقیقات ویژه تشکیل دهد.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🛑 نامه دانشجویان خارجی دانشگاه ادیان به رهبر انقلاب
🔹در پی انتشار نامه مقام معظم رهبری به دانشجویان حامی مردم فلسطین در دانشگاههای آمریکا، دانشجویان غیرایرانیِ دانشگاه ادیان و مذاهب در نامهای ضمن تشکر از این بذل عنایت و برافراشتهشدنِ پرچم هدایت، ابتهاج و امتنانِ خود را بابت این لطفِ پدرانه و ناصحانه اظهار کرده، التزام خود را به رهنمودهای حضرت آیت الله العظمی امام خامنهای(مدظله العالی) اعلام کردند.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🛑هلاکت ۲ عضو اصلی گروهک جیشالظلم
رئیس پلیس سیستان و بلوچستان:
🔹عملیاتهای منسجمی از ابتدای هفته اجرا شد که در این راستا سه هزار و ۷۸ نفر انواع متهم در سطح استان دستگیر شدند.
🔹هشت باند سازمان یافته متلاشی شد و دو نفر از عوامل اصلی گروهک تروریستی جیشالظلم نیز در استان به هلاکت رسیدند.
🔹۸۲ قضه سلاح جنگی نیز که تعدادی از آنها نیمه سنگین بود، کشف شد.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🛑 انگور، میوه جوانی است
متخصصان طبسنتی توصیهمیکنند برای اثرگذاری بیشتر، ساعت 10صبح و 5 عصر میل کنید
انگور، خون را از سموم تصفیه کرده و ازخشک وتیره شدن پوست جلوگیری میکند
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🛑📸 چند نکته برای صرفهجویی در مصرف برق
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✅حجت الاسلام ابوالقاسم دولابی، نماینده خبرگان رهبری و مشاور امور روحانیت شهید #رئیسی ، به عنوان رئیس ستاد روحانیت دکتر #جلیلی منصوب شد.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🛑📷 زنگ خطر سگگزیدگی به صدا در آمد
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 دستگیری جراح پلاستیک قلابی با مدرک فوق دیپلم😶
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat