زندگینامه شهید بهنام محمدی، نوجوان ۱۳ ساله خرمشهری
🕊🌤🌸🕊🌤🌸🕊🌤🌸🕊🌤🌸🕊
بیوگرافی شهید بهنام محمدی
بهنام محمدی در خرمشهر در منزل پدر بزرگش دیده به جهان گشود. اندام وی ریزه و استخوانی بود ولی در عین حال فرز، زرنگ، سربه هوا و سرزبان دار بود.
بهنام محمدی به امام خمینی( ره) علاقه عجیبی داشت
بهنام محمدی که یک نوجوان۱۳ ساله خرمشهری بود بر اثر برخورد ترکش خمپاره در اولین سال جنگ تحمیلی در خرمشهر، شهید شد. از کارهایی که آن مبارز شجاع انجام میداد می توان به رساندن تسلیحات به سایر رزمندگان اسلام اشاره کرد.
بهنام محمدی در جنگ تحمیلی
شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر در شهریور ماه ۱۳۵۹ قوت گرفته بود. خیلی ها در حال خارج شدن از شهر بودند. کسی حتی در تصورش نمی گنجید که خرمشهر به دست عراقی ها بیفتد ولی واقعاً جنگ شروع شده بود. بهنام محمدی که در این زمان ، ۱۳ ساله بود، تصمیم گرفت بماند و با جنگیدن به مردم کمک کند. او در زمان بمباران، میدوید و به مجروحین کمک میکرد. وی با همان جسم کوچک و روح بزرگ و دل دریایی اش به قلب دشمن میزد و خود را با وجود مخالفت فرماندهان، به صف اول نبرد می رساند تا به دفاع از شهر و دیار خود بپردازد. بهنام محمدی چندین مرتبه توسط دشمن به اسیری گرفته شد؛ ولی هر بار با روشی متفاوت از دست دشمن فرار میکرد. برای این که عراقی ها را فریب بدهد گریه میکرد و می گفت:" من به دنبال مادرم می گردم او را گمش کردم" در واقع او با استفاده از توان و جسارتش موفق شد از موقعیت دشمن، اطلاعات ارزشمندی را کسب کند و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد.
عراقی ها که باورشان نمیشد این نوجوان ۱۳ ساله تصمیم دارد مواضع، تجهیزات و نفرات آن ها را بشناسد، او را رها می کردند. او یک بار برای شناسایی رفته بود که عراقی ها او را گرفتند و چند سیلی محکم به او زدند. روی صورت بهنام محمدی، جای دست سنگین مامور عراقی مانده بود. وقتی که برگشت دستش روی سرخی صورتش بود وحرف نمیزد فقط به بچه ها اشاره نمود که عراقی ها کجایند و بچه ها راه می افتادند. در واقع این نوجوان ۱۳- ۱۲ ساله از ۳۱ شهریور ماه تا ۲۸ مهر ۵۹ در تمام روزهای مقاومت در خرمشهر ماند
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
وصیت نامه شهید بهنام محمدی
بهنام محمدی در وصیت نامه ی خود، چنین نوشته بود:بسم الله الرحمن الرحیم من نمیدانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم ولی به ما خیانت می شود. من می خواهم وصیت کنم، چون هر لحظه در انتظار شهادت هستم. پیام من به پدر و مادرها اینست که بچه هایشان را لوس و ننر نکنند. از بچه ها تقاضا دارم که امام را تنها نگذارند و همواره به یاد خدا باشند و به او توکل کنند. پدر و مادرها هم فرزندانشان را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا تربیت کنند.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨چهار رکن رستگاری
💫لبخند
💫ایمان
💫امید
💫 ادب
#دکترانوشه
@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند شهید والامقام بهنام محمدی
شهید بهنام محمدی بعنوان الگوی قهرمان برای نوجوانان میباشد
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
🚩قرائت زیارت عاشورا و دعای توسل
🕯️به یاد شهید بهنام محمدی
💚همنوا با امام زمان(عج)
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
🕊✨🌸🕊✨🌸🕊✨🌸🕊✨🌸🕊
🎁هدیه میکنیم 📿 100شاخه🌺 صلوات به "چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام بهنام محمدی"
🕊✨🌸🕊✨🌸🕊✨🌸🕊✨🌸🕊
4_5801153404050869253.mp3
6.61M
▪️حڪایتی عجیب از برڪات حدیث ڪساء.
📚حدیث ڪساء و آثار شگفت، ص۹۸.
#حکایت
#حدیث_کساء
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
Fani-Ali-Hadith-e-Kisa-Fa.mp3
26.36M
•🎤•
🌱
حدیث ڪساء♥️
با صدای#استادعلیفانی
#حدیث_کسا
🚨کانال مدافعان حرم ولایت در ایتا وروبیکا👇
╭═⊰🌺🌼🌸🌺🌸🌼🌺⊱━╮
@Modafeane_harame_velayat
╰═⊰🌺🌼🌸🌺🌸🌼🌺⊱━╯
🚨کانال بیت الشهدا عاشقان ولایت در ایتا👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
Part22_خداحافظ سالار.mp3
13.2M
📗کتاب صوتی
#خداحافظ_سالار
قسمت 2⃣2⃣
https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
39.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 تلاش ناموفق و خنده دار سعودی اینترنشنال برای سانسور تجزیه طلبها / هجری: ما مدیر آشوب بودیم
🎥 در روزهای گذشته تجمعی با پرچم های پر شمار تجزیه طلبها برگزار شده است. در بخشی از این تجمع خبرنگار سعودی اینترنشنال بر اساس دستورالعمل جدید شبکه میکوشد تجزیه طلب ها را پوشش ندهد اما به شکل خنده داری سوژه میشود. همزمان با برگزاری این تظاهرات، مصطفی هجری از سران تجزیه طلب نکاتی را گفته که بی اندازه قابل تامل بوده است...
🆔@Modafeane_harame_velayat
🔺 روزی که این تصاویر از سام رجبی و معصومه علینژاد قمی کلا پخش میشود و رجبی مثل سگ پاچه ی هر ایرانی که به خارج از کشور میرفت را میگرفت و فیلم ضبط میکرد، کسی تصور نمیکرد او به زودی کارش به تیمارستان بکشد...
معصومه علینژاد قمی کلا نیز به شدت از اختلالات روانی رنج میبرد. فعلا با قرص و دارو این بدبخت را حفظ کرده اند. زرتِ این زبان بسته هم به زودی قمصور خواهد شد...
🆔@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#👩🍳فیلم آموزشی یه دسر خوشمزه برای عصر آدینه به همراه خانواده 😋
# میلک شیک_ بیسکوییت
🆔@Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺آوازه ی رضا پهلوی به گوش رسانه های عرب هم رسیده / اینجا الحدث میخواهد به مخاطبش توضیح دهد که رضا پهلوی دارد بازی را خراب میکند و اپوزیسیون را به جان هم انداخته 🤦♂️
همان طور که میهمان های این برنامه میگویند هیچگونه اتحادی بین وطن فروشها وجود ندارد. در نتیجه آینده ای برای ایران با وجود آنها نمیتوان متصور شد...
🆔@Modafeane_harame_velayat
32.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 چرا منطقه ی ما کارخانه ی تولید زلزله است؟ آیا منطقه از زلزله های ساخت انسان نجات خواهد یافت؟
#شبنامه / همزمان با وقوع زلزله در منطقه یک سوال جدی اذهان را درگیر کرده است: چرا منطقه ما تا این حد درگیر زلزله است؟ / سوال اساسی تر که البته برخی به همین بهانه به دنبال کشف پاسخش هستند این است: منطقه چه زمانی از زلزله های انسان ساز رها خواهد شد؟ / قسمت ۱۱۲۷
🆔@Modafeane_harame_velayat
مهندسی آرزوها 03.mp3
4.05M
#مهندسی_آرزوها ۳
بعضی از آرزوها،
دفتـر عمرت رو سیاه میکنن.
اونقدر که آرزو می کنی؛
کاش هیچ وقت به آرزوت نرسیده بودی.
باید یادبگیری؛
درِ قلـبتو،بروی این آرزوها ببندی.
🆔@Modafeane_harame_velayat
♦️ قرار بود برای ایران فکری کنیم، حالا درگیر خودمان شده ایم
🔸 نخست وزیر سابق رژیم صهیونیستی: 6 ماه دیگر کارمان تمام است...
🔸 صهیونیست ها در حال تکرار حرف های رهبر ایران
۱۴۰۱/۱۲/۴
🔺 در روزهای اخیر اظهار نظرهایی از سوی برخی چهره های مطرح در رژیم صهیونیستی مطرح شده که به نوعی اعتراف به حرف هایی است که تحلیلگران در ایران میگویند.
برای مثال چند ماه است در ایران تحلیلگران سیاسی بر این تاکید دارند که صهیونیست ها از تقابل با ایران، متمرکز بر جبهه داخلی شدهاند. حالا یک مقام صهیونیست با تایید همین مهم گفته: ما قرار بود برای ایران و حزب الله و مرزهایمان فکری کنیم اما حالا درگیر مسائل داخلی شده ایم.
در همین خصوص یائیر لاپید نخست وزیر سابق رژیم صهیونیستی نیز نکاتی گفته که در نوع خود قابل تامل است.
🔺 لاپید با اشاره به وضعیت فلسطین اشغالی گفته: اقتصاد اسرائیل بعد از 6 ماه نابود خواهد شد همچنین امنیت از بین میرود و بعد از 6 ماه اسرائیل از درون تجزیه میشود و از هم میپاشد و همه اسرائیلیها از هم متنفر میشوند.
تقریبا همه بر این باور هستند که لاپید از جمله افرادی در رژیم صهیونیستی است که میکوشد از اظهاراتی که بتواند اصطلاحا به دشمن شاد شدن منجر شود خودداری کند.
آنهایی که شخصیت یائیر لاپید را میشناسند میدانند او همواره در تمام دیدارهایش در دوران نخست وزیری، به ویژه دیدارهایی که در آن پیرامون ایران صحبت میشده تلاش میکرده نوعی لبخند را روی لب داشته باشد تا القا کند همه چیز دارد به خوبی پیش میرود و خروجیها فراتر از حد تصور مثبت بوده است.
🔺 شخصیتی با این ویژگی ها حالا بی خیالِ اینکه ایران به عنوان یک کشورِِ دشمن ممکن است از صحبت های او خوشحال شود حرف رهبر ایران را تکرار کرده و از تجزیه رژیم صهیونیستی و فروپاشی آن میگوید.
اگر آیت الله خامنه ای گفته بود اسرائیل 25 سال بعد را نخواهد دید لاپید پا را فراتر گذاشته و 6 ماه بعد را به عنوان موعد نابودی وعده میدهد.
اما مسئله اصلی در اظهارات نخست وزیر سابق رژیم اینجاست که تاکید میکند رژیم از درون تجزیه شده و صهیونیست ها از هم متنفر خواهند شد...
ماجرا چیست و چه چیزی دارد اتفاق می افتد؟
چند ماه است که عمده کارشناسان سیاسی در ایران تاکید دارند بر اینکه اسرائیل برای ادامهی حیات سیاسی، امنیتی و نظامی فاقد هرگونه راهبرد موثر برای مقابله با تهدیدات است.
🔺 خرابکاری های رو به رشد در فلسطین اشغالی، تظاهرات گسترده صهیونیست ها و رخدادهایی که رو به گسترش است و عدم توان موساد برای کنترل این روند رو به رشد نشان میدهد که اسرائیل تقریبا برای مدیریت تک تک موارد ذکر شده به نقطه ای رسیده که غیر قابل کنترل است.
گاهی یک دولت با چالش هایی رو به رو شده و میکوشد آن را مدیریت کند، اما گاهی یک دولت هیچ راهکاری برای مدیریت آنها ندارد.
شاباک و موساد به عنوان بازوی امنیتی، و کابینهی افراطی نتانیاهو به عنوان بازوی سیاسی هیچ راهی برای مدیریت وضعیت فعلی ندارند و رژیم به زودی در هم خواهد شکست.
🔺 صهیونیست ها به این قطعیت رسیده اند اما میکوشند آن را علنی بیان نکنند.
رهبر ایران در سالهای قبل به شکلی صریح از پایان رژیم صهیونیستی در آینده پیش رو گفته بود.
این صحبت ها از سوی آیت الله در حالی مطرح میشود که این رژیم را میتوان یکی از شرورترین و پر مدعاترین دشمنان ایران در منطقه دانست. دشمنی که در ترور دانشمندان ایرانی در پایتخت ایران نقش داشته است.
در روزهای اخیر یائیر لاپید با اشاره به تجزیه رژیم صهیونیستی به بخشی از واقعیت اعتراف کرده است.
احتمالا در روزهای پیش رو باید منتظر اعترافهایی از این دست باشیم.
#پایان_اسرائیل
🆔@Modafeane_harame_velayat
🚨توجه⚠️
🚨توجه⚠️
با سلام واحترام
اعیاد شعبانیه و ولادت امام حسین علیه السلام وروز پاسدار را خدمت همه شما سروران مجموعه کانال وگروههای مدافعان حرم ولایت تبریک وشاد باش عرض می کنیم .
به لطف خدا و استقبال شما عزیزان وحمایت وهمراهی بی نظیرتان سعی داریم تا در کنارهم لحظات معنوی و متفاوت تری را ایجاد کنیم.
تا کنون دو رمان از داستانهای بی نظیر پروانه ای در دام عنکبوت و فصل دوم آن با نام از کرونا تا بهشت به پایان رسید .
به امید خدا ویاری امام زمان وحمایت شما عزیزان از امروز همزمان با ولادت امام حسین(ع) اولین قسمت از رمان زیبای عشق پایدار را از ابتدا شروع خواهیم کرد.
در پناه حضرت حق ومحبت مولا علی عليه السلام باشید.
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
به نام خدا....
❤️ #عشق_پایدار❤️
#قسمت_یکم
عاشقانه هایی در دل تاریخ.....
آه که چه تنهایم...یعنی زمانی که همه باشند وتو نباشی، انگارکسی نیست وتنهایم واین تنهایی مرا می آزارد وبرای گریز از این سکوت ذهنم پرمیکشد به سالهایی دور ....آن زمان که من وتو نبودیم، پدرومادرمان نبودند اما قصه ی عشقی زیبا درحال شکل گیری بود ودست تقدیر این عاشقانه ها رانگاشت آری چنین بود:
ولوله ای درآبادی برپا شده بود یوسف میرزا پسرباقرخان ارباب آبادی ازشهرمیامد به این مناسبت درخانه ی اربابی جشن برپابود وبوی نان تازه و جلز ولز گوشتهایی که در روغن تفت می خورد و عطر غذاهای مختلف مشام مردم آبادی رامینواخت... همه ی اهالی آبادی از این اتفاق خرسند بودند ، انگار آمدن یوسف میرزا تنوعی رنگین در زندگی یکنواخت و بیرنگ رعیتهای آبادی بود ، یوسف میرزا از نزدیکان ودرجه داران سردارسپه بود.
او بعد از مدتها دوری از آبادی عزم دید و بازدید از دهات و خانواده را نموده بود ، همه ی خانه ،خصوصا پدرش باقر خان بی صبرانه منتظر رسیدن این میهمان عزیز دردانه بودند.
باقرخان از چندین ماه پیش تدارک تحفه ای قابل برای پیش کشی به محضرسردار سپه راداشت تا بوسیله ی پسرش به دست اوبرساند وبرای همین موضوع دنبال بهترین طراح منطقه میگشت و عاقبت نظرش بر بتول افتاد او یکی ازبهترین طراحان ونقاشان آبادی بود، دخترکی زیبا وگمنام اما درعین حال هنرمندی چیره دست بود، هنرمندی که هنرش به اطراف و اکناف میرفت ، بدون اینکه نام خالق اثر در جایی ثبت شود.
بتول این دختر هنرمند، که هنربا پوست وخونش عجین شده بود وقتی به حضور باقرخان رسید و متوجه خواسته ی او شد سعی کرد با الهام از طبیعت اطرافش نقشی بیافریند که درنوع خودش شاهکاری بی نظیر بود گرچه مردم عام قدراین هنررا نمیدانستند اما برای بزرگان واتباع خارجی این طرحها قیمت نداشت واصلا با پول نمیشد برایش ارزش تعیین کرد.
باقرخان نقشه ی طراحی شده ی بتول را که بسیار مورد توجه اش قرار گرفته بود ، توسط قالی بافهای آبادی به فرشی زیبا بدل کرده بود که بی شک هدیه ای گرانبها بود برای پیشکشی به سردار سپه....
نویسنده :حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❤️ #عشق_پایدار ❤️
#قسمت_دوم
بالاخره انتظار به سر آمد و میهمان از راه رسید و تمام آبادی برای دیدن پسر ارشد خان، از بام و کوچه سرک میکشیدند، بچه های ده ، با دیدن گرد و خاکی که از دور بلند میشد و نوید رسیدن پسر خان را میداد ، به طرف ورودی ده روان شده بودند ،هر کدام جست و خیز کنان جلومیرفتند و از دیگری سبقت میگرفتند ، گویا هر کدام میخواست افتخار دیدن اول بار را به خود اختصاص دهد...
زمان زیادی بود که یوسف میرزا آبادی راترک کرده بود. بالاخره ماشین حامل یوسف میرزا جلوی دروازه ی عمارت بزرگ باقر خان ایستاد ، کلفتها با شور و شوقی در حرکاتشان از زیر چشم به این جوان بلند بالا و ارباب آینده شان نگاه میکردند، یکی منقل اسپند می آورد ، یکی آب به گلوی گوسفند قربانی میریخت و آن دیگری از چشم و ابروی زیبای ارباب جوان در گوش کناری اش ،تعریف و تمجید میکرد، یوسف میرزا در بین هیاهو و استقبال خانواده و رعیت ده وارد خانه شد ، نفسی از سر خوشی کشید و همانطور که با دست سبیل های بلندش را تاب میداد، همه جا را از نظر گذراند، این جا هیچ تغییری نکرده بود ، تنها تغییرش چهره های جدید و جوانی در بین کلفت و نوکرها بود که به چشم می آمد...
بالاخره سفره ی رنگین شام را گستراندند، یوسف میرزا با ولع تمام ،کباب بره را به نیش میکشید و باقر خان از دیدن پسرش بعد از مدتها دوری ، سیر نمی شد.
آن شب باتمام هیجانش به صبح رسید.
صبح روز بعد باقرخان فرشی را که سفارشی تهیه کرده بود به یوسف میرزا نشان داد,یوسف میرزا با اینکه مردجنگ ونظام بود ودروادی طبیعت وزیبایهایش غریبه، اما از طرح ونقش ماهرانه ی فرش متعجب شده بود وتعجبش زمانی بیشترشد که متوجه شد، طراح فرش دخترکی روستایی ست که حتی سواد خواندن ونوشتن هم ندارد، پسرک جهان دیده از پدرش خواست تا این اعجوبه ی هنر راببیند.
باقرخان که یوسف میرزا را بسیار دوست میداشت ، در کمترین زمان ممکن خواسته ی او را بر آورده کرد و
وقت غروب آفتاب، قاصدی ازخانه ی ارباب به خانه ی عبدالله پدربتول آمد ودخترک رااحضار نمود....عبدالله از این احضار بی موقع دخترش، دل نگران شد و بتول راهی خانه ی خان......
دل بتول مثل گنجشکی که ا زترس صیاد میلرزد، بی قراربود، ترس تمام وجودش راگرفته بود، اومیدانست هر چه هست مربوط به آن طرح وقالی پیشکشی ست، با خود فکر میکرد، نکند خان زاده ایرادی به طرح قالی گرفته؟؟نکند عواقب بدی درانتظارم باشد؟؟.....
هزاران فکر ذهن دخترک زیبا رادرگیرکرده بود، به خانه ی ارباب رسیدند. بتول رابه اتاقی راهنمایی کردند... چقدر این اتاق مرتب و قشنگ بود، کرسی های اعیانی با میزی کنده کاری شده در وسط، قابهای نقره ای و شمعدانهای شکیل به اتاقک رنگرویی زیباتربخشیده بود، بتول غرق در وسایل اتاقک بودو با ورود یوسف خان از دنیای ساده اش بیرون امد....
بتول از شدت ترس، قامت بلند و خوشفرمش به لرزه افتاده بود وچشمان درشت و مشکی اش به گلهای قالی زیر پایش گره خورده بود....ازطرفی یوسف میرزا به محض ورود به اتاق، نگاهش به صورت زیبای دخترک افتاد، صورت گرد و گندمگون و ابروهای کمانی و کشیده و لبهای همچون غنچه ی بتول، انگاربندی دروجود ارباب جوان پاره کرده بود.....یوسف میرزا که در طول عمرش زنان رنگ و وارنگ زیادی دیده بود ،با دیدن این دخترک دهاتی با خود گفت : خدای من شاهکاریست این صورت....انگارفرشته ایست که از آسمان فرو افتاده....حرارتی عجیب دروجود یوسف میرزا افتاد که از حرارت این حس رنگ رخسارش دگرگون شد ......اما درون بتول پر از ترس و واهمه بود و ازاین دیدار واین سکوت میترسید.. احساس ناامنی میکرد دل کوچکش درحال فروریختن بود و....
یوسف میرزا بدون کلامی از اتاق خارج شد وبارفتن او به بتول هم اجازه مرخصی دادند....
نویسنده :حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💦⛈💦⛈💦
❤️ #عشق_پایدار ❤️
#قسمت_سوم
بتول در راه برگشت به علت احضار و ترخیص عجیبش فکر میکرد، نه حرفی زده شد ، نه تعریف و تمجیدی ، نه توپ و تشری....هر چه بیشتر فکر میکرد، چیزی به ذهنش نمیرسید، این دخترک، دختر سوم و اخرین فرزند عبدالله بود دو خواهرش کبری و صغری ازدواج کرده بودند و بتول هم با اینکه سن زیادی نداشت، شیرینی خورده ی آقا عزیز، پسرکی که مال یک ولایت دیگری بود و سال پیش با دیدن بتول دل از کف داده و عاشق شده بود و بتول هم ازبین خواستگاران رنگ و وارنگش که عموما جوانان آبادی و حتی مسافرینی که گذارشان به این کوره ده میرسید بود ، اقاعزیز را برای عمری همدمی برگزیده بود.
آقا عزیز پدر ومادرش را چند سال پیش که قصد سفر کربلا کرده بودند درپی شیوع بیماریی واگیردار در کاروان زوار ازدست داده بود واز دار این دنیا یک خواهر با مقداری املاک و دارایی پدری برایش مانده بود . چند ماه پیش به ولایتشان رفته بود تا خواهرش راسروسامان دهد و برگردد وباخیال راحت درکنارعروس زیبایش، زندگی ازسرگیرد..وانجور که بتول میگفت، امروز وفردا بود که اقاعزیز هم ازسفر میرسید
…
…
با آمدن یوسف میرزا به خانه ی ارباب، شور و شوقی در خانه شکل گرفته بود. هر روز از آبادیهای اطراف و خانزاده های ولایات دیگر ، میهمانی از در میرسید تا ارباب زاده ی جوان را که با سردار سپه قرابتی خاص داشت ببینند، حتی بعضی از میهمانان با زبان بی زبانی خواستار وصلت با باقرخان را داشتند تا با عزت و احترام یوسف میرزا را به دامادی بپذیرند...اما آنها بی خبر بودند از آتشی که تازه در وجود ارباب زاده روشن شده بود.
یک هفته از آمدنش میگذشت و قراربود که خان زاده بار سفر ببندد اما انگار دل خان زاده به رفتن نبود و هرروز بابهانه ای رفتنش رابه تعویق میانداخت..
باقرخان که مرد سرد و گرم چشیده ای بود فهمیدکه یوسف میرزا سخن ناگفته ای دارد وعلت تعلل پسرش راپرسید..
یوسف میرزا دل به دریا زد وسر درونش رافاش نمود...برای پدر.... گفت، ازعشق دلش و گفت که عاشق دختررعیت زاده شده....
باقرخان از راه مهر پدرانه وارد شد وبه اوگوشزد کرد که او ارباب زاده است ودست روی هردختر زیبا وتحصیل کرده واعیونی وفرنگ رفته ای که بگذارد جواب رد نمیشنود ووصلت پسرش رابایک رعیت زاده ننگ میدانست...
اما دلی که درپی عشق لرزید وفرو ریخت فقط با وصال است که دوباره بنا خواهد شد....
یوسف میرزا باهمان تحکم نظامی اش علم مخالفت با اورا برافراشت وپادرون یک کفش کرد تابه بتول برسد.
کم کم راز خان زاده دهان به دهان شد وبه گوش عبدالله رسید....
وبتول بی خبراز همه جا کنار دلبر تازه از راه رسیده اش نغمه ی عاشقانه میخواند...
نویسنده :حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
💦⛈💦⛈💦
❤️#عشق_پایدار ❤️
#قسمت_چهارم
به قول قدیمیها دیوار موش دارد و موش همگوش دارد...بالاخره سر درون دل یوسف میرزا به گوش رعیت رسید و عبدالله هم ناباورانه قصه ی عشق ارباب زاده را به دخترش ،از دهان هم ولایتی هایش شنید .
عبدالله از شایعه ای که در آبادی پیچیده بود با ماه بی بی مادر بتول صحبت کرد و از اوخواست تا این شایعه به واقعیت نرسیده و قاصدهای ارباب به خانه ی عبدالله نیامده اند چاره ای بیاندیشد………
ماه بی بی,اقا عزیز را در جریان قرارداد,بتول باشنیدن این خبر انگار خانه برسرش خراب شده مانند طفل مادرمرده ای گریه سرداد.
ماه بی بی دلداریش میداد وگفت:نترس چاره کار راحت است,فردا شب خیلی ساده به عقد اقا عزیز درمیایی وکارتمام است………
وکاش همه چیز به راحتی که ماه بی بی میگفت بود.
هعی ,هعی از دست این روزگار که همیشه جوری میچرخد که عده ای درزیر چرخهایش له میشوند .
صبح زود بتول بایک شادی نامحسوس آماده میشد تا عصربه همراه خانواده واقاعزیز راهی آبادی پایین شوند تا آقا سید عاقد آبادی پایین خطبه عقدشان رابخواند,چون نمیخواستند کسی متوجه شود این مراسم باید خیلی ساده وبی سروصدا انجام میشد و بعدش خانزاده توی عمل انجام شده قرارمیگرفت وشاید اصلا این شایعه به واقعیت نمیپوست....
بعدازنهار که عبدالله درتدارک رفتن به ده پایین بود ناگهان قاصدان ارباب رسیدند,مثل اینکه یوسف میرزا موفق شده بود باقرخان را باترفندی ویا تهدیدی راضی کند.
خانعلی مباشر ارباب داخل تنها اتاق محقرعبدالله شد و پیغام باقرخان را با کلی وسیله برای عروس خانم داد وگفت:با دخترت صحبت کن,فردا صبح زود، خیلی مرتب بالباسهایی که ارباب فرستاده بتول را برمیداری ومی آیی خانه ی اربابی,اونجا بهتون میگن چکارکنید....
رنگ از رخ عبدالله پرید وانگار روح از تن عروس و داماد این خانه درحال عروج به آسمان بود واین بار هم ماه بی بی با کلام آرام بخشش اوضاع را کمی آرام کرد.
به نظر عبدالله وماه بی بی شب بتول وآقاعزیز به عقدهم درمی آمدن وشبانه به سمت ولایت آقا عزیز راهی میشدندوچندصباحی که گذشت و آبها از آسیاب افتاد وخان زاده هم میرفت پی کاروزندگی اش دوباره این عروس وداماد فراری برمیگشتند.....
نویسنده :حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️