#معجزه🪴
🌿﷽🌿
یک مورد مهم بود برام من دررواقی دیگه شیفتم بود دیدم خلوت ونیرو خادم زیاد هستند گفتم رواقهادیگه دوری بزنم میام ما میتوانیم همه رواقها و صحنهابریم مثل انتظامات جا خاص ومکان خاص نیست خلاصه من ناخوداگاه رفتم رواقی و گفتم حالا که تا اینجا اومدم برم تااخررواق وکفشداری بعد برگردم رفتم تا چشمم خورد به دختری که حجابی مناسب نداشت خلاصه رفتم جلو سلام واحوال پرسی وخوش امد گفتم ودر دستم گیره روسری به دختردادم وگفتم تبرک اقا امام رضا برا عزیزی که به این مکان مقدس اومده اینم کادو وتبرکات اقا خوش اومدید رواق اقا ودختر یهوزد زیرگریه وگفتم به مادرش ومادربزرگش که ترک زبان بودندگفتم چیزی نگفتم که تبرک وکادو اقارودادم مادرش هم گریه کرد وتعجب کردم بعد رفتم دیدم دختردنبالم دویدودستموکشید بردم پیش مادرش ومادربزرگش ومادربزرگش گفت از شهرمان که میخواستیم بیایم دخترمان نمی امد گفت نمیام چرا همش مشهد گفتیم توروخوب ازامام رضا گرفتیم گفت حالاکه منوازامام رضا گرفتیدوروز تولدم مشهد وحرم امام رضا هستیم اگرامام رضا کادو بهم بده میام دیگه همیشه حرم واگرندادکادو اصلا نمیام وگفت ازهتل تاحرم چندجا واستادیم برا تولدش کادو بخریم گفت اول کادوامام رضا کادوشما مهم نیست خلاصه وضوونمازخواندیم گفتیم تونمیخوانی گفت منتظرم امام رضا بهم ببینم واقعا کادو میده یا حرفهاتون حرفه بعد شما توصحبتهای ما اومدی وگفتی کادو امام رضا وتبرکات اقا و دختره گریه کردوگفت واقعا اولین کادو روامام رضا داد من تعجب کردم من اصلا اون محل زمان شیفتم اصلا نمیرفتم چطور شد یهو رفتم اونجا واینجور شد ودرهمان روز چندتا گیره دیگه به دخترانی وررواقها مختلف دادم که همه اتفاقات همان دختراولی بودوکادو تولدشون بودوروز تولدانان اینم امام مهربانی ما
🪴نقل از خادم حرم آقام
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی 🪴
#معجزه 🪴
#آقاجانسلام🪴
#عاشقانِامامرضا🪴
#امامشناسی
✨﷽✨
صلهی امام رضا علیه السلام به یک شاعر با اخلاص
مرحوم حاج شیخ ابراهیم صاحب الزمانی از مداحان مخلص و مرثیه خوانان باسوز اهل بیت علیه السلام بود او سالها پیش از شروع درس مرحوم آیه الله حائری بنیانگذار حوزهی علمیهی قم ،دقایقی چند روضه میخواند و آنگاه آیت الله حائری درس خویش را آغاز میکرد .
او داستانی شنیدنی دارد که از حضرت رضا علیه السلام برای مدح خویش صله دریافت داشته است ! خود نقل می کرد که یک بار مشهد مقدس مشرف شدم و مدتی در آنجا اقامت گزیدم . پولم تمام شد و کسی را هم برای رفع مشکل خویش نمیشناختم. از این رو قصیدهای در مدح حضرت رضا علیه السلام سرودم و فکر کردم که بروم و آن را برای تولیت آستان مقدس بخوانم و صله بگیرم با این نیت حرکت کردم، اما در میان راه به خود آمدم که چرا نزد خود حضرت رضا علیه السلام، نروم و آن را برای وی نخوانم ؟! به همین جهت کنار ضریح رفتم و پس از استغفار و راز و نیاز با خدا، قصیدهی خود را خطاب به روح بلند و ملکوتی آن حضرت خواندم و تقاضای صله کردم .ناگاه دیدم دستی با من مصافحه نمود و یک اسکناس ده تومانی در دستم نهاد . بیدرنگ گفتم :« سرورم ! این کم است » ده تومانی دیگر داد باز هم گفتم : « کم است » تا به هفتاد تومان که رسید، دیگر خجالت کشیدم تشکر کردم و از حرم بیرون آمدم .
کفشهای خود را که می پوشیدم، دیدم آیه الله حاج شیخ حسنعلی تهرانی، جد آیت الله مروارید، با شتاب رسید و فرمود :« شیخ ابراهیم ! » گفتم : « بفرمایید آقا !» گفت:«خوب با آقا حضرت رضا علیه السلام روی هم ریختهای، برایش مدح میگویی و صله میگیرید.