eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم تا بدن نیمه
✍️ 💠 نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن روشن می‌شد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا می‌شناختی؟» دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد می‌خواست بره ، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!» 💠 بی‌غیرتی سعد دلش را از جا کَند، می‌ترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من می‌خواستم خیالش را تخت کنم که (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد ، فکر می‌کرد وهابی‌ام. می‌خواستن با بهم زدن مجلس، تحریک‌شون کنن و همه رو بکشن!» که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای و حرم نذاشتن و منو نجات دادن!» 💠 می‌دید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه می‌کنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«می‌خواست به ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟» به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرف‌ها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی !» 💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه‌ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی‌توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم می‌رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمی‌گردی و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!» حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟» 💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمه‌چینی می‌کرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟» سرش را چرخاند، می‌خواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی می‌گشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو بمبگذاری کردن، چند نفر شدن.» 💠 مقابل چشمانم نفس‌نفس می‌زد، کلماتش را می‌شمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...» دیگر نشنیدم چه می‌گوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمی‌شد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس می‌کردم بلکه با ضجه‌ای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به‌جای نفس، قلبم از گلو بالا می‌آمد. 💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ می‌زدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم می‌درخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمی‌دانستم بدن آن‌ها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم. در آغوش ابوالفضل بال‌بال می‌زدم که فرصت جبران بی‌وفایی‌هایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به رفته بود. 💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه ، نه بیمارستان که آتش تکفیری‌ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را می‌سوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم. ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمی‌خواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم می‌خندید و شیطنت می‌کرد :«من جواب رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای یا پرستاری خواهرت؟» 💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه می‌کردم. چشمانش را از صورتم می‌گرداند تا اشکش را نبینم و دلش می‌خواست فقط خنده‌هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!» 💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا می‌خواست زیر پایم را بکشد که بی‌پرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹 هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید @Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🥀••• أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ... :) @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 💚شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می‌نوشد 💚خرّم آن سینه که در وصلِ شما می‌کوشد 💚بار الها...همه‌یِ عمر سلامت دارش 💚کوثری را که از آن آبِ بقا می‌جوشد ♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج♥️ 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
🔸🔶 يا مُقَلِّبَ القُلوبِ، يا طَبيبَ القُلوبِ، يا مُنوِّرَ القُلوبِ، يا أنيسَ القُلوبِ 💠 ترجمه: اى دگرگون ساز دل ها، اى طبيب دل ها، اى روشنايى بخش دل ها، اى همدم دل ها! 📗 از دعای جوشن کبیر @Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید سید محمد علوی ✍️ غبطه ▫️پدر سید محمــد بیمارستان بستری شده بود. اونم وقتی میومد توی بیمارستان، نسخه بیماران رو می‌گرفت و می‌رفت داروخونه. وقتی بر می‌گشت توی دستش چند تا پلاستیک دارو بود. اونها رو می‌بـرد و می‌گذاشـت کنار تخـت مریـض‌ها. هرچـه هـم صداش می‌زدند کـه بیاد پـول داروهـا رو ازشون بگیره، قبول نمی‌کـرد....از نگاه مریض‌ها می‌شد فهمید که چه غبطه‌ای مــی‌خورن بــه پدر و مادر سید محمــد، به خاطر داشتن چنین پسری... 📚 ستارگان حرم کریمه ۲۹، کتاب شهید سید محمد علوی @Modafeaneharaam
#خاطرات_شهید ●بابک جوان امروزی بود اما غیرت_دینی داشت. همین غیرت دینی بود که او را به زینبیه و کربلای امام حسینی رساند از آن دست جوانان‌های امروزی که غیرت دینیدارند. می‌گفت: خانم حضرت زینب(س) من را طلبیده، باید بروم، تاب ماندن ندارم. ‌‌●بله، بابکم تیپ امروزی داشت. پسرم همیشه می‌خندید، خوش‌تیپ بود و زیبا بابک پر از شادی بود و پر از شور زندگی اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و برای پیوستن به خدا از همه اینها گذشت و عاشقانه پر کشید. بابک فرزند نسل سوم و چهارم این انقلاب بود. دلبستگی‌های زیادی به زندگی داشت، امروزی بود و تمامی اینها را به خاطر دفاع از حریم آل‌الله و مادرش خانم زینب(س) رها کرد. ✍راوی : مادر شهید #شهید_بابک_نوری_هریس #ایام_ولادت 🌷 @Modafeaneharaam
🏴 همزمان با شهادت امام حسن عسکری(ع) مراسم بزرگداشت شهدای نمازگزار قندوز پنج‌شنبه ۲۲ مهر، حرم مطهررضوی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 حضور رئیس جمهور در گلزار شهدای روستای کناره شهرستان مرودشت و دیدار با خانواده شهدا، ایثارگران و اقشار مختلف مردم در این روستا @Modafeaneharaam
عکس یکجای ۳۲ نفر ازشهیدان عزیز ۲۴ ساعت قبل از عملیات کربلای ۵ ... که همشون در آغازین روز عملیات مظلومانه شهید شدند💔😔 امنیت اتفاقی نیست✅ @Modafeaneharaam
✍عادت داشت #مستمر خون بدهد بہ نیت قربت الی الله! عاقبت هم خون داد و هم #جان داد بہ نیت قربت الی الله! عجب رسم #غریبی است حڪایت فرزندان حضرت زهرا(س) #شهید_سعید_بیاضی_زاده🌹 #سالروز_شهادت @Modafeaneharaam
شهید عبدالله خسروی چهار بار اعزام شد. در نبرد حلب، خان‌طومان و نبل و الزهرا هم حضور داشت. در طول ۱۰ ماهی که از اشغال شهر ۴۰ هزار نفری تدمر توسط داعش می‌گذشت، روس‌ها، نیرو‌های مردمی سوریه و بچه‌های حزب‌الله لبنان شانس‌شان را برای آزاد‌سازی شهر تدمر امتحان کرده بودند ولی شهید خسروی با فرماندهی‌شان توانستند بدون تلفات فرودگاه و شهر تدمر را در ۲۹ اسفند ۹۴ آزاد کنند.✌️ وقتی ایران بود در تب و تاب بود. می‌گفت: حیف است در خانه بمانم و تجربیات و تاکتیک جنگی را به جوانان آموزش ندهم. گردان فاتحین را در اراک پایه‌ریزی کرد. حول و حوش هزار و خرده‌ای نفر در گردان فاتحین اراک ثبت‌نام کردند و ایشان فرمانده آنها بود. آن‌قدر آموزش‌هایش سخت بود که هزار و خرده‌ای از نیرو‌ها ریزش کردند و تنها ۱۴۰ نفر باقی ماندند. وی خیلی زحمت می‌کشید و هفته‌ها به خانه نمی‌آمد. وقتی منزل بود و جنایات داعش را از تلویزیون می‌دید مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. می‌گفت: مگر می‌توانم در خانه بنشینم و این ظلم‌ها را ببینم و کاری نکنم.😔 مرد جنگ نباید در خانه بنشیند. ✅ سردار شهید مدافع حرم عبدالله خسروی🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر که میخواهی حالت هیچ وقت بد نشه از مردم هیچ انتظاری نداشته باش........ فقط با خدا معامله کن 🌹🌹🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای قبل از #شهادت سردار مدافع حرم شهید سید محمّدحسن حسینی(سید حکیم از لشکر فاطمیون @Modafeaneharaam
💢اول مادرش را به کربلا برد بعد رخت شهادت پوشید مادرش، آرزوی زیارت کربلا را داشت. محمود در نوجوانی به مادرش قول داد او را به کربلا می‌برد. قبل از شهادت، مادرش را از افغانستان به ایران و سپس به کربلا و سوریه برد و بعد از برآورده شدن حاجت مادر به آرزوی خودش که شهادت بود رسید. گفتگوی خبرگزاری فارس با خاواده مهندس شهید فاطمیون محمود حیدری: fna.ir/3pj5m @Modafeaneharaam
امشب که زمین و آسمان می گرید از ماتم عسگری جهان می گرید😭 جا دارد اگر شیعه خون گریه کند چون مهدی صاحب الزمان می گرید😭 سالروز پرپر شدن یازدهمین گل بوستان امامت و ولایت، تسلیت باد🖤🖤🖤 @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIixhaE4BcjI-02Q44NM5A2GbtpF8sgAClQoAAp8UQVOGg0C87SRHYiEE.mp3
16.55M
🏴مداحی نوحه و روضه شهادت امام حسن عسکری ع از حاج حسین سیب سرخی💔 شهادت یازدهمین اختر تابناک اسمان ولایت تسلیت باد🖤 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷 تصویری خاص از تشییع سه شهید فاطمیون توسط پاسداران سپاه انقلاب اسلامی در کرمان شهیدان "ابوالفضل مرادی" ، "حسین رحمانی" ، "محمد حسین حیدری" هر سه شهید در چنین روزی (۲۲ مهر) در سوریه به شهادت رسیدند. @Modafeaneharaam