💢مادر شهید فاطمیون: پیکر پسرم سر در بدن نداشت💔
خانم توسلی متولد سال ۵۲ در بامیان افغاستان است. او هم خواهر شهید هست و هم مادری است که پسر جوانش را در دفاع از حرم از دست داده، هرچند که با توسل بر حضرت زینب(س) جای خالی عزیزانش را تحمل میکند.
در این لینک بخوانید: shrr.ir/000BRZ
شهید مدافع حرم فاطمیون "کاظم توسلی"🌹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 گفتگوی جالب با جوانی که مرگش قطعی بود!
استاد پناهیان
@Modafeaneharaam
آمادهی خواندن نماز در بیت المقدس باشید چرا که دنیا بین ظهور و سقوط است و نبرد عزمها و ارادهها در پیش است.
حاج حسین یکتا
@Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی
شروع چله زیارت عاشورا🌹
تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی🕊
پیشنهاد ویژه👌
#چله_شب_دوم
#شب_جمعه
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سی و هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: نوجوان امریکایی
✅ادامه داستان واقعی🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت چهلم داستان دنباله دار فرار از جهنم: ازش فاصله بگیر
.
چشم هاش دو دو می زد … نگهبان اولی به ما رسید … اون یکی با زاویه 60 درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود …
.
.
اومد جلو … در حالی که زیرچشمی به من نگاه می کرد و مراقب حرکاتم بود … رو به احد کرد و گفت … مشکلی پیش اومده؟ … .
رنگ احد مثل گچ سفید شده بود … اونقدر قلبش تند می زد که می تونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم … تمام بدنش می لرزید …
.
– نه … مشکلی نیست … .
– مطمئنید؟ … این آقا رو می شناسید؟ …
– بله … از دوست های قدیمی پدرمه …
.
با خنده گفتم … اگر بخواید می تونید به پدرش زنگ بزنید … .
باور نکرد … دوباره یه نگاهی به احد انداخت … محکم توی چشم هام زل زد … قربان، ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم … .
.
یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم … اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط … آروم زدم روی شونه احد …
.
.
– نیازی نیست آقای هالورسون … من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست … قرار بود پدرم بیاد دنبالم … ایشون که اومد فقط جا خوردم …
.
.
سوار ماشین شدیم. گفت … با من چی کار داری؟ … من رو کجا می بری؟ …
.
.
زیر چشمی حواسم بهش بود … به زحمت صداش در می اومد … تمام بدنش می لرزید … اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه … .
با پوزخند گفتم … می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد … چون، ذاتا آدم مزخرفیه … چشم هاش از وحشت می پرید … .
.
چند بار دلم براش سوخت … اما بعد به خودم گفتم ولش کن… بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای واقعی رو ببینه …
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت چهلم داستان دنباله دار فرار از جهنم: ازش فاصله بگیر . چشم ه
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت چهل و یک داستان دنباله دار فرار از جهنم: جوجه مواد فروش
.
هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد … با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن …
.
زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو … رفتیم جلو … .
– هی، شما جوجه مواد فروش ها … .
با ژست خاصی اومدن جلو … جوجه مواد فروش؟ … با ما بودی خوشگله؟ … – از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ … .
.
یه تکانی به خودش داد … با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت … به تو چه؟ … .
جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش … نقش زمین شد …
.
دومی چاقو کشید … منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم … .
.
– هی مرد … هی … آروم باش … خودت رو کنترل کن … ما از بچه های وانر هستیم … .
.
همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود … کشیدمش جلو … تازه متوجهش شدن … به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند … گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه … به این احمق مواد فروخته باشه … من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت چهل و دوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: نمی کشمت
.
سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من … .
– به چی زل زدی؟ …
– جمله ای که چند لحظه قبل گفتی … یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ … .
محکم و با عصبانیت بهش چشم غره رفتم … من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم … تا مجبور هم نشم نمی کشم … تو هم اگر می خوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگه ای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی … و الا هیچی رو تضمین نمی کنم… حتی زنده برگشتن تو رو … .
.
بردمش کافه … .
– من لیموناد می خورم … تو چی می خوری؟ … یه نگاه بهش انداختم و گفتم … فکر الکل رو از سرت بیرون کن … هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه … .
.
منتظر بودم و به ساعتم نگاه می کردم که سر و کله شون پیدا شد … ای ول استنلی، زمان بندیت عین همیشه عالیه…
.
.
پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید … رنگش شد عین گچ … سرم رو بردم نزدکیش … به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه … یکی مردونه روی شونه اش زدم و بلند شدم …
.
.
یکی یکی از در کافه میومدن تو … .
– هی بچه ها ببینید کی اینجاست؟ … چطوری مرد؟ … .
یکی از گنگ های موتور سواری بود که با هم ارتباط داشتیم …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت چهل و سوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: قول شرف
.
تمام مدتی که ما با هم حرف می زدیم عین جوجه ها که به مادرشون می چسبن … چسبیده بود به من …
.
– هی استنلی، این بچه کیه دنبالت خودت راه انداختی؟ … پرستار کودک شدی؟ … .
و همه زدن زیر خنده … یکی شون یه قدم رفت سمتش … خودش رو جمع کرد و کشید سمت من … .
.
– اوه … چه سوسول و پاستوریزه است … اینو از کجای شهر آوردی ؟ … .
– امانته بچه ها … سر به سرش نزارید … قول شرف دادم سالم برگردونمش … تمام تیکه هاش، سر هم …
.
همه دوباره خندیدن … باشه، مرد … قول تو قول ماست … اونم از احد دور شد … .
.
از کافه که اومدیم بیرون … خودش با عجله پرید توی ماشین… می شد صدای نفس نفس زدنش رو شنید … .
.
– اینها یکی از گنگ های بزرگ موتورسوارن … اون قدر قوی هستن که پلیسم جرات نمی کنه بره سمت شون … البته زیاد دست به اسلحه نمیشن … یعنی کسی جرات نمی کنه باهاشون در بیوفته … این 60 تا رو هم که دیدی رده بالاهاشون بودن …
.
.
– منظورت چی بود؟ … یه تیکه، سر هم …
.
سوالش از سر ترس شدید بود … جوابش رو ندادم … جوابش اصلا چیزی نبود که اون بچه نازپرورده توان تحملش رو داشته باشه ...
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت🔰
#شهید_فخری_زاده💔
#مرحوم_صمد_احمری
#مرحومه_بهاره_طلوعی
هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید
@Ahmad_mashlab1115
مدافعان حرم 🇮🇷
ختم #صلوات به نیت🔰 شهید مدافع حرم سلمان برجسته شهید مدافع حرم عمر ملازهی شهید مدافع حرم عبدالحمید
جمع کل صلوات های این مدت:903\1/598/468🌹
انشاءلله همگی حاجت روا بشید❤
التماس دعا📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 روایتی ناگفته از ترور پیچیده شهید فخریزاده
مستند «ماجرای نیمروز»؛ امروز ساعت ۱۶ و ساعت ۲۳ از شبکه یک
@Modafeaneharaam