مدافعان حرم 🇮🇷
سلام منم از استان سیستان و بلوچستان هستم من هم دفاع میکنم از دفاع بچها های سپاه پاسداران✌️ ار
سلام وقت بخیر عباداتتون قبول
منم اهل سیستان و بلوچستان هستم به قول دوستمون که در پیامشون فرستاده بودن
درسته ما سالهاست با ترس و لرز زندگی میکنیم همین دهه فاطمیه عزیزانمون رو کتک زدن چون فقط ریش داشتند و لباس مشکی تن کردن ما به کسی چیزی نگفتیم چون میدونم این کار وحوش جیش الظلم هست
وقت شهادت حاج قاسم من خیلی خیلی گریه میکردم اولش به خاطر شهادت حاجی بعد به حال مردم شهرمون چون یادمه در جریان عبدالمالک ریگی حاجی به دادمون رسید و ما رو از شر این موجود کثیف نجات داد✌️
الانم از مسئولین میخوام واقعا به فکر ما باشند امنیت میخواهیم جوونهای ما وقتی بیرون میرن نمیدونیم دوباره سالم برمیگردن خونه یا نه😔
التماس دعا یاعلی
ارسالی اعضای محترم کانال🌺
@Modafeaneharaam
📌#روایت_کرمان
باشه برو
✨زهرا همه کاره ی خونه بود، سواد دارمون بود، قسط های وام و درس و مشق برادر هاش با اون بود. سرش بود و رخت و لباس شستن و کارهای خونه. اصلا دوست و رفیقی نداشت، هوایی اینجا و اونجا رفتن نبود، اولین بار بود که اینطور اصرار داشت بره مشهد
یک طوری چشماش نگام می کرد که انگار داشت، التماس می کرد
🌿برا مشهد باید می رفت کرمون و از اونجا با خاله اش می رفت، خیلی بهش عادت داشتم نمی تونستم خونه رو بدون زهرا ببینم. مادرش گفت حالا قبول کن بره خیلی دلش هوای امام رضا کرده... سرتاسرسال همراه مادرش برا گلچینی رفته بود بهش حق دادم بره یه زیارتی بکنه و دلش باز بشه .
قبول کردم...از مشهد که برگشت شد نزدیک سالگرد حاجی. سالها قبل از تلویزیون گلزار کرمان رو می دید و حسرت می خورد، چند روز مونده بود به سالگرد گفت، اگر برگردم راین برای مراسم حاجی نمی تونم دوباره برم کرمون.
🌱ما هم می دونستیم خیلی دوست داره بره سر مزار حاجی، مانع موندنش نشدیم.
از اون روز مدام با خودم میگم زهرا بابا، رفتی پیش امام رضا از آقا چی خواستی؟
📝راوی: رحیمه ملازاده
🥀شهیده زهرا شادکام
@Modafeaneharaam
📌#روایت_کرمان
خیمهگاه
🍃موکب کوچکی بود. یک جورهایی خانوادگی بود. زن و بچه و پیر و جوان. اسمش را گذاشته بودند خیمهگاه.
هر روز روغن جوشی میدادند. پولش ذره ذره جور شده بود. مثل خمیر که کم کم ترش میشود، کم کم ور میآید و بعد زیاد میشود.
آخرش هم توی انفجار اسماعیلش شهید شد و مرتضایش مجروح. و نوجوانهایش فردای انفجار دعوا میکردند که: «چرا موکب رو راه
نمیندازین. اون نامردا فکر میکنن ما ترسیدیم»
📝راوی: محدثه اکبرپور
🥀شهید اسماعیل عرب
🍂مجروح مرتضی عربزاده
موکب خیمه گاه (روستای گورچوئیه)
@Modafeaneharaam
وعده دیدار سیدالشهدا علیه السلام به محمدباقر
قبل اذان صبح با حالت عجیبی از خواب پرید؛ گفت: خواب دیدم! قاصد امام حسین ع بود.
به من گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند: بزودی به دیدارت خواهم آمد
یه نامه هم از طرف آقا داد که نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
همینطور کـه داشت حرف می زد
گریه میکرد؛ دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد هم شهید شد
آقـا بـه عهدش وفـا کرد ..
شهید محمد باقر مومنی راد
کتاب خط عاشقی
@Modafeaneharaam
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢💯 پیشنهاد تماشا
🎥 فیلم زیرخاکی از شهید ابومهدی المهندس در منزل شهید اسماعیل دقایقی
🔻صحبتهای شهید ابومهدی المهندس در منزل شهید اسماعیل دقایقی، بعد از شهادت ایشان در سال ۱۳۶۵
🔻شهید ابومهدی المهندس در دوران دفاع مقدس در لشکر بدر به فرماندهی شهید اسماعیل دقایقی علیه صدام و دشمن بعثی میجنگید.
🔹 بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت سردار سرلشکر پاسدار شهید حاج اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر ۹ بدرکه در روز ۲۸ دی ماه سال ۱۳۶۵ در «عملیات کربلای ۵» به شهادت رسید.
📌بخشی از مستند از بصره تا نجف
@Modafeaneharaam
🌹🍃دستنوشته «شهیده فائزه رحیمی» پشت تصویری از رهبر انقلاب در پاییز ۱۴۰۲
با کسانی باش که تو را زیاد میکنند و بدان هر کسی جز حق از تو میکاهد...
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_پنجاهوهشتم
🎙️به روایت محمود رجایی
گه گاه آن را به طور خاصی تا زیر بغلش بالا میکشید. اینجا همان کوچه ای بود که رئیس کارخانه در آن سکونت داشت.
صدای سوت را که شنید ابتدای کوچه را نگاه کرد. دوستش بود. دوستش که هیچ با خود نداشت، فقط سر خیابان کشیک میداد .گهگاه دستهایش را به هم میمالید و مسیر خیابان را چشم می دواند مثل این که
منتظر کسی باشد ساک به دست از انتهای کوچه با اشاره ی سر پرسید:
آمدند؟
نه جوابی بود که از جوان سر کوچه شنید، باز هم با اشاره ی سر ولی میخواست چیز دیگری را به او بفهماند حرکات عجیب و غریبی از خودش درآورد، اما ساک به دست اصلاً متوجه نشد لبش را وارونه کرد و ساک را تا زیر بغلش بالا آورد جوان سر کوچه مجبور شد به انتهای کوچه بدود. ماشین گشت که از قضا به طرف چارباغ سیمان پیچیده بود دویدن جوان را متوجه شد پچ پچی در فضای تنگ و بخار گرفته ی اتاقک جلو لندکروز پیچید به قضیه مشکوک شده بودند .حاج اکبر ماشین را درست مشرف به انتهای کوچه نگه داشت. هر دو جوان یکه خوردند ماشین که به داخل کوچه پیچید شک سرنشینان را نشان داد که به یقین تبدیل شده است. ساک به دست به سمت راست کشیده میشد راست کشیده میشد ساک رفته رفته بالا می آمد. با حالت خاصی در هر دو دستش قرار گرفت جوانی که سر کوچه کشیک میداد از سمت چپ پا به فرار گذاشت همزمان با فرار او صدای شلیک از شیشه ی شکسته ماشین به داخل وزید. راننده همچنان که سر میدزدید ماشین را تا پای دیوار گاز داد و جوان مسلّح را بین دیوار و گلگیر پرس کرد. با سرعت پایین پرید جوان اسلحه را به سمت حاج اکبر چرخاند و با غضب ماشه را چکاند، سه گلوله در شکم حاجی چرخید و آرام گرفت به روی خودش نیاورد مسلسل یوزی را هر طور که بود از جوان که تنها دست هایش آزاد ، قاپید و با شلیک یک گلوله ، سر جوان روی کاپوت ماشین خم شد.
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
•🌸•
ارادتمندانِ حاجقاسم؛ چقدر به ایشون ارادت دارید؟!♥️
80درصد 🟦🟦🟦🟦
90درصد 🟦🟦🟦🟦🟦
100درصد 🟦🟦🟦🟦🟦🟦
خیلی بیشتر 🟦🟦🟦🟦🟦🟦🟦
نظرسنجی مهمه؛ لطفا همه شرکت کنن😉🔥!'
رویعکسحاجقاسمکلیککنورزقمعنویتوامشب ازحاجیبگیر😍♥️
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣀⠤⣒⠒⠤⣴⣶⣦⡀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⡠⢎⡀⣶⣾⣲⣧⣬⣙⣻⣖⢷⡄⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⢠⠃⣤⣾⣯⡥⢴⣦⠴⡛⡻⢿⡿⢯⣿⡄⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⢰⣯⣾⣿⣿⣿⣯⣭⠁⠀⠀⠈⠂⠅⢤⣿⣿⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⣷⡟⠀⠉⠛⠉⠁⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠱⣬⢿⣿⡆⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⢻⡇⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠘⠌⠟⡠⢧⠀⠀
⠀⠀⠀⠈⢿⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣠⣀⡀⠀⠀⠀⠸⠿⢸⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠈⢁⠀⠀⠀⠀⠀⡴⢛⣩⣤⡄⠀⠀⠀⠄⠀⠸⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⠘⢟⣻⢿⣧⠀⠀⠟⠒⠊⠀⠀⠀⠀⠄⠀⠄⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠘⠉⠈⢹⠀⠀⢀⡀⠀⠈⠁⠀⡈⠀⠀⠀⣀⠀
⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠐⡀⠀⢇⠀⢀⡠⠟⠢⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣿⣦
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠐⡀⡼⠉⢉⣀⣠⣤⡀⠀⠀⠀⠀⣴⣿⣿⣿
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠁⠀⠰⠛⠉⠁⠀⠈⠀⠀⠀⣰⣿⣿⣿⣿
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⡀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣴⣾⣿⣿⣿⣿⣿
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣠⣿⣿⣦⣀⣤⣤⣴⣾⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
https://eitaa.com/joinchat/128385130C686a83d61c
به عشق ســـــردار دلـــــها کلیک کنید♥️
امام على عليه السلام:
راضى باش، تا به آسايش دست يابى
اِرضَ، تَستَرِحْ
غررالحكم حدیث 2243
@Modafeaneharaam
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افتخار میکنم شهید شده
ولی داغش سنگینه
به هدفش رسید...
هروقت گریه میکنم میاد و....
همسرشهید فاطمه پرندکام
روایت حادثه کرمان از خانوادههای شهدا
@Modafeaneharaam