خاطره از همرزم شهید:
یه ساختمانی بود که کارهای شھدا رو اونجا انجام میدادیم یه روز که کار یکی از شھدا رو داشتیم انجام میدادیم کارا که تموم شد
#سیدعماد یه حال عجیبی داشت تابوت ها رو شمرد به یازدهمی یا دوازدهمی که رسید با خودکار🖊 یه علامت زد به تابوت گفت بچه ها این تابوت منه گفتیم سید چی میگی با همون لبخند قشنگی که همیشه رو لباش بود گفت جدی میگم بچه هاحالا میبینید که این تابوت منه یا نه واقعا هم همون تابوتش شد.❤️
@Modafeaneharaam
🏷|شهید محمدحسین یوسف الهی :
(حسین آموخت که مرگ سیاه،سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن می دهند تا زنده بمانند. چه؛ کسانی که گستاخی آن را ندارند که شهادت را انتخاب کنند،مـــرگــــ آنان را انتخاب خواهد کرد.)
🔻بخشی از دست نوشته شهید حسین یوسف الهی
@Modafeaneharaam
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ بدترین چیزی که در زندگی ام دیدم ❌
🔹روایت تجربه گر مرگ موقت از شدت عذاب برزخی .
🔸در اتاقی تاریک بودم که نه نور بود نه صدا و خودم را هم نمیدیدم.
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_شصتوسوم
🎙️به روایت تیمور مصطفی پور
گفتم لااقل از آن همه شناسایی که رفته اید یک خاطره برایم تعریف کن.این خاطره را سال شصت و سه ، سید برایم تعریف کرد.
گفت :یک بار که از شناسایی بر میگشتم مسیر را گم کردم و به روز خوردم .چون هوا داشت روشن میشد باید زودتر دنبال جان پناهی میگشتم. نیروی شناسایی به دست دشمن بیفتد حسابش با کرام الکاتبین است. مثل اسرای دیگر نیست. خیلی وقتها اصلاً اسارتش اعلام نمیشود و در بدترین شرایط نگه داری میشود. این افکار هم در ذهنم تاب میخورد در سوادِ تاریک و روشن صبحگاهی سرک میکشیدیم و چشم میدواندم که پلی سنگری تپه ای ،چاله ای تانک ساقط شده ای چیزی پیدا کنم و تمام روز را در آن پناه بگیرم تا شب دوباره از راه برسد و برگردم.
در این چشم دواندنهای شتابان و جست و جوهای همراه با ناامیدی سیاهه یک سنگر قدیمی به چشمم خورد نزدیک شدم خیلی محتاط و آرام وراندازش کردم .گونیها کهنه و پوسیده بود. سر در سنگر مقداری فروریخته بود رد عبوری در پیرامون پیدا نمیشد .از خط دشمن هم فاصله ی زیادی داشت و به خط خودی نزدیکتر بود؛ اما به هر حال احتیاط داشت همین که دست روی گونیهای سردر گذاشتم که
خم شوم و به داخل اگر چیزی پیدا باشد نگاهی بیندازم، شن ماسه ها از تاروپود گونیهای پوسیده بیرون زدند و به پایین ریختند. با صدای شره ی ماسه ها کمی عقب کشیدم اما پیش چشمم از گردو غبار تاریک شد. بلافاصله یکی از سنگر بیرون آمد و اسلحه رو سینه ام گذاشت که «لاتحرک» جای هیچ عکس العملی نبود، دستهایم را تا نیمه بالا برده بودم و پشتم به دیواره ی نامطمئن سنگر بود.
اگر اندکی زیرپای من میزد فرش زمین می شدم در آن حالت خوف و رجا فقط نگاهش کردم .دقایقی را فقط زل زده نگاهش کردم او هم به من نگاه میکرد اول کار تفنگ را محکم روی سینه ی من فشار میداد اما کم کم نوک آن را فاصله داد. نگاهی به چپ و راست کرد و با تلخی و غضب گفت: «روح» اصلاً پشت سرم را هم نگاه نکردم. متوجه نبودم که الان روز کاملاً بالا آمده است و من بین دو خط خودی و دشمن در حال دویدنم. این قدر بود که معمولاً دم صبح خط آرام بود خط دشمن که به دلیل طلوع آفتاب دید نداشت، خط خودی هم معمولاً اول صبح تعطیل بود. این بود که با کمی زیگزاگ رفتن خود را به شیار سنگرهای کمین خودی رساندم و نجات پیدا کردم!
#ادامه_دارد ..
@Modafeaneharaam
یه دور تسبیحِ #مرگ_بر_آمریکا✊🏼
داشتیم می رفتیم سمتِ هلی کوپتر
تویِ مسیر آقا مهدی باکری
به دور تسبیحِ
#مرگ_بر_آمریکا گفت...
میگفت آقای مشکینی فرمودند:
ثوابِ گفتن مرگ بر آمریکا
کمتر از نماز نیست...
#شهیدمهدیباکری🍃
@Modafeaneharaam
پیروز نیست آنکس که
گناه بر او چیره گشته.
امیرالمومنین علیه السلام
@Modafeaneharaam
هدایت شده از مدافعان حرم 🇮🇷
: میدونید اگر کبد چرب بشه بزرگ میشه و چه اتفاقی میفته🤔🤔
📣📣📣کبدچرب :مرگ خاموش
📣داغی و گزگز کف پا
📣خستگی و کسلی بدن
📣پوست و چشم زرد
📣چاقی درناحیه شکم و پهلو
📣حالت تهوع،دردیاتوده شکمی،
📣خارش،اگزما،خشکی پوست،کک ومک،لک،جوش
📣تنگی نفس
کافیه روی لینک زیر بزنی
مشاوره بشی و محصول رو راحت دریافت کنی دهقان هستم مشاور و کارشناس طب سنتی و گیاه درمانی
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://formafzar.com/form/4cea9
https://formafzar.com/form/4cea9
https://formafzar.com/form/4cea9
#شهید_جهاد_مغنیه
یک هفته قبل از #شهادتش از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه #جهاد می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر #سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با #امام_زمان صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام.
.
🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟
چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بهخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم.
گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم .
دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرا بوسید و بغل کرد و رفت...
.
🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر التماس برای چه بوده است !.
راوی: مادرشهید
#شهید_جهادعمادمغنیه🌷
@Modafeaneharaam
#نماز اول وقت
سیره #شهدا
آنچه شهيد باكري را از ديگران متمايز مي كرد ، اخلاص، تواضع ، اصرار بر عبادت ، نماز اول وقت و دعا هاي شبانه ايشان بود، آن شهيد بزرگوار در لباس پوشيدن ، خوردن و خوابيدن هيچ امتيازي براي خود قائل نبود و هيچ علاقه اي نداشت كه فرقي به لحاظ ظاهر با ديگران داشته باشد.
هدیه نثار ارواح مطهرشان صلوات
@Modafeaneharaam