9.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اطلاع_رسانی
🎥تیزر یادواره شهدا
همه دعوتید به مراسم یادوارهی ۶۳ تن از شهدای حوزه امام محمد باقر علیه السلام و شهدای مدافع حرم استان مازندران، به میزبانی پایگاه مقاومت بسیج شهدای متیکلا.
منتظر حضور سبزتان هستیم.
@Modafeaneharaam
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کودکانههای پاییزی حاج قاسم
🔺خاطراتی از بازیکردنهای سردار، با نوههایشان در روزهای پاییزی، به روایت نرجس سلیمانی، فرزند شهید سلیمانی🌹
@Modafeaneharaam
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوشهید مدافع حرم❤️ پدر و پسر❤️
شهید مدافع حرم #رسول_جعفری از فرزند شهیدش #مهدی_جعفری میگوید...
@Modafeaneharaam
💢شهادت برادرم اراده ما را برای جهاد بیشتر میکند
به تکفیریها میگویم که خیال باطل به سرتان نزند که با شهید کردن حمید و دیگر جوانان ما، سنگرمان را خالی کردید بلکه اراده ما را برای جهاد و شهادت در راه خدا بیشتر کردید.
گفتگو با خواهر شهید مدافع حرم فاطمیون "حمید حسین زاده":
mshrgh.ir/808818
@Modafeaneharaam
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖐🏻 معنای سلام
🔻فلسفه سلام دادن به پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) چیست؟
🔻چه فایدهای دارد؟
#تصویری
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
قسمت سی و سوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: انتخاب بچه ها حواسشون به ما بود … با دیدن این صحنه دو
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت سی و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خدا نیامد
.
اون شب دیگه قرآن گوش نکردم تا وضعیت مشخص بشه… نه تنها اون شب، بلکه فردا، پس فردا و …
.
مسجد هم نرفتم و ارتباطم رو با همه قطع کردم …
.
.
یک هفته … 10 روز … و یک ماه گذشت … اما از خدا خبری نشد … هر بار که از خونه بیرون می رفتم یا برمی گشتم؛ منتظر خدا یا نشانه از اون بودم … برای خودم هم عجیب بود؛ واقعا منتظر دیدنش بودم …
.
.
اون شب برگشتم خونه … چشمم به Mp3 player افتاد … تمام مدت این یه ماه روی دراور بود … چند لحظه بهش نگاه کردم … نگه داشتنش چه ارزشی داشت؟ … حرف های یک خدای مرده …
.
با ناراحتی برش داشتم و بدون فکر انداختمش توی سطل زباله …
.
.
نهار نخورده بودم … برای همین خودم رو به خوردن همبرگر دعوت کردم … بعد هم رفتم بار … اعصابم خورد بود … حس می کردم یه ضربه روحی شدید بهم وارد شده … انگار یکی بهم خیانت کرده بود … بی حوصله، تنها و عصبی بودم … تمام حالت های قدیم داشت برمی گشت سراغم … انگار رفته بودم سر نقطه اول …
.
.
دو سالی می شد که به هیچی لب نزده بودم … چند ساعت بعد داشتم بدون تعادل توی خیابون راه می رفتم … بی دلیل می خندیدم و عربده می کشیدم … دیگه چیزی رو به خاطر ندارم … .
.
اولین صحنه بعد از به هوش اومدنم توی بیمارستان بود … سرم داشت می ترکید و تمام بدنم درد می کرد … کوچک ترین شعاع نور، چشم هام رو آزار می داد … سر که چرخوندم، از پنجره اتاق بیمارستان، یه افسر پلیس رو توی راهرو دیدم… اومدم به خودم تکانی بدم که … دستم به تخت دستبند زده شده بود … .
اوه نه استنلی … این امکان نداره … دوباره …
.
بی رمق افتادم روی تخت … نمی تونستم چیزی رو که می دیدم، باور می کردم …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت سی و پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: غرامت
.
به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم … افسر پلیس داشت با کسی صحبت می کرد … .
اومد داخل … دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم … آقای استنلی بوگان، شما تفاهمی و به قید ضمانت و مشروط به پرداخت غرامت آزاد هستید … لطفا اینجا رو امضا کنید … لازمه تفهیم اتهام بشید؟ …
.
.
برگه رو نگاه کردم … صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود … ۶۰۰ دلار غرامت مغازه دار و ۴۰۰ دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و … .
.
گریه ام گرفته بود … لعنت به تو استنلی … چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی … ۱۰۰۰ دلار تقریبا کل پس انداز یک سالم بود … .
.
زودتر امضا کنید آقای بوگان … در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به دادگاه ارجاع داده می شید … .
.
هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو… یه نگاه به ما کرد و گفت … هنوز امضا نکردی؟ … زود باش همه معطلن … .
شما چطور من رو پیدا کردید؟ …
.
من پیدات نکردم … دیشب، تو مست پا شدی اومدی مسجد … بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها ریختن توی مسجد …
.
.
افسر پلیس که رفت … حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد … .
– پول غرامت رو …
– من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی … ۱۰۰۰ دلار بدهکاری … چطور پسش میدی؟ … .
– با عصبانیت گفتم … من ازت خواستم به جای من پول بدی؟ ….
– نه … .
نشست روی مبل و به پشتیش لم داد … چشم هاش رو بست … می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش … اینکه دزد باشی یا نه؛ انتخاب خودته …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت سی و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: پس انداز
.
نمی دونستم چی بگم … بدحور گیرافتاده بودم … زندگیم رفته بود روی هوا … تمام پس انداز و سرمایه یک سالم …
.
.
– من یه کم پول پس انداز کردم … می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم … از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم … .
– چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟ …
– ۱۲۵۶ دلار ..
.
.
مثل فنر از روی مبل پرید … با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ … تو حداقل ۳۰۰ هزار دلار پول لازم داری …
.
.
اعصابم خورد شد … تو چه کار به کار من داری … اومدم بیرون، پولت رو بگیر … .
خندید … من نگفتم کی پول رو پس میدی … پرسیدم چطور پسش میدی؟ … .
– منظورت چیه؟ … .
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سی و چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خدا نیامد . اون
– می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی … یا اینکه پول رو پس بدی … انتخابت چیه؟ … .
خوشحال شدم … چه کاری؟ … .
کار سختی نیست … دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست … اون کتاب رو برام بخون … .
.
خم شدم به زحمت برش دارم که … قرآن بود … دوباره اعصابم بهم ریخت … .
– من مجبور نیستم این کار رو بکنم … تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه … .
– پس مواد فروش شدن هم انتخاب خودت بود؛ نه اجبار خدا؟…
.
.
جا خوردم … دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه… نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه … خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم …
.
.
خیلی آدم مزخرفی هستی …
.
خندید … پسرم هم همین رو بهم میگه …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | چه بگویم به چه حالی بغلش کرد خدا...
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت🔰
شهید مدافع حرم سلمان برجسته
شهید مدافع حرم عمر ملازهی
شهید مدافع حرم عبدالحمید سالاری
شهید مدافع حرم اصغر بامیری
شهید مدافع حرم پرویز بامیری
شهید مدافع حرم نظر محمد بامیری
شهید مدافع حرم حسن سجودی
شهید مدافع حرم مراد عبدالهی
#سالروز_شهادت
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@Ahmad_mashlab1115