eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹چهار دختر و سه پسر داشتم اما باز باردار بودم و دیگر تمایلی برای داشتن فرزندی دیگر نداشم. دارویی برای سقط جنین گرفتم و آماده کردم و گوشه ای گذاشتم ، همان شب خواب دیدم، بیرون خانه همهمه و شلوغ است ، درب خانه هم زده می شد!! در را باز کردم ، دیدم آقایی نورانی با عبا و عمامه ای خاک آلود از سمت قبله آمد. نوزادی در آغوش داشت، رو به من گفت: این بچه را قبول می کنی؟ گفتم: نه، من خودم فرزند زیاد دارم!! آن آقای نورانی فرمود: حتی اگر علی اصغرامام حسین (ع) باشد! بعد هم نوزاد را در آغوشم گذاشت و رو چرخواند و رفت... گفتم: آقا شما کی هستید؟ گفت: علی ابن الحسین امام سجاد (ع)! هراسان از خواب پریدم ، رفتم سراغ ظرف دارو ، دیدم ظرف دارو خالی است! صبح رفتم خدمت شهیدآیت الله دستغیب و جریان خواب را گفتم. آقا فرمودند: شما صاحب پسری می شوی که بین شانه هایش نشانه است ، آن را نگه دار!⁦ آخرین پسرم ، روز میلاد امام سجاد(ع) به دنیا آمد و نام او را علی اصغر گذاشتیم در حالی که بین دو شانه اش جای یک دست بود!!! 🌹علی اصغر، در عملیات محرم، در روز شهادت امام سجاد(ع) ، در تیپ امام سجاد (ع) شهید شد!🌹 🌹شهید علی اصغر اتحادی🌹 @Modafeaneharaam
📣 🌹مراسم اربعین تدفین پیکر مدافع حرم آل الله پاسدار بسیجی محمد اینانلو🌹 🎙سخنران:استاد فرید نجف نیا 🎤مداح:کربلایی سیدامیر حسینی 📆جمعه ۳۰ مهرماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت ۱۵:۳۰ 🗺 مقدس امامزاده طاهر (ع)_درجوار مزارشهید @Modafeaneharaam
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 داستانی #دیپورت با موضوع مدافعان حرم منتشر شد 🎥 ابوذر، متولد مزار شریف افغانستان است. او تصمیم می‌گیرد در کنار مصطفی، رفیق ایرانی‌اش به جبهه‌های نبرد علیه داعش برگردد... 💢 این فیلم تحسین‌شده که با اقتباس از زندگی شهید #مصطفی_صدرزاده ساخته شده، فانوس بهترین فیلم #جشنواره_عمار را به‌دست آورده است. 📺 دانلود و تماشا از لینک زیر: 🌐 b2n.ir/deport @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIsFhcV1dT7N76yR7Rhy96DxRNuCNagACxwoAAmNSgFOZfNNHq1onciEE.mp3
12.74M
🔊 صوت دعای مهم «نجات از فتنه‌های آخرالزمان» ◾️ به مناسبت انفجار در نماز جمعه مسجد شیعیان قندهار افغانستان لطفا قرائت کنید و (این دعای مهم در کتاب سلاح المؤمنین برای نجات از فتنه‌های آخرالزمان نقل شده است) @Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی 🌹مراسم اولین سالگرد شهادت شهید جانباز سرافراز،شهید والامقام حاج مسعود اردستانی🌹 🎙سخنران:حجت الاسلام سیدحسین مومنی 🎤بانوای:حاج کاظم غفارنژاد حاج بهرام جمالپور حاج روح الله بهمنی 📆جمعه ۱۴۰۰/۰۷/۳۰ مهرماه ⏰از ساعت ۱۲ لغایت ۱۴ 🗺#تهران_بهشت زهرا(س)_سالن دعای ندبه_درجوار مزار بابرکت شهدای قطعه ۲۶ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی از نصب کتیبه مزین به نام مبارک پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در حرم مطهر رضوی به مناسبت هفته وحدت @Modafeaneharaam
⭕️ فخرا متوقف نشده است/ تنها احتمال برنامه ریزی برای تغییر مقدار تولید مطرح است 👤 دکتر احمد کریمی، مدیر پروژه فخرا؛ اعلام کرده‌اند که ما تولید یک میلیون دوز در ماه را از شهریور آغاز کرده‌ایم و با توسعه ظرفیت از آذر به تولید ماهانه پنج میلیون دوز می‌رسیم. 🔸 اگر وزارت بهداشت واکسن‌ها را جهت مصرف عمومی تحویل نگیرد ادامه تولید فعلاً توجیهی ندارد. 💡 پروژه فخرا متوقف نشده و خبر منتشر شده در مورد میزان فعالیت خط تولید فخرا بوده است. لذا تیم فخرا کارآزمایی و تلاش برای عرضه واکسن را متوقف نکرده و موضوع تنها برنامه ریزی احتمالی (نه قطعیت) برای تغییر میزان تولید خط تولید فخراست. ✍ فخرا به داوطلبان خود متعهد شده است تا تمام حقوق و تعهدات ایشان را رعایت نماید و کارآزمایی بالینی را به پایان برساند. @Modafeaneharaam
💠کتاب ره توشه "حفظ" حاصل دغدغه های دوران حفظ و تدریس یکی از حفاظ است. کتاب در سه فصل تنظیم شده و به مباحثی مانند احادیث و سخنان انگیزشی بزرگان🌀، چرایی حفظ قرآن، روش های حفظ، مشابهات حفظ و تفاوت های ظریف برخی آیات باهم و دلیل این تفاوت ها می پردازد. همچنین مباحث مختصری مرتبط با علوم قرآنی و اعجاز قرآن را نیز در برمی گیرد.🔰 به مناسبت میلاد پیامبر رحمت و سبط بزرگوارشان امام جعفر صادق به عنوان نذر فرهنگی ارائه می شود😍. (هزینه ارسال به عهده متقاضی است). شماره ثبت سفارش در ایتا👇 09124597488 @Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی 🌹مراسم یادواره اولین سالگرد علمدار امربه معروف و نهی ازمنکر بسیجی پاسدار و جهادگر شهید محمد محمدی🌹 🎙سخنران:حجت الاسلام سیدحسین مومنی 🎤مداح:مادحین اهل بیت(ع) 📆جمعه ۳۰ مهرماه ۱۴۰۰ ⏰از ساعت ۱۴ 🗺#تهران_بهشت زهرا(س) قطعه ۵۰ شهدای مدافع حرم مزار شهید @Modafeaneharaam
12.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «کار مهدوی؛ قسمت اول» 👤 استاد 💢 امکان ندارد کسی در حوزهٔ مهدویت کار کند و دوام بیاورد الّا اینکه قبل از آن نفسش را رام نکرده باشد. @Modafeaneharaam
👈🏻 اهتمام به عدالت در جامعه 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: پیامبر اکرم نظامی را به وجود آورد که یکی از خطوط اصلی آن عدالت مطلق و بی‌اغماض بود. در زمان پیامبر، هیچ کس در جامعه اسلامی از چارچوب عدالت خارج نبود. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهل_و_دوم 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنه
✍️ 💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همه‌مون رو سر می‌برن یا می‌کنن! یه کاری کنید!» دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را به‌هم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمی‌بینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تن‌شون رو می‌لرزونی؟» 💠 ابوالفضل تلاش می‌کرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر می‌کنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!» ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بی‌توجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچه‌ها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمی‌تونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.» 💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.» و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپی‌جی باشه، خودم می‌زنم!» 💠 انگار مچ دستان در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپی‌جی رو ازشون بگیرم.» روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز می‌زنه!» 💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!» تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجره‌ها و دیوار ساختمان می‌خورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر می‌شد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد. 💠 مصطفی با گام‌های بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را می‌شنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از ستاره باران شده بود و با همان ستاره‌ها به رویم چشمک می‌زد. تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بی‌آنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد. 💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال می‌زدم که او هم از دست چشمانم رفت. پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمی‌خواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشک‌هایم همه می‌شد و در گلو می‌ریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدن‌مان نگذشته و دامادم به رفته بود. 💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی می‌کرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند. ندیده تصور می‌کردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمی‌دانستم چند نفر او را هدف گرفته‌اند که کاسه شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد. 💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلوله‌ها از دستم رفته بود که میان گریه به (علیهاالسلام) التماس می‌کردم برادر و همسرم را به من برگرداند. صدای بعضی گلوله‌ها تک تک شنیده می‌شد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!» 💠 با گریه نگاهش می‌کردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که به‌سرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!» خط گلوله‌ها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس می‌کردم کار مصطفی را ساخته‌اند که باز به جان دفتر افتاده‌اند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد. 💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانی‌اش عرق می‌رفت، گوشه‌ای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفس‌نفس می‌زد. یک دستش آرپی‌جی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمی‌شد دوباره قامت بلندش را می‌بینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بی‌توجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد. 💠 آرپی‌جی روی شانه‌اش بود، با دقت هدف‌گیری می‌کرد و فعلاً نمی‌خواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam