#معرفی_شهید...
#شهید_ایمان_خزاعی_پور
🌼نام پدر: شاهرخ
🌼محل تولد: جهرم
🌼تاریخ شهادت: ۹۴/۸/۲۳
🌼محل شهادت: حلب، سوریه
پاسدار شهید مدافع حرم ایمان خزاعیپور🌷🕊
👈در عملیات مستشاری در حومه شهر حلب به شهادتـــــــــ رسید.
لازم به ذکر است ایمان خزاعی پور دو هفته بعد از ازدواجش💍 راهی سوریه می شود تا به دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیه بپردازد.🌺
پیکر چهارمین شهید مدافع حرم شهرستان جهرم که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید روز ۲۵ آبان ماه ۹۴ درشهر جهرم بر دوش مردم شهیدپرور تا گلزار شهدای رضوان این شهر تشییع شد
#روحمان_با_یادش_شاد
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJK9hkN5heHUjY-F-UHw-_PMWUqJnnQACaAsAAtZOiVC95lewI5DDwyIE.mp3
8.3M
🔊 #صوتی | #سرود
📝 سامرا شد با قدمهای تو غرق نور و شادی...
👤 کربلاییسیدرضا #نریمانی
🌸 ویژه ولادت #امام_حسن_عسکری
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مراسم ادای احترام و وداع مردم شهید پرور کرمانشاه با بانوی شهیده فاطمه اسدی
⏰یکشنبه ۲۳ آبان ماه ساعت ۱۵
📍گلزار شهدای کرمانشاه
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJLNhkPvA2HZPbGyeDxhW0uRp_ihUMQACaQsAAtZOiVAc28Wxfi9ixiIE.mp3
7.37M
#تلنگری
#استاد_شجاعی
#استاد_مؤمنی
💫 از اینجا تا چند خیابان آنطرفتر هم، بدونِ نشانی، به مقصد نمیرسی!
راه آسمان را، آیا میتوان بدون نشانی، طی کرد؟
این نشانی را از کجا باید گرفت؟
و چگونه این مسیر را پیمود؟
※ ویژه میلاد #امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#من_و_خانواده_آسمانی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کنایه سردار حاجیزاده به انفجار کشتیها و تاسیسات صهیونیستها
🔹بالاخره ما هم خدایی داریم...
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یاران ایرانی امام حسن عسکری علیه السلام.
#کلیپ_تصویری
#دکتررفیعی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجت داری؟!
بدون که کجا میری؟!
و چی میخوایی...
قشنگه ببینید
#امام_زمان(عج)🌹
@Modafeaneharaam
🍃بیاد ساربانان کویر #اعجاز، کویری که در ژرفای تاروپود آن، خنکای آسمان حس میشود، اگر بجوییمش♡
.
🍃همه کوی به کوی در جستجوی حیاتیم و قطره به قطره، عطش جانمان را میفرساید. جرعه به جرعه خراش بر #زمین میزنیم، در پی یافتن زلال آب.
.
🍃جان به میان لب خزیده و آستر گلگونش را خزانزده کردهاست. چِشم، تار میبیند اما، انگار درمیان این بیابان، هاله ای با #صلابت در حال حرکت است❣️
.
🍃قدم به قدم، قامت دلربایش بر نیزه های آفتاب چیره میشود و پیش میرود. او #مرتضی ست🙂
.
🍃نمیدانم در میان این مسیر، آفتاب شیفته او شده یا توانش، قاتل گرما. هرچه که هست، گام هایش نمی لغزند. در هر قدمش ، #رازی نهفته است😌
.
🍃شنیده بودم خانه ای در این #دارفانی بنا کرده، خالی از #دروغ. میگفتند هرچه را که رنگ و بوی #معشوق نمیدهد، از خانه اش زدوده است. خانه ای بنا کرده با عطر #شهادت.
.
🍃در این صحرای #زندگی، تنها غبطه به اوست که از گلویمان گذر میکند. اویی که آن روز با شکوه #آسمانی اش، به دیدار معشوق میشتافت🌹
.
🍃ذره ذره ی وجودش را، نذر خشنودی سالار شهیدش کرده بود و سنگ مزارش را ، هدیه به #حضرت_مادر. اویی که شتابان میرفت و مایی که جا ماندیم😔
.
✍️نویسنده : #مبرا_پورحسن
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_مرتضی_عبداللهی
.
📅تاریخ تولد : ۹ اسفند ۱۳۶۶
.
📅تاریخ شهادت : ۲۳ آبان ۱۳۹۶.دیرالزور سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۲۲ آبان ۱۴۰۰
.
🥀مزار شهید : بهشت زهرا
.
@Modafeaneharaam
🔰 از امام سجاد تا امام عسکری علیهمالسلام؛ خط واحد مبارزه در مقابل وابستگان به قدرت
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: در روایات دیدهایم و خواندهایم که زندگی امامان اهلبیت (صلوات الله و سلامه علیهم) یکسره مجاهدت و مبارزه در راه خدا بوده است. از امام سجّاد (علیهالسّلام) تا امام یازدهم امام عسکری (علیهالسّلام) یک خطّ واحدی وجود دارد، یک رشتهی ممتدی که سرتاسر تلاش است و پیکار است و مبارزه است و جبههگیری در مقابل قدرت زمان است و جبههگیری در مقابل وابستگان به قدرت زمان است.
📖 «کتاب همرزمان حسین(علیهالسّلام)، صفحه ۳۳۳»
@Modafeaneharaam
🖼گزارش تصویری مراسم وداع با بانوی شهیده فاطمه اسدی در معراج شهدای تهران
بانوان تهرانی شب گذشته به مقام شامخ این بانوی شهیده ادای احترام کردند
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #کلیپ
🔘امام حسن عسکری علیه السلام ثابت کرد اگر کار برای خدا باشد، هیچ چیزی نمی تواند مانع پیشرفت آن شود.
♦️حجت الاسلام و المسلمین میرباقری
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خشونت از نوع درجه
💠ادامه قسمت ششم
اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر می شد … کم کم خودم هم کشیده شدم سر مواد … .
.
بیشترین فروش بین بچه ها مال من بود … خیلی از کارم راضی بودن … قرار شد برم قاطی بالاتری ها … روز اول که پام رو گذاشتم اونجا وحشت همه وجودم رو پر کرد … یه مشت آشغال هیکل درشت که همه بدن شون خالکوبی بود و تنها دمخورشون مواد، مشروب و فاحشه ها بودن … اما تازه این اولش بود … .
.
رئیس باند تصمیم گرفت منطقه اش رو گسترش بده … گروه ها با هم درگیر شدن … بی خیال و توجه به مردم … اوایل آروم تر بود …
ریختن توی یکی از خونه های ما و همه رو به گلوله بستن … بچه های گروه ما هم باهاشون درگیر شدن … درگیری به یه جنگ خیابونی تمام عیار تبدیل شده بود … منم به خاطر دست فرمونم، راننده بودم …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: زندان بزرگسالان
هر شب که چشم هام رو می بستم با کوچک ترین صدایی از خواب می پریدم … چشمم که گرم می شد تصویر جنازه ها و مجروح ها میومد جلوی چشم هام … جیغ مردم عادی و اینکه با دیدن ماها فرار می کردن … کم کم خاطرات گذشته و تصویر آدلر و ناتالی هم بهش اضافه می شد …
.
.
فشار عصبی، ترس، استرس و اضطرابم روز به روز شدیدتر می شد … دیگه طاقت تحمل اون همه فشار رو نداشتم … مشروب و مواد هم فقط تا زمان خمار بودن کمکم می کرد … بعدش همه چیز بدتر می شد …
.
.
اونقدر حساس شده بودم که اگر کسی فقط بهم نگاه می کرد می خواستم لهش کنم … کم کم دست به اسلحه هم شدم … اوایل فقط تمرینی … بعد حمل سلاح هم برام عادی شد … هر کس دو بار بهم نگاه می کرد اسلحه ام رو در میاوردم … علی الخصوص مواد هم خودش محرک شده بود و شجاعت و اعتماد به نفس کاذب بهم داده بود … در حد ترسوندن بود اما انگار سلطان اون جنگل شده بودم … .
.
درگیری به حدی رسید که پای پلیس اومد وسط … یه شب ریختن داخل خونه ها و همه رو دستگیر کردن …
.
دادگاه کلی و گروهی برگزار شد … با وجود اینکه هنوز هفده سالم کامل نشده بود و زیر سن قانونی بودم … مثل یه بزرگسال باهام رفتار می کردن … وکیلم هم تلاشی برای کمک به من یا تخفیف مجازات نکرد … .
.
به 9 سال حبس محکوم شدم … یه نوجوان زیر 17 سال، توی زندان و بند بزرگسال ها … آدم هایی چند برابر خودم … با انواع و اقسام جرم های … .
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: هم سلولی عرب
توی زندان اعتیادم به مواد رو ترک کردم … دیگه جزء هیچ باندی نبودم و از همه جدا افتاده بودم … تنها … وسط آدم هایی که صفت وحشی هم برای بعضی شون کم بود … .
هر روزم سخت تر از قبل … کتک زدن و له کردن من، تفریح بعضی هاشون شده بود … به بن بست کامل رسیده بودم … همه جا برام جهنم بود … امیدی جلوم نبود … این 9 سال هم اگر تموم می شد و زنده مونده بودم؛ کجا رو داشتم که برم؟ … چه کاری بلد بودم؟ …
.
فشار روانی زندان و اون عوضی ها، رفتار وحشیانه پلیس زندان، خاطرات گذشته و تمام اون دردها و زجرها … اولین بار که دست به خودکشی زدم رو خوب یادمه … .
.
6 سال از زمان زندانم می گذشت … حدودا 23 سالم شده بود … یکی دو ماهی می شد هم سلولی نداشتم … حس خوبی بود … تنهایی و سکوت … بدون مزاحم … اگر ساعات هواخوری اجباری نبود ترجیح می دادم همون ساعت ها رو هم توی سلول بمونم …
.
21 نوامبر، در سلول باز شد و جوان چهل و دو سه ساله ای اومد تو … قد بلند … هیکل نسبتا درشت … پوست تیره … جرم: قتل … اسمش حنیف بود ….
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت نهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: تصویر مات
.
ساکت بود … نه اون با من حرف می زد، نه من با اون … ولی ازش متنفر بودم … فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود … یه کم هم می ترسیدم … بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد … .
هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم: تروریست عوضی … و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم … .
حدود ۴ سال از ماجرای ۱۱ سپتامبر می گذشت … حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن … حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود …
.
.
یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت … و من هر شب با استرس می خوابیدم … دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم … .
.
خوب یادمه … اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن … با هم درگیر شدیم … این دفعه خیلی سخت بود … چند تا زدم اما فقط می خوردم … یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم … .
سرم گیج شده بود … دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم … توی همون گیجی با یه تصویر تار … هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم … .
اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد … صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam