مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت بیست و سوم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خانه من رئیس ت
💠قسمت بیست و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: من تازه دارم زندگی می کنم
.
سرم رو به جواب نه، تکان دادم … .
من چیزی در مورد این جور مسائل نمی دونستم … اون روز سعید تا نزدیک غروب دریاره فلسطین و جنایات و ظلم های اسرائیل برام حرف زد … تصاویر جنایات و فیلم ها رو نشونم می داد … بچه های کوچکی که کشته شده بودند … یا کنار جنازه های تکه تکه شده گریه می کردند …
.
.
بعد از کلی حرف زدن با همون اشتیاق همیشگی گفت: تو هم میای؟ …
کی هست؟ …
روز جمعه …
سری تکون دادم و گفتم: نه سعید، روز جمعه تعطیل نیست … باید تعمیرگاه باشم …
خیلی جدی گفت: خوب مرخصی بگیر … .
منم خیلی جدی بهش گفتم: واقعا با تشنگی و گرسنگی، توی این هوا راهپیمایی می کنید؟ این دیوونگیه … این اعتراض ها جلوی کسی رو نمی گیره فقط انرژی تون رو تلف می کنید …
.
.
با ناراحتی خم شد و از روی زمین جعبه ها رو برداشت … یه مسلمان نمیگه به من ربطی نداره … باید جلوی ظلم و جنایت ایستاد … ساکت بمونی، بین تو و اون جنایتکار چه فرقی هست؟ … .
.
هنوز چند قدم ازم دور نشده بود … صدام رو بلند کردم و گفتم: یه نفر رو می شناختم که به خاطر همین تفکر، بی گناه افتاد زندان … بعد هم کشتنش و گفتن خودکشی کرده … من تازه دارم زندگی می کنم … چنین اشتباهی رو نمی کنم …
.
.
برگشت … محکم توی چشم هام زل زد … تو رو نمی دونم… انسانیت به کنار … من از این چیزها نمی ترسم … من پیرو کسیم که سرش رو بریدن ولی ایستاد و زیر بار ظلم نرفت … .
.
اینو گفت از انباری مسجد رفت بیرون … هرگز سعید رو اینقدر جدی ندیده بودم …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت بیست و هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: به من اعتماد کن
.
روز قدس بود … صبح عین همیشه رفتم سر کار … گوشی روی گوش، مشغول گوش دادن قرآن، داشتم روی ماشین یه نفر کار می کردم … اما تمام مدت تصویر حنیف و حرف های سعید توی سرم بود … .
.
ازش پرسیدم:
_از کاری که کردی پشیمون نیستی؟ … خیلی محکم گفت:
_نه، هزار بار هم به اون شب برگردم، بازم از اون زن دفاع می کنم … حتی اگر بدتر از اینم به سرم بیاد… .
.
ولی من پشیمون بودم … خوب یادمه … یه پسر بیست و دو سه ساله، ماشین کارل رو ندید و محکم با موتور خورد بهش… در چپش ضربه دید … کارل عاشق اون ماشین نو بود … .
اسلحه اش رو از توی ماشین در آورد … نمی دونم چند تا گلوله توی تنش خالی کرد … فقط یادمه کف خیابون خون راه افتاده بود … همه براش سوت و کف می زدن … من ساکت نگاه می کردم … خیلی ترسیده بودم … فقط ۱۵ سالم بود … .
.
شاید سرگذشت ها یکی نبود … اما اون بچه هایی رو که مسلمان ها شعارش رو می دادن … من با گوشت و پوست و استخوانم وحشت، تنهایی و بی کسی شون رو حس می کردم …
.
ترس، ظلم، جنایت، تنهایی، توی مخروبه زندگی کردن … اینها چیزهایی بود که سعی داشتم فراموش شون کنم … اما با اون حرف ها و تصاویر دوباره تمامش برگشت … .
.
اعصابم خورد شده بود … آچار رو با عصبانیت پرت کردم توی دیوار و داد زدم … لعنت به همه تون … لعنت به تو سعید … .
.
رفتم توی رختکن … رئیس دنبالم اومد …
_کجا میری استنلی؟ … باید این ماشین رو تا فردا تحویل بدیم. همین جوری هم نیرو کم داریم …
.
همین طور که داشتم لباسم رو عوض می کردم گفتم:
_نگران نباش رئیس، برگردم تا صبح روش کار می کنم … قبل طلوع تحویلت میدم … .
_می تونم بهت اعتماد کنم؟ …
.
.
اعتماد؟ … اولین بار بود که یه نفر روم حساب می کرد و می خواست بهم اعتماد کنه …
.
محکم توی چشم هاش نگاه کردم و گفتم: _آره رئیس، مطمئن باش می تونی بهم اعتماد کنی …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨نیاز به معنویت✨
💠🔶💠🔶💠🔶💠🔶💠🔶
🎬 بخشهایی از دوره #روانشناسی_تربیت_نوجوان۱
📌 ویژه اولیاء و مربیان
👈 قیمت اصلی: ۲۸۰ تومان
💰 با تخفیف: ۸۰ هزار تومان😍
🚛 ارسال رایگان
📝 جهت سفارش، عبارت «تربیت نوجوان۱» را به همراه کد تخفیف «پ ۱۱۲» به آیدی زیر ارسال نمایید.👇👇👇👇👇
@serateammar1400
بنام خدا🌹
#اطلاعیه
یکی از زیباترین مظاهر تجلی و مبانی معنوی، مشارکت مردمی در ساخت و تکمیل اماکن فرهنگی است. این گونه فعالیت ها علاوه بر تاثیرگذاری در فکر و فرهنگ و دین و ایمان و اعتقادات مذهبی، باعث کاهش تعلقات مادی و مجازی می گردد و در تربیت نسل های آینده ی کشور موثر بوده و موجب رشد معنوی و مذهبی جامعه خصوصا نسل جوان می گردد👌👌
👈بدین وسیله، از شما هم وطن گرامی دعوت می گردد، تا با مشارکت در ساخت و تکمیل پایگاه فرهنگی امام محمد باقر علیه السلام ما را یاری فرمایید.
نیاز فووووری برای ساخت اسکلت هست🔴🔴
شماره کارت👇
6037697604930633
بنام زارع
🔴دوستان لطفا و حتما فیش واریزی رو به این ایدی ارسال فرمایید👇
@Modafeaneharaam_ad
باتشکرازشماخوبان اجرتون با امام حسین🤲
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطره ناشنیده از ماجرای حضور حاج قاسم در بوکمال سوریه
🔺 مهندس «نصر الشَمَّری» معاون دبیرکل و سخنگوی رسمی نُجَباء، خود از فرماندهان جهادی مقاومت عراق بهشمار میرود که در جبهههای متعدد سوریه و عراق، هدایت نیروهای نُجَباء در نبرد علیه اشغالگران و تروریستهای تکفیری را عهدهدار بوده است.
🔺 این ویدیو حاوی بخشی از خاطرات وی درباره معرکه سنگین آزادسازی "البوکمال" است که آخرین دژ داعش محسوب میشد.
🔺 خاطرهی الشمری بیانگر رابطه صمیمانه و اعتماد عمیق سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی به رزمندگان جنبش نُجَباء میباشد.
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت🔰
#شهید_اسماعیل_غلامییاراحمدی
#سالروز_شهادت💔
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@Ahmad_mashlab1115
امیرالمؤمنین علیه السلام:
مَنْ يُعْطِ بِالْيَدِ الْقَصِيرَةِ، يُعْطَ بِالْيَدِ الطَّوِيلَةِ
كسى كه با دست كوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشيده مى شود
حکمت 232 نهج البلاغه
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید محمد علی جهانآرا
✍️ مهریه یک جلد قرآن
▫️مهریه ما یک جلد کلام الله مجید بود و یک سکه طلا، سکه را که بعد از عقد بخشیدم، اما آن یک جلد قرآن را محمد بعد از ازدواج خرید و در صفحه اولش این طور نوشت: امیدم به این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد، نه چیز دیگر، که همه چیز فناپذیر است جز این کتاب. حالا هر چند وقت یک بار که خستگی بر من غلبه میکند، این نوشتهها را میخوانم و آرام میگیرم...
📚 کتاب بانوی ماه ۵، صفحه ۱۴
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه ورود مادر شهید #مهدی_سلطانی بر سر مزار فرزندش بعد از ۳۵سال فراق در مزار شهدای گمنام چابکسر
@Modafeaneharaam
📢#اطلاع_رسانی
🌹مراسم هفتمین سالگرد شهادت مدافع حرم شهید حسن حزباوی🌹
🎙سخنران:حجت الاسلام مهرانیان
🎤مداح:حاج احمد طرفی
📆دوشنبه ۱ آذر ماه ۱۴۰۰
⏰ساعت ۱۹
🗺#اهواز_گلزار شهدا_قطعه۲شهدا
سر مزار شهید
@Modafeaneharaam
مدافع حرم بی بی زینب (س)
سردار #شهید_رضا_فرزانه🌹
متولد سال ۱۳۴۳ و فرمانده سابق لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) که داوطلبانه راهی سوریه شد و در روز پنج شنبه ۲۲ بهمن ماه ۹۴ طی عملیات مستشاری توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. 😔
شهید فرزانه متولد تهران بود که بعد از گذشت ۴۰ روز حضور داوطلبانه در سوریه به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. او بعد از بازنشستگی در ستاد مرکزی راهیان نور به انجام فعالیتهای مختلف و تاثیرگذاری پرداخت. شهید فرزانه معاون بازرسی ستاد مرکزی راهیان نور و فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور بود.✅
این شهید مدافع حرم از جانبازان هشت سال جنگ تحمیلی هم بود. در سال ۶۳ در منطقه عملیاتی مجنون از ناحیه کتف، در سال ۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه از ناحیه سر و گوش و در سال ۶۷ در محور دربندیخان شیمیایی شده و به درجه رفیع جانبازی نائل شده بود .💔
.
شادی روح بلند پروازش صلوات🌹
.
@Modafeaneharaam