#بابای_خوبم
تا صبح فقط نگاه کردی...
دیدی بغلم نکردی آخر ...😔
@modafeaneharaam
برای #سه_ساله😭
"از خاک عطر نم نم باران بلند شد
از جای خود به شوق فراوان بلند شد
یک مشت آب هدیه برای رباب برد
کم کم صدای خنده ی طفلان بلند شد
بابا رسید و بوسه به دستان او گذاشت"
این خواب دختریست که یک آن بلند شد-
و دید خیمه ها همه آتشفشان شده
فریاد زد به سمت بیابان بلند شد
از پشت خارها که به آنسو نگاه کرد
خورشید سربرهنه پریشان بلند شد
باور نکرد و بغض خودش را به باد داد
این شد که دست مرد نگهبان بلند شد
شب بود...آیه آیه زمین خورد والضحی
از نی صدای حضرت قرآن بلند شد
دختر گرفته بود دلش را که ناگهان
از خانه های کوفه بوی نان بلند شد
وارد شدند خسته و شلاق کافری
از جا به احترام یتیمان بلند شد
#حسن_اسحاقی
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_چهلوپنجم #قدمهايآخر اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهران برگ
داستان پسرک فلافل فروش🌹
#قسمت_چهلوششم
#فاصله_تاشهادت
سيد روحالله ميرصانع
هادي سه بار براي مبارزه با داعش👹 راهي منطقهي سامرا شد. او با نيروهاي
حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعهي اول حدود بيست روز طول
كشيد و كسي خبر نداشت.
چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نميزد. نميگفت كه كجا رفته،
تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش👹 مشغول مبارزه
بوده.
بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به
منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق
چي كار ميكني؟!
هادي ميگفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدمهاي از
خدا بيخبر بايستيم.
بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا
نخواست!
با تعجب پرسيدم: چطور؟!
هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش👹
قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدودهي حرم برسانند.
در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش👹 خودش را تا نزديك
حرم رساند اما يكباره لو رفت!
چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. ما
محاصرهاش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم.
آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك ميكرد. اما در واقع
محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون ميآمد، به درك واصل ميشد. بعد از
چند دقيقه گلولههاي من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم.
يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم.
چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و
آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يكباره صداي مهيب انفجار من را به
گوشهاي پرت كرد.
عامل انتحاري داعش👹 كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفيگاه
خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي ما رساند و بلا فاصله خودش را
منفجر كرد ...
چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با #شهادت فاصله
داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب
شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود😔😔😭. پيكرهاي پارهپارهي شهدا
همه جا ريخته بود.😔😔😔😔😭
داستان شهید هادی ذولفقاری🌹
چشمتون نورانے به حـرم حضـرت رقیـه سلام الله😔💔
#السلامعلیک_یارقیه_بنتالحسین💔
بیبی....
کربلا....😔
@modafeaneharaam
#پای_درس_شهدا
#تلنگر
#حاج_حسین رفته بود شناسایی، بعد از شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد، نقطه ای را نشان داد و گفت:
اگر من #شهید شدم اینجا از روی چند #خوشه_گندم رد شدم به صاحبش بگویید
💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا رقیه نه بگو دختر خودت ..........
کلیپ مانع شدن دختر شهید مدافع حرم از رفتن پدر
کجا می فهمیم ما ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر کی الان کربلاش جور شده که خوشبحالش،
اونی که نشده ببینه...
🔻 #حمید_علیمی
من هنوز کربلام جور نشده 😔😭
💔💔💔💔💔💔😭😭😭😭
میگوینــد ...
شنیدن ڪِی بود مانند دیدن
این روزهـا شنیده هایمان
ڪمی دیدنـی شدهاند ...
هنــوز حرامیـان !
پدران حسینی را شهید میکنند؛
دارند خرابه ها تڪرار میشوند
رقیه ها دلتنـگ پدران میشوند ،
از شام پــــدر می آورند
و جـان رقیـه ها را میگیرند ...
#به_یاد_رقیههای_وطن
#دختران_شهدای_مدافع_حرم
چه گفتی
ڪہ #خریدارت شدند
بگو بـرادر
منم جان #ناقابلی دارم ...
#شهید_عمار_بهمنی
درحال نجوا کردن با #حضرت_رقیه_س
#خدایا به حق #حضرت_رقیه_س ما را هم بخر...
#یا_رقیه_س
💔💔💔
بابا شما چیزے نپرس از گوشوارہ
من هم از انگشتر نمے گیرم سراغے
شهادت حضرت رقیہ سلام اللہ دختر سہ سالہ امام حسین علیہ السلام تسلیت باد.
#تصویر_ضریح_حرم_حضرت_رقیہ_سلامالله
1_30361502.mp3
2.91M
🎼 #روضه_حضرت_رقیه(س)
من را ببخش اگرکه لکنت زبان گرفتم😭
🎤🎤حاج محمود کریمی
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
حرم من حمید!
دلنوشته همسر شهیدسیاهکالی
امروز
سوریه
حرم
بسم الله الرحمن الرحیم
🍁چه سری است بین پاییز،من،حمید و سوریه....
من دوباره در دمشقم،مطمئنم حمید اینجاست.
هرسال چند روز مانده به اربعین غافلگیرم میکند...
عادتم داده ...
3 سال پیش ایام اربعین را با شهادتش برایم متفاوت کرد
و این چند سال با توفیق زیارت حرم عمه سادات سلام الله علیها🍃
اینکه هرسال سالروز آسمانی شدنش سوریه باشی و در مقتلش حاضر بشوی چه احساسی دارد!!!
تمام لحظات جلویم زنده میشود به وضوح گذشته را میبینم انگار که ملائک خدا اینبار از خاک سرخ سوریه به آسمانش عروج میکنند.
حکمت سرخی خاک این دیار چیست!!!خدا میداند...
انگار دست خداوند را میبینی که تو را به معرکه آورده است.تا یادم نرود من چه اربعین ها داشته ام.و امسال هم اربعینم سوریه است.کتاب #یادت باشد را برایت آورده ام،بیا...
بخوان،
آشناست...قصه ماست.
اینبار کتاب را برای بانوی کربلاهدیه آورده ام کسی که از رویش خجالت زده ام... اوهمیشه دلداری ام داده است،برایم روضه ی آب و رباب را خوانده است...
من چه؟
دستانم خالی است...
کتاب را آورده ام برای عمه سادات سلام الله علیها تا بخاطر تو کمتر خجالت زده باشم.🍃
اما
کاش کنار این تل خاکی قطعه کاغذی یادداشت میکردی و آدرست را مینوشتی تا من اینبار به دنبالت بیاییم....
صدای نوای آهنگران به جانم تزریق میشود...
هوا از عطر تو غوغا است،میدانم که اینجایی
میدانم که
اینجایی...
عزیزم سایه ات پیداست میدانم که اینجایی
میدانم که
اینجایی
🍁🍁🍁🍁
حرم،من،حمید،
حلب،
انار،پاییز و سوریه
@modafeaneharaam
📢مسابقه کتابخوانی «یادت باشد»
✅از زندگانی شهید«حمید سیاهکالی»
⬅️ بخشهای مسابقه:
1⃣ کتابخوانی
💥جایزه:هر ماه یک کربلا،یک مشهد
2⃣عکس یادگاری
💥جایزه:۳ کمک هزینه مشهد
3⃣دلنوشته
💥جایزه:۴ کمک هزینه مشهد
4⃣فایل صوتی
💥جایزه:۱ کمک هزینه کربلا،۲ کمک هزینه مشهد
🔵سایت تهیه کتاب:
yadat-bashad.ir
🔵کانال مسابقه:
@yadat_bashad
مدافعان حرم 🇮🇷
.
تاریخ به ستونى تکیه داده و زینب(س) را دیده که دست به زانو گرفته و از میان اسرا بلند شده و «بسم الله» گفته. قرآن خوانده، آیههایى که آشناى ذهن مردم بوده.
تاریخ صداى زینب را شنیده که همه مسجد را انباشته: خداوند به راستى در قران گفت «سرانجام کسانى که دست به گناهان کبیره زدند و به آنجا رسیدند که آیات خدا را تکذیب کردند و آن ها را به سخره گرفتند.» بعد رو به یزید کرده و گفته: «فکر کردى چون راه زمین را بر ما تنگکردى و راه چاره را بر ما بستى و کار را به این جا رساندى، ما را نزد خدا خوار و خود را عزیز کردى؟ به خیال باطلى بر تخت تکبر نشستى و مجلس شادى به پا کردى.»
تاریخ چشمهاى بهتزده اهل مسجد را دیده که غرق در خطبه بودند و شنیده زینب(س) خطاب به یزید گفته آرام باشد و سخن خدا را از یاد نبرد که: «آنها که کافر شدند تصور نکنند اگر به آنها مهلت مىدهیم، به سودشان است، به آنها مهلت مىدهیم تا بر گناهان خود بیافزایند و براىشان عذاب خوارکنندهاى است.» تاریخ یزید را دیده که بىپاسخ چشم به اطراف گردانده. دستهایش را دیده و صورتش را که رنگ خون بوده. دست زینب(س) را دیده که بالا رفته و یاد روز فتح مکه را براى یزید تازه کرده. صدا را بلندتر از قبل شنیده: «به پدران کافر خود افتخار مىکنى و به صورت سید جوانان اهل بهشت چوب مىزنى، به زودى به سوىشان در آتش خواهى شتافت و آرزو خواهى کرد دست ناتوانى داشتى و زبان لالى که چنین نمىکردى و چنان نمىگفتى.»
تاریخ بعد حرفهاى زینب(س) سکوت شنیده، آن قدر طولانى که انگار هیچ وقت تمام نشده
.
پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز
پ.ن: روز پنجم صفر
.
#روايت_عاشورايى #كربلا #مقتل_به_روايتى_ديگر
@modafeaneharaam
وسایـــل به جامانـــده از شهیـــد
مـــدافعحـــرم
خلیـــل تختـــےنـــژاد
#شهیـــدبےســــر💔
یادش #بـــاصلواتـــــ🍃
@modafeaneharaam
خـــوده #زینـــــب جـــدا ڪــرده علمـــداراے ایــن خط رو👌💔
شهیـــد خلیـــل تختـــےنـــژاد
@modafeaneharaam