#داستان-های-کانال
شرط قبولي توحيد و ايمان
🌺ابوسعيد خدري ميگويد: روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود و تني چند از يارانش از جمله حضرت علي بن ابيطالب (عليه السلام) گرد او بودند. حضرت فرمود: هر كس لا اله الا الله گويد وارد بهشت ميشود پس دو تن از ياران آن حضرت گفتند ما ميگوييم لا اله الا الله. پيامبر فرمود: همانا لا اله الا الله از اين شخص (اشاره به حضرت علي (عليهالسلام)) و شيعيانش قبول ميشود باز آن دو تن تكرار كردند و گفتند: ما نيز ميگوييم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دست بر سر علي (عليهالسلام) گذارد آنگاه به آن دو نفر گفت، علامت پيروي از او اين است كه بيعت او را نشكنيد و در مسند و مقام او ننشينيد و سخنش را تكذيب نكنيد.
« هزار و یک داستان از زندگانی امام علی علیه السلام»
🌷••••• ───┅═ঊঈ🌹┅───🌷
⬅📚#نهج.البلاغه.#امیربیان.↙
🌷 ───┅═ঊঈ🌹ঊঈ── ••••••🌷
3.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹 تشنه آب بودی خواب آب دیدی.تشنه امام زمان(عج)بشو تا خواب امام زمان (عج)ببینی...
#امام_زمان
#داستان
@Modafeene_shohada
🌱#داستان آموزنده
آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:" آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند.
انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است! و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم😭
#امام_زمان
#زندگی_مهدوی
#مهدویت
@Modafeene_shohada
859K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان #ضرب_المثل آب در هاون کوبیدن
داستان این حکایت به زمانی بر میگردد که دو عطار قدیمی در یک بازار با هم رقابتی داشته اند. بحث جدل بین این دو عطار برای این بود که هر کدام می گفتند داروهای من بهتر می باشد.
بعد از شدت گرفتن این اختلاف این دو عطار تصمیم گرفتند بین خودشون مسابقه ای بگذارند. مسابقه اینگونه بود که قرار شد هر دو عطار زهری را بسازند و به دیگری بدهند و هر کس که مسموم شد باید از بازار برود.
فردای آن روز هر دو عطار برای مسابقه شروع به آماده شدن کردند. عطاری که مغازه اش در سمت راست بازار بود دید که رقیبش با 5 کارگر که هر کدام یک ماسک زده اند در حال کوبیدن چیزی می باشند. خود عطار نیز از این کارگرها فاصله گرفته است.
گذشت و گذشت تا زمان مسابقه فرا رسید.وقتی مسابقه شروع شد آن عطار آمد و به مردم توصیه کرد که تا می توانند از آنها فاصله بگیرند تا مبادا زهر بر آنها اثر کند.
با اشاره ی او یکی از کارگرها که ماسک زده بود با احتیاط انبری را برداشت و ظرف زهر را به عطارِ دوم داد و فرار کرد. عطار دوم که ترس و وحشت او را فرا گرفته بود ظرف را گرفت و با دستانی لرزان شروع به خوردن زهر کرد و بلافاصله بیهوش شد.
وقتی از عطار اول پرسیدند که در زهر چه چیزهایی ریخته بود، گفت: آب بود و گوشت!! اینگونه بود که #ضرب_المثل آب در هاون کوبیدن به وجود آمد.
@Modafeene_shohada
🔻رضایت مادر
🌻رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر بالین جوانی که در حال مرگ بود، حاضر شد و فرمود: ای جوان کلمه توحید (لا اله الا الله) بر زبان بیاور. جوان زبانش بند آمده بود و قادر بود ادای توحید نبود.
🌻پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به حاضرین فرمود: آیا مادر این جوان در اینجا حاضر است؟
زنی که در بالای سر جوان ایستاده بود گفت: آری، من مادر او هستم.
🌻رسول خدا ص و سلم فرمود: آیا تو از فرزندت راضی و خشنود هستی؟ گفت: نه، من مدت شش سال است که با او حرف نزدهام.
فرمود: ای زن او را حلال کن و از او راضی باش! گفت برای رضایت خاطر شما او را حلال کردم، خداوند از او راضی باشد.
🌻پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو به آن جوان نمود و کلمه توحید را به او تلقین نمود. جوان بعد از رضایت مادر زبانش باز شد و به یگانگی خدا اقرار کرد.
🌻پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای جوان چه میبینی؟ گفت: مردی بسیار زشت و بدبو را مشاهده میکنم و اکنون گلوی مرا گرفته است. پیامبر دعائی به این مضمون به جوان یاد داد و فرمود: بخوان: (ای خدایی که عمل اندک را میپذیری و از گناه و خطای بزرگ درمی گذری از من نیز عمل اندک را بپذیر و از گناه بسیار من درگذر، چرا که تو بخشنده و مهربانی).
جوان دعا را آموخت و خواند؛ سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: اکنون چه میبینی؟ گفت: اکنون مردی (ملکی) را میبینم که صورتی سفید و زیبا و پیکری خوشبو و لباسی زیبا بر تن دارد و با من خوش رفتاری میکند (بعد از دنیا رحلت کرد).
وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً...(اسراء/۲۳)
#داستان
#مادر
#آیه
@Modafeene_shohada
#پندانه
⛔️هشدار⛔️
📌بدعتها را کنار بگذارید!⚠️
🔹فروشنده لوازم خانگی گفت:
روزی در مغازه نشسته بودم که مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست.
🔸او گفت:
برای یک هفته چند کارتن نو و خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم.
🔹پرسیدم:
برای چه؟!
🔸چشمانش پر از اشک شد و گفت:
قول میدهید محرم اسرار من باشید؟
🔹گفتم:
بلی! حتماً.
🔸گفت:
این هفته عروسی دخترم است. جهیزیه درست و حسابی نتوانستم بخرم. از صبح گریه میکند. مجبور شدم این نقشه را طرح کنم. کارتن خالی ببریم و داخلش آجر بگذاریم تا دیگران نگویند جهیزیه نداشت.
🔹اشک در چشمانم جمع شد و...
💢در دین اسلام بدعتگذاشتن امری حرام است. یکی از این بدعتهای غلط، بازدید جهیزیه دختر است که باعث روشدن فقرِ فقرا میشود.
🔺کسی که بتواند این بدعتها را بهنوبه خود بشکند و در عروسی خود کسی را به دیدن جهاز خود دعوت نکند، یقین بهعنوان مبارزه با بدعت، یک جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.
#داستان
✅معنی کلمه:
🔸«بِدْعَت»
بهمعنای این است که پس از پیامبر اسلام(ص) چیزی در دین وارد شود که از آن نهی شده یا درباره آن روایتی وجود ندارد و ذیل هیچیک از احکام کلی دین قرار نمیگیرد. بدعت در مقابل سُنّت قرار دارد؛ سُنّت آن آموزههایی است که در :
✅«قرآن»
و روایاتِ:
✅«پیامبر (ص)»و
✅ «معصومان»(ع)
بیان شده است. در روایات، بدعت از مصادیق کفر و شرک معرفی شده است و همه فقیهان شیعه و سنی، بدعت را حرام میدانند
#داستان
روزی خانمی مسیحی،دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورده بود؛زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش نا امید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند.
زن با دختر فلج خود، نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه علیهاالسلام دنبال منزل میگیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشک دمشقی، مراجعه نماید. روز عاشورا فرا میرسد و او میبیند که مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه علیهاالسلام در آنجاست، میروند. از مردم شام میپرسد: اینجا چه خبره؟میگویند: اینجا حرم دختر امام حسین علیهالسلام است. او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را میبندد و به حرم حضرت میرود و به حضرت متوسل میشود و گریه میکند تا به حدی که غش نموده و بیهوش برزمین میافتد. در آن حال کسی به او میگوید: بلند شو و به منزل برو؛ چون دخترت تنها است و خداوند او را شفاده داده است. زن برخاسته و به طرف منزل حرکت میکند، وقتی که به خانه میرسد، درب منزل را میزند. ناگهان با کمال تعجب میبیند که دخترش درب را باز میکند!
مادر جویای وضع دخترش میشود و احوال او را میپرسد: دختر در جواب مادر میگوید: وقتی شما رفتید، دختری به نام رقیه، وارد اتاق شده و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم، من گفتم: نمیتوانم؛ چون فلج شدهام. آن دختر گفت: بگو بسماللهالرحمنالرحیم تا بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت میکرد که شما درب را زدید.
آن دختر به من گفت: مادرت آمد.
سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین مسلمان شد.
#داستان
آقای قرائتی نقل کرد: روزی به مسجدی رفتیم امام مسجد، که دوست پدرم بود گفت: داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد:
روزی شخص ثروتمندی یک مَن انگور [یه مقدار انگور] خرید و به خدمتکار خود گفت انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و خود به سر کاری که داشت رفت.
عصر که به خانه برگشت، به اهل و عیالش گفت لطفا انگور را بیاورید تا با بچهها انگور بخوریم. همسرش با خنده گفت: من و فرزندانت همه انگورها را خوردیم، خیلی هم خوش مزه و شیرین بود.
مرد، با تعجب گفت تمامش را خوردید!؟
زن لبخند دیگری زد و گفت بله تمامش را!
مرد، ناراحت شد و گفت: یک من انگور خریدم یک حبۀ اون رو هم برای من نگذاشتهاید!!! الان هم داری میخندی، جالب است!
خیلی ناراحت شد و بعد از اندکی که به فکر فرو رفت... ، ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج شد. همسرش که از رفتار خودش شرمنده شده بود او را صدا زد، ولی جوابی نشنید، مرد، ناراحت اما متفکر رفت سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشت. به او گفت: یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری کرد.
سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت مسجد دعوت بکار کرد و او را باخود بر سر زمینی که خریده بود برد و به او گفت: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلوی چشمانم ساخت آن شروع شود.
معمار هم وقتی عجله مرد را دید، تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار ساخت و مسجد کرد.
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن شد به خانهاش برگشت. همسرش به او گفت: کجا رفتی مرد!؟ چرا بیجواب و بیخبر!؟
مرد در جواب همسرش گفت: هیچ، رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم، برای سرای باقی خودم کنار بگذارم و اگر همین الان هم بمیرم، دیگر خیالم راحت است که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش گفت چطور؟ مگر چه شده!؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید، حق با شما بوده، ما کم لطفی کردیم، معذرت میخواهم.
در جواب زن، مرد با ناراحتی گفت: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید، البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست! جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زندهام. چگونه انتظار داشته باشم، بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید!؟ و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف کرد.
امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر، الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده. ۴۰۰ سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت.
🚨 ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد. محبوبترین افرادت هم تو را فراموش میکنند، حتی اگر فرزندانت باشند.
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عید_غدیر #امیرالمومنین
🌷 #داستان | 😍 حضرت موسی در کوه طور دید همه ی ذرات در حال ذکر خاصی هستن 🎶
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری...
یا ابا الغوث اَدرکنی یافارس الحجازاَدرکنی یا اباصالح المهدی اَدرکنی یا ابا القاسم اَدرکنی ولآ تَدعَنی اِنی عاجزَ ذَلیل
اَللّهُمَ عَجّلْ لِوَلیّک الفَرَج
یاعلی،یاعلی،یاعلی،یاعلی