7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پنجشنبه
پدران آسمانی
👥 🥀پدران آسمانی 🥀
@Modafeene_shohada
پدر كه رفت
حياط خانه ورم كرد
درخت توت پريد
حوض، عكس يادگاري شد
و ما، يك پرايد خريديم
و مجبور شديم
ششمين عضو خانواده خود را
به خانه سالمندان ببريم!
@Modafeene_shohada
كیفیت را فدای كمیت نكنید🍃🌸
یك دانه نابش را داشته باشید
یك عمر به عالم و آدم پُزَش را بدهید...
رنگین كمان ها
به چشم بهم زدنی ناپدید میشوند
@Modafeene_shohada
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزت نفس کودک را مادر و عزت نفس مادر را همسرش تایین میکند....!!!
نکات ارزشمند #دکتر_انوشه 🌹
@Modafeene_shohada
717.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼خوش اخلاق کیست؟
❤️امیرالمومنین على عليه السلام :
🌼حُسْنُ الْخُلْقِ فى ثَلاثٍ:
اِجْتِنابُ الْمَحارِمِ وَ طَـلَبُ الْحَلالِ وَ
التَّـوَسُّعُ عَلَى الْعِيالِ🌼
🌼خوش اخلاقى در سه چيز است:
دورى كردن از حرام، طلب حلال و
فراهم آوردن آسايش و رفاه براى خانواده.🌼
📕 مجموعه ورام ج1 ، ص90 -
بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 68، ص 394.
@Modafeene_shohada
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این جمهوری اسلامی مبارک است 💚 .
#لبیک_یا_خامنه_ای✊🏻
@Modafeene_shohada
☘༻﷽༺☘
می بینی ای آرام جان دل بی قراری را
پایان بده با آمدن چشم انتظاری را....
بی تــو تمام فصل ها زرد است و پاییزی
برگرد تا معنا کنی سبز بهاری را
🤲🏻 اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ
#امام_زمان عجل الله
1.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ فرمود:
ما مظلومیم اما
قوی هستیم..
-سیدعلیحسینیخامنهای-
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سربازان_رهبر
@Modafeene_shohada
مدافعین شهدا
˓•𝚂𝙰𝙷𝙴𝙻•˒: 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 #من_میتࢪا_نیستمـ🌿 #زینب_کمایی #قسمتچهارم نمیتوا
˓•𝚂𝙰𝙷𝙴𝙻•˒:
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸
🌸
#من_میتࢪا_نیستمـ🌿
#زینب_کمایی
#قسمتپنجم
همین طور که در خیابان های تاریک راه میرفتیم، به مادرم گفتم:
"مامان، یادته زینب یک سالش که بود، چطور دست کرد توی کاسه و چشم های گوسفند را خورد؟"
شهرام با تعجب پرسید:
"زینب چشم گوسفند را خورد؟"
مادرم رو به شهرام کرد و گفت:
"یادش بخیر؛ جمعه بود و من به خانه شما
آمده بودم و همه ی ما توی حیاط دور هم نشسته بودیم. بابات کله پاچه خریده بود؛ آن
هم چه کله پاچه خوش مزه ای. زینب یک سالش بود و توی گهواره خوابیده بود.
همهی ما هم پای سفره کله پاچه میخوردیم.
مامانت چشم های گوسفند را توی کاسه ی
کوچکی گذاشت که بخورد. من بهش سفارش
کرده بودم که بخاطر خواصش چشم گوسفند بخورد."
من توی حرف های مادرم پریدم و گفتم:
"کاسه را زیر گهوارهی زینب گذاشتم. برگشتم
که چشم ها را بردارم، کاسه خالی بود."
شهرام گفت:
"مامان چشم ها چی شده بود؟ زینب آنها را خورد؟ زینب که خوابیده بود! تازه بچهی یک ساله که چشم گوسفند نمیخورد. "
من گفتم:
"زینب از خواب بیدار شده بود و دست کرده بود توی کاسه و دو چشم را برداشته و خوره
بود. دور تا دور دهنش هم کثیف شده بود."
شهلا و شهرام زدند زیر خنده. من با صدای
بغض زده گفتم:
"آن روز همهی ما خیلی خندیدیم. "شهلا گفت:
"مامان، پس قشنگیِ چشم های زینب بخاطر خوردن چشم های گوسفند است؟"
من گفتم:"چشم های زینب از وقتی به دنیا آمد قشنگ بود، اما انگاری بعد از خوردن چشم های
گوسفند درشت تر و قشنگ تر شد."
دوباره اشک هایم سرازیر شد. شهلا و شهرام و
مادر هم گریه میکردند.
بعد از ساعتی از چرخیدن توی خیابان ها دلم
راضی نشد به کلانتری برویم. تا آن شب هیچ وقت پای ما به کلانتری و اینجور جاها نرسیده
بود.مادرم گفت:
"کبری، بیا به خانه برگردیم، شاید خداخواهی زینب برگشته باشد."
چهارتایی به خانه برگشتیم. همه جا ساکت و تاریک بود. تازه وارد خانه شده بودیم که زنگ
خانه به صدا درآمد. همه خوشحال و سراسیمه به طرف در حیاط دویدیم. شهرام در حیاط را باز کرد...
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَالْفَــرَج
#معصومه_رامهر_مزی
🌸
☘🌸
🌸☘🌸
☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸
☘🌸☘🌸☘🌸
🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙