eitaa logo
مدافعین شهدا
126 دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
21.1هزار ویدیو
109 فایل
﷽ . اگر می‌خواهید تاثیرگذار باشید . اگر می‌خواهید به عمر و خدمت و جایگاه‌تون ظلم نکرده باشید ؛ ما راهـے جز اینکھ یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم ! _ حاج احمد کاظمی . @Maskat 👈 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
پدر كه رفت حياط خانه ورم كرد درخت توت پريد حوض، عكس يادگاري شد و ما، يك پرايد خريديم و مجبور شديم ششمين عضو خانواده خود را به خانه سالمندان ببريم! @Modafeene_shohada
كیفیت را فدای كمیت نكنید🍃🌸 یك دانه نابش را داشته باشید یك عمر به عالم و آدم پُزَش را بدهید... رنگین كمان ها به چشم بهم زدنی ناپدید میشوند @Modafeene_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزت نفس کودک را مادر و عزت نفس مادر را همسرش تایین میکند....!!! نکات ارزشمند 🌹 @Modafeene_shohada
717.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼خوش اخلاق کیست؟ ❤️امیرالمومنین على عليه ‏السلام : 🌼حُسْنُ الْخُلْقِ فى ثَلاثٍ: اِجْتِنابُ الْمَحارِمِ وَ طَـلَبُ الْحَلالِ وَ التَّـوَسُّعُ عَلَى الْعِيالِ🌼 🌼خوش اخلاقى در سه چيز است: دورى كردن از حرام، طلب حلال و فراهم آوردن آسايش و رفاه براى خانواده.🌼 📕 مجموعه ورام ج1 ، ص90 - بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 68، ص 394. @Modafeene_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘༻‌﷽‌༺☘ می بینی ای آرام جان دل بی قراری را پایان بده با آمدن چشم انتظاری را.... بی تــو تمام فصل ها زرد است و پاییزی برگرد تا معنا کنی سبز بهاری را 🤲🏻 اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ عجل الله
1.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ فرمود: ما مظلومیم اما قوی هستیم.. -سیدعلی‌حسینی‌خامنه‌ای- @Modafeene_shohada
مدافعین شهدا
˓•𝚂𝙰𝙷𝙴𝙻•˒: 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 #من_میتࢪا_نیستمـ🌿 #زینب_کمایی #قسمت‌‌چهارم نمی‌توا
˓•𝚂𝙰𝙷𝙴𝙻•˒: 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 همین طور که در خیابان های تاریک راه می‌رفتیم، به مادرم گفتم: "مامان، یادته زینب یک سالش که بود، چطور دست کرد توی کاسه و چشم های گوسفند را خورد؟" شهرام با تعجب پرسید: "زینب چشم گوسفند را خورد؟" مادرم رو به شهرام کرد و گفت: "یادش بخیر؛ جمعه بود و من به خانه شما آمده بودم و همه ی ما توی حیاط دور هم نشسته بودیم. بابات کله پاچه خریده بود؛ آن هم چه کله پاچه خوش مزه ای. زینب یک سالش بود و توی گهواره خوابیده بود. همه‌ی‌ ما هم پای سفره کله پاچه می‌خوردیم. مامانت چشم های گوسفند را توی کاسه ی کوچکی گذاشت که بخورد. من بهش سفارش کرده بودم که بخاطر خواصش چشم گوسفند بخورد." من توی حرف های مادرم پریدم و گفتم: "کاسه را زیر گهواره‌ی زینب گذاشتم. برگشتم که چشم ها را بردارم، کاسه خالی بود." شهرام گفت: "مامان چشم ها چی شده بود؟ زینب آنها را خورد؟ زینب که خوابیده بود! تازه بچه‌ی یک ساله که چشم گوسفند نمی‌خورد. " من گفتم: "زینب از خواب بیدار شده بود و دست کرده بود توی کاسه و دو چشم را برداشته و خور‌ه بود. دور تا دور دهنش هم کثیف شده بود." شهلا و شهرام زدند زیر خنده. من با صدای بغض زده گفتم: "آن روز همه‌ی‌ ما خیلی خندیدیم. "شهلا گفت: "مامان، پس قشنگیِ چشم های زینب بخاطر خوردن چشم های گوسفند است؟" من گفتم:"چشم های زینب از وقتی به دنیا آمد قشنگ بود، اما انگاری بعد از خوردن چشم های گوسفند درشت تر و قشنگ تر شد." دوباره اشک هایم سرازیر شد. شهلا و شهرام و مادر هم گریه می‌کردند. بعد از ساعتی از چرخیدن توی خیابان ها دلم راضی نشد به کلانتری برویم. تا آن شب هیچ وقت پای ما به کلانتری و اینجور جاها نرسیده بود.مادرم گفت: "کبری، بیا به خانه برگردیم، شاید خداخواهی زینب برگشته باشد." چهارتایی به خانه برگشتیم. همه جا ساکت و تاریک بود. تازه وارد خانه شده بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد. همه خوشحال و سراسیمه به طرف در حیاط دویدیم. شهرام در حیاط را باز کرد... 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸 🌸 🌿 شهرام در حیاط را باز کرد. وجیهه مظفری پشت در بود. وجیهه دختر سبزه‌رو و قد بلند آبادانی بود که با زینب دوست بود. شهلا آن شب به وجیهه زنگ نزده بود، اما وجیهه از طریق یکی از دوست هایش، خبر گم شدن زینب را شنید و به خانه‌ی ما آمد. وجیهه هم خیلی ناراحت و نگران شده بود. او به من گفت:"باید برای پیدا کردن زینب به بیمارستان های اصفهان سر بزنیم؛ زینب بعضی وقت ها برای عیادت مجروحین جنگی به بیمارستان می‌رود. یکی دو بار خودم با او رفتم. "من هم می‌دانستم که زینب هر چند وقت یک بار به ملاقات مجروحین می‌رود. زینب بارها برای من و مادربزرگش از مجروحین تعریف کرده بود. ولی او هیچ وقت بدون اجازه و دیروقت به اصفهان نمی‌رفت. خانه‌ی ما در شاهین شهر بود که بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت. با اینکه می‌دانستم زینب چنین کاری نکرده، اما رفتن به بیمارستان های اصفهان بهتر از دست روی دست گذاشتن بود. من و خانواده‌ام، که آن شب آرام و قرار نداشتیم، حرف وجیهه را قبول کردیم. وجیهه قبل از رفتنمان به اصفهان، با خانواده‌اش هماهنگ کرد و همه با هم به طرف اصفهان رفتیم.آن شب جاده‌ی شاهین شهر به اصفهان تمام نمی‌شد. بیابان های تاریک بین راه، وحشت مرا چند برابر کرده بود. فکر های زشتی به سراغم می‌آمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را می‌لرزاند. مرتب •علیه سلام• و •سلام ‌الله ‌علیه• را صدا می‌زدم تا خودشان محافظ زینب باشند. به جز نور چراغ های ماشین، جاده و بیابان های اطرافش تاریکی و ظلمت بود.وجیهه گفت: "اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم. زینب چند روز پیش با یکی از مجروحین این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای آن مجروح را روی نوار ضبط کرد و بعد، نوار را سر صف برای بچه ها گذاشت. آن مجروح سفارش های زیادی درباره‌ی نماز و حجاب و درس خواندن و کمک به جبهه ها کرده بود که همه‌ی ما سر صف به حرف های او گوش کردیم. تازه زینب بعضی از حرف های آن مجروح را روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخوانند. 🌸 ☘🌸 🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸 ☘🌸☘🌸☘🌸 🌸☘🌸☘🌸☘🌸༄⸙
2_144121785152911809(1).MP3
زمان: حجم: 7.25M
📢 💠موضوع: انرژی و دانش هسته‌ای سوخت هسته‌ای و خودکفایی 🎙کارشناس برنامه: دکتر فریدون عباسی، عضو کمیسیون انرژی