هدایت شده از *حیات القلـوب*
آقای من تحویلِ سالِ من زمانی است که روی ماهت را ببینم...
#امام_زمان
#سفرنامه
«قضاوت ممنوع!» ۱/۲
چیزی تا اذان نمونده بود؛ بوی معنویت منارهها و نور مسجد از دور به مشام میرسید.
انگار نور سبزش، دلم رو که کنار ساحل گرفته بود در آغوش میکشید تا آروم بشم...
منی که عاشق دریا بودم و دلم تنگ امواج آروم و مهربون جنوب شده بود، لحظه رسیدن بهش حالم گرفت؛
فال و تماشایی نبود که شرح و تفسیری باشه، فقط میدونم غربت شیعه تا ظهور ادامه داره...
ترجیح دادم با رفتن به مسجد به خودم حال بدم و روحم رو تازه کنم؛
واقعا مسجد باصفایی بود؛ خداروشکر پر از اهل دیلم و نمازشکستهخونها.
بعد از نماز اومدم تو حیاط مسجد و با تصویر جدییدی مواجه شدم؛
دو سه تا حاجآقای مشتی پشتِ میزِ گوشه حیاط،
روی میز دو تا سینی گرد بود که استکانهای باریک و دستهدار روش چیده شده بود و بعضیهاش به رنگ چای دراومده بود.
چقدر یاد چای عراقی و مشایه رو زنده میکرد....
با اینکه عجله داشتم، نتونستم از چنین تعقیباتی بگذرم؛ یه استکان برداشتم و نشستم کنار یک جوانک ظاهرا نااهل!
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
#سفرنامه «قضاوت ممنوع!» ۱/۲ چیزی تا اذان نمونده بود؛ بوی معنویت منارهها و نور مسجد از دور به مشام
#سفرنامه
«قضاوت ممنوع!» ۲/۲
طبق معمول سلام کردم و جنوبیشکل جواب گرفتم؛ همون استقبال گرم و دلنشین.
وقتی صحبت به مشهدی بودن ما رسید، کمی از دلتنگیهاش گفت؛ دوساله قصد سفر داره و فعلا درد فراغ نصیبش شده...
دل بعضیها مثل کبوتر پر میزنه و خودش رو به حرم میرسونه؛ مطمئنم گاهی دوری و فراغ از وصال و دیدار خیلی بهتره...
این بزرگوار هم میخواست ثابت کنه نمیشود انسانها را از ظاهرشان قضاوت!
مثلا عجله داشتم، باید خودم رو به خانواده میرسوندم که اتاق فکر صدام کرد...
لوکیشن اتاق طوری طراحی شده بود که اصوات قِرناکی به گوش میرسید و من رو به فیض میرسوند؛
موقع تجدید وضو همینطور که سعی میکردم افعالم با ریتم همراه نشه، دستم خوردبه کسی؛
عذرخواهی کردم و باتوجه به لباسهای رَپِرطورش، دیگه مطمئن بودم با اکراه بهم نگاهی میکنه مثلا میگه خواهش میکنم؛
ولی باز برخورد جنوبی...
وضو رو گرفتم و داشتم به سمت مقصد میرفتم که دیدم اومد جلو؛
_ سلام حاج آقا
ترکیب شال سیدی و یقه شیخی و... همین میشه
سوال شرعی داشت و دغدغه ماه مبارک و روزه گرفتن...
این سفر هم پر شده از :
ظاهراً نمیشود انسانها را از ظاهرشان قضاوت کرد...!
✍️ #معین
🗓️ روایت شنبه، ۲۷ اسفند
فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ
ﭘﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮ ﻛﻪ ﺭﻭ ﻛﻨﻴﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻮ ﺟﻠﻮﮤ ﺧﺪﺍﺳﺖ؛✨
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نـشـان روی زیـبـای تــه ویـنـم
📚 #از_کتاب_خدا : بقره«۱۱۵»
📖 #جزءخوانی_روزانه : جزء 1️⃣
🌙 #ماه_مبارک
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ﭘﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮ ﻛﻪ ﺭﻭ ﻛﻨﻴﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻮ ﺟﻠﻮﮤ ﺧﺪﺍﺳﺖ؛✨ به صحر
سلام رفقا 🌹
بیاین یه کار باحال بکنیم
📖 از جزءخوانی روزانتون، یک آیه که به دلتون میشینه رو به اشتراک بذارین
هم توجه خودتون به معانی بیشتر
میشه 🧐
هم بقیه استفاده میکنن و قطعا خدا خوشحال میشه ✅
دمتون گرم ❤️
https://abzarek.ir/service-p/msg/999416
📚 #از_کتاب_خدا
📖 #جزءخوانی_روزانه
🌙 #ماه_مبارک
سلام شمسالشموس
سلام امام رئوف
خداراشکر روزهای فراغ به پایان رسید؛ گمان نمیکردم چندان دلتنگ شوم، اما ظاهراً نعمات هنگام زوال زیباتر میشوند؛ یا شاید هم مرغ همسایه غاز است...
هرچه هست مشتاق وصال دوبارهات بودم تا دلِ تاریک و شبزده مرا مُنَوَّر کنی.
این چند روز هم که نبودیم مهمان ویژهای داشتی!
سلطان، چه زیبا زائری داشتی... حضرت ماه به پابوس خورشید آمده بود و ما محروم از این منظره زیبا.
البته آنهایی هم که بودند، درست ندیدهاند؛
به چشمهایشان التماس میکردند:
کمی مجالِ دیدارِ جمالِ یار بدهید!
اما عاشقِ معشوق ندیده اشک میریخته و دیده را تار میکرده...
عجب فال و تماشایی...
عجب لحنِ نگاهی...
آه، أللّٰهم أرزُقنا وِصال...
«ماه و خورشید»
📸 ✍️ #معین
۴ فروردین ۱۴۰۲
و خدای عاشق ما فرمود:
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ
ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ، ﺑﻪﻳﺎﺩ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻴﺪ؛ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪﻳﺎﺩ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ...
📚 #از_کتاب_خدا : بقره «۱۵۲»
📖 #جزءخوانی_روزانه : جزء 2️⃣
🌙 #ماه_مبارک
May 11
هدایت شده از | انقلابیون |
بنظرم طلبه ها بخاطر این سختی هایی که متحمل میشن
یا حرفا و نیش هایی که بهشون میزنن، فحش هایی که جلو خودشون بهشون میدن
حتی از خودی ها که میخورن،باید اون دنیا جز شهدا باشن
برای من یکی که خیلی سخته ولی خب تحمل میکنم
بعضی جاها باید بشنوی ولی حرف نزنی و جواب ندی و از درون یه جورایی متلاشی بشی
ولی خب ارزشش رو داره، بخاطر همین چیزا هس که ارزش، و مقام انسان میره بالا و خدا بهش عزت میده
سخته ولی قشنگه، شیرینه
خیلی خوبه که 1صدم درصد از رنج هایی که اهل بیت کشیدن رو بچشی و درک کنی