#قصه_دلبری
#قسمت_سی_و_نهم
برای من که جای خود داشت. بهانه پیدا میکرد برای هدیه دادن. اگر در مناسبتی دستش تنگ بود میدیدی چند وقت بعد با کادو آمده .می گفت این به مناسبت فلان روزکه برات هدیه نخریدم .یا مناسب بعدی،عیدی میداد در حد دوتا عید .سنگ تمام میگذاشت. اگر بخواهم مثالی بزنم مثلا روز ازدواج حضرت فاطمه صلوات الله علیها وحضرت علی علیه السلام رفته بود عراق برای مأموریت .بعد که آمد تکی از سنگ حرم امام حسین علیه السلام برایم آورده بود گفت این سنگ سوغاتیت.عطر هم قضای روز ازدواج حضرت فاطمه سلام الله علیها حضرت علی علیه السلام .در همان مأموریت خوشحال بود که همه عتبات عراق را سیر زیارت کرده است .در کاظمین محل اسکانش به قدری نزدیک حرم بود که وقتی پنجره را بازی میکرد گنبد را به راحتی میدید. شب جمعه ها که می رفتند کربلا بهش می گفتم خوش به حالت داری حال می کنی. از این زیارت به آن زیارت .در مأموریت دست به نقد تبریک می گفت .زیر سنگ هم بود گلی پیدا میکرد و ازش عکس میگرفت و برایم می فرستاد. گاهی هم عکس سلفی اش را می فرستاد یا کسی که قبلا با هم گرفته بودیم
ادامه دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani