#قصه_دلبری
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
اسمه بچه را از قبل انتخاب کرده بودیم:امیر حسین.در اصل امیر حسین اسمه بچه اولمان بود.به پیشنهاد یکی از علما گذاشتیم امیر محمد.گفته بود اسمه محمد رو بذارید تا به برکت این اسم خدا نظر کنه و شفا بگیره.
میگفت اگه چهارتا پسر داشته باشم هر چهارتاشون رو حسین میزارم.
با کمک مادرم داخل ماشین نشستم.راه افتاد.روضه گذاشت،روضه حضرت علی اصغر.سه تایی تا دم بیمارستان گریه کردیم برای شیر خواره امام حسین.
زایمانم در بیمارستان خصوصی بود.لباس مخصوص پوشید آمد داخل اتاق .به نظرم پرسنل بیمارستان فکر می کردند الان گوشه می نشیند و لام تا کام حرف نمی زند. برعکس، روی پایش بند نبود. قربان صدقه ام میرفت. برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و اینقدر تقلا و جنب و جوش .با گوشی فیلم می گرفت .یکی از پرستارها می گفت کاش میشد از این صحنه ها فیلم بگیری به بقیه شون نشون بدید تا یاد بگیرند. قبل از این که بچه را بشویند در گوشش اذان و اقامه گفت. همان جا برایش روضه خواند وسط اتاق زایمان جلوی دکتر پرستارها .روضه حضرت علی اصغر .آنجایی که لالایی میخوانند .بعد هم کام بچه را با تربت امام حسین برداشت. اصرار میکرد شب به جای همراه بماند کنارم.
ادامه دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
❌کپی و نشر ممنوع❌