4_721038705925554895.mp3
8.79M
🔰 شرح و تفسیر #ادعیه_روزانه ماه رمضان
💠 دعای روز سیزدهم
✨اللَّهُمَّ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَ الْأَقْذَارِ وَ صَبِّرْنِي فِيهِ عَلَى كَائِنَاتِ الْأَقْدَارِ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِلتُّقَى وَ صُحْبَةِ الْأَبْرَارِ بِعَوْنِكَ يَا قُرَّةَ عَيْنِ الْمَسَاكِين〗
خدايا مرا در اين ماه از آلودگيها و ناپاكي ها پاك كن، و بر شدني هاى مورد تقديرت شكيبايم گردان، و به پرهيزگارى و هم نشينى با نيكان توفيقم ده، به ياری ات اى نور چشم درماندگان✨
🎤 با بیان شیرین آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه
👌 به همراه بیان یک نکته شرعی مورد توجه در #ماه_رمضان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ماه_مبارک_رمضان
🍀💛🍀🧡🍀💛
🌺نگاهی به دعای روز سیزدهم ماه رمضان :🌺
🍂 اَللَّـهُمَّ طَهِّرْني فيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَالاَْقْذارِ، وَصَبِّرْني فيهِ عَلي كآئِناتِ الاَْقْدارِ، وَوَفِّقْني فيهِ لِلتُّقي وَصُحْبَةِ الاَْبْرارِ، بِعَوْنِكَ يا قُرَّةَ عَيْنِ الْمَساكينَ.
1⃣خدایا گناهان روح مرا آلوده ساخته. تو با مغفرتت مرا از این چرک ها و پلیدیها پاکیزه ساز.
2⃣خدایا بسیاری از گناهانی که مرتکب شدم، در اثر بی صبری بوده.
برای پاکیزگی روحم نیاز به صبر دارم. پس مرا بر مقدرات حتمی زندگی، صبور فرما تا عمل ناشایستی از من سرنزند.
3⃣خدایا برای پاک ماندن و صبور شدن، باید اهل تقوی و مراقبت شده و با خوبان نیز همنشین شوم تا از آنان اثر پذیرم.
مرا اهل تقوی کن و با نیکانم همنشین فرما.
☘خدایا مسکین و نیازمندم.
🍃 ای نور چشم مساکین، با کمک و دستگیریت، نیازم را برآورده ساز.🍃
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
🍀💛🍀🧡🍀💛
سلااام رفیــــــــــــق😇✋
چطوری؟
یه سوال ازت بپرسم؟
تا حالا شده دور خدا بگردی؟🙃
میپرسی چه جوری؟
الان بهت میگم😉
تا الان چند تا طلوع آفتاب رو دیدی و لذت بردی؟🌤
نگو اون موقع خوابم که...😴
میبینی چقدر راحت هر روز زیباترین صحنهی خلقت خدا رو از دست میدیم؛
چرا؟
چون عادت کردیم و واسمون عادی شده؛
که بهش میگن «حجاب عادت»!
همین حجاب عادته که باعث شده از خیلی نعمتهامون لذت نبریم و شکر نکنیم🍃
خدایا شکـــــــــــرت
دورت بگردم الهی💞
🌕 فضیلت و ثواب روز سیزدهم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم:
🌺 خداوند مانند عبادت اهل مکّه و مدینه را براى شما ثبت مى کند و به شماره هر سنگ و کلوخى که میان مکّه و مدینه است، شفاعت نصیب شما مى گرداند.
📚امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۸
26.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج)
🔵 جزء سیزدهم
🌕 علاقه پیامبر صلوات الله به پیروان حضرت مهدی ارواحنا فداه در زمان غیبت
#آیات_مهدوی
#رمضان_مهدوی
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @Mohebannemahdi
╚══🌸🕊═════════╝
۱۳- نکات مهم جز ۱۳ قرآن.mp3
5.22M
واااای که چقد نکات این جز ۱۳ رو دوست داشتم😍😍
1⃣ببین رفیق حواست به نفس ات باشه، چون تورو به بدی ها تشویق میکنه❌ (یوسف ۵۳) بلعکس عقل که کارش دفع بدی ها و جذب منافع، کلا عقل و نفس همش درگیرن، مهم اینه توی تو کی برنده میشه؟؟! نفس یا عقل⁉️
2⃣من مثل تو گاهی آشفته و داغونم😞، هممون اینطوریم، اما یه چیزی هست که حال هممونو خوب می کنه : یاد خدا و ارتباط با خدا صحبت با خدا کلا دردل با خدا ، اونم در خلوت واقعا جواااابه هااا❤️ (رعد ۲۸)
3⃣وااای خدای من این راز فوق العاده جواب میده: وقتی مشکلاتی داری گره ای داری درگیری داری، به بابات یا مامانت بگو برات دعا کنن، ببین منو خیلی ها از این تکنیک جواب گرفتن حتی غیر مسلمونا😉 (یوسف ۹۷ و ۹۸)
4⃣ مراقب باش اگر به جایی رسیدی و مقامی گرفتی احترام به پدر و مادر یادت نره، فکر نکن خیلی به روز هستی و اونا عقب مونده، همین روند برای تو و بچه های تو در آینده خواهد بود چون همه در حال رشد هستن و هر نسل به نسل قبل جلوتره، پس احترام رو حفظ کن قربونت برم☺️🙏(یوسف ۹۹)
5⃣شکرگزاری که داشته باشی و به چشم خودت بیاد داشته هات و به زبون بیاری و خدا رو شکر کنی، خدا بیشترش می کنه نعمتاشو...🤲 (ابراهیم ۷)
#سیدکاظم_روحبخش
محبان مهدی
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت #نویسنده_خانم_ط_حسینی #قسمت۵۰ 🎬 فیصل:خاله پس غذا کی حاضرمیشه؟ از فکر پاسپ
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#نویسنده_خانم_ط_حسینی
#قسمت۵۱ 🎬
غذا راخوردیم وبه ناریه گفتم:ببین من فکرهام راکردم,گرچه چیزی از گذشته من نمیدانی ,اما بایدبگم بیرون این اردوگاه کسی منتظر من نیست,همانطور که همسرم شهیددولت اسلامی شد,منم میخوام به این دولت خدمت کنم,پس میمانم ,امیدوارم کمکم کنی که بودنم مفیدباشه.
ناریه لبخندی زد وگفت:اگر تصمیمت واقعا ازته دل این باشه,خوشحالم که پیش خودم بمونی وسرش را تکانی داد وادامه داد ومفیدخواهی بود انهم چه فایده ای بزرگ...
ازاین حرف ناریه احساس بدی بهم دست داد,عمق وجودم میگفت زیر این چهره ی زیبا ومهربان چیزی هست که باید ازش ترسید.
نمازم رامخصوصا جلوی ناریه به سبک داعشیان داخل سوله ها خواندم تاهیچ شکی به من نبرد وطوری رفتارمیکردم که من شیفته ی دولت اسلامی عراق وشام(داعش)هستم اما نمیدانستم همین حرکاتم باعث به خطرافتادن جان خودم وعمادمیشود.
برای هرکدام یک تشک نرم یک نفره انداختیم,من وناریه کنارهم وفیصل ان طرف ناریه وعمادهم کنارمن خوابید.
نمیدانم به خاطر خواب عصربود یا به خاطرذهنم که درگیرحرفها وکارهای ناریه بود ,خوابم نمیبرد.
بچه ها خوابیدند,نگاه کردم به ناریه دیدم بیداراست,دوست داشتم سرصحبت راباز کنم ,بنابراین گفتم:خوابت نمیبره انگار؟!!
ناریه:اره ذهنم درگیره اینده است....
من:آینده؟؟اینده که از آن دولت اسلامی ست خیالت راحت..
ناریه:اینجوری که پیش میره,نمیدونم واقعااا,درسته که ازلحاظ اعتقادی روی مجاهدان خیلی کار میشه وخیلیا مصمم میشن که حمله انتحاری کنند وخودشون رانابود کنند اما تعداد این افرادکمه ,میدونی چرا؟؟من فکرمیکنم بی ریشه است ,یه جورتلقینه که اگر همین مجاهد انتحاری به دست یک شیعه اسیربشه وکارهایی که ما به سر اسیران میدهیم یکصدمش رابه سراین مجاهد بدهند,دین واعتقادخودش را انکار میکند هیچ,حتی پدرومادرش هم انکارمیکند,سلما تواین چندسالی خدمت به داعش کردم اسیران شیعه ای را دیدم که تا پای جان روی اعتقاداتشان ایستادند,باورت میشه زنده زنده پوستشان کردیم اما حاضرنشدندیک ذره از اعتقاداتشان دست بکشند,اگر دربین مجاهدان ما ده نفرازاین نمونه افراد بود کل دنیا را به تصاحب خودمان درمیاوردیم,حیف که تمام قدرت داعش از حمایتهای دولتهایی است که باتشییع دشمنی دارند واعتقادات مجاهدان به نظرمن پوچ وبی ریشه است...
تعجب کردم از طرز حرف زدن ناریه...دنیای حرفهایش با کارهای روزانه اش تفاوت داشت,برای همین پرسیدم:
اگر الان همچی اعتقادی داری چرا باز هم ادامه میدی؟اصلا چی شد جذب داعش شدی؟بعدشم چه طوری یک روز نیست بامن اشنا شدی ,راحت اینجور از داعش صحبت میکنی,نمیترسی من جاسوس باشم؟
لبخندی زد ورویش راکاملا به طرفم کردوگفت:خوب یکی یکی میپرسیدی تاجواب بدم.
جواب سوال اولت که چرا کارم را ادامه میدهم به زودی,ظرف چندروز اینده خودت بهش میرسی...
سوال دومت رابزار اخرجواب بدهم واول سوال سومت راجواب میدم که پرسیدی چرا بهت اعتماد کردم,ببین سلما جان ,من یک زن هستم ,درسته هرروز بارها وبارها کشته دیدم ومیبینم,اما عواطف زنانگی واحساساتم پابرجاست,صبح ازهمان باراول که جلویت ترمز کردم,ترس وجودت را دیدم,داخل پایگاه مسجدجامع وحتی اردوگاه ترس را داخل چشمات دیدم,من مطمینم تورازی داری که از داعشیها میترسی,کسی که این جوره نمیتونه جاسوس باشه,تو میخوای من نردبان ترقیت داخل اردوگاه باشم ومنم کاری میکنم که به درجه خودم برسی.....فهمیدی؟؟
باخودم گفتم:عجب زبله هااا,پس منم باید راز توراکشف کنم ناریه جااااان...
من:بازم ممنون که به من اعتماد کردی,این رابدان من نه جاسوس هستم نه دشمنت,توبه من کمک کردی ومن هیچ وقت به شما خیانت نمیکنم.
لبخندی زد وگفت:میدونم..
میخوام داستان زندگیم را برای اولین بار برای توبگم .....دوست داری بشنوی؟
من:اره,اره,حتما...
ناریه اینجورشروع کرد....
#ادامه_دارد ...
#داستان
💦⛈💦⛈💦⛈