فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
6 روز دیگر تا ولادت عشق
خداوند فراموشی را
که بیهوده نیافریده است
فراموشی را آفریده است
تا غیر او را فراموش کنیم..
#میرزااسماعیلدولابی
_آن ها که سوی مرقد بانو پریده اند
_از دیدگاه حضرت زینب پدیده اند
_این خیل عاشقان که شهید حرم شدند
_شمعند و پای دختر حیدر چکیده اند🌿🕊
#شهیدانه
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎🌱
پیشنهاد دانلووود
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸
به نیابت شهید جهاد مغنیه🌷
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_ششم
اشباح سیاه
حالم خراب بود ... مے رفتم توے آشپزخونه ...
بدون اینڪه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه مے ڪردم ...
قاطے ڪرده بودم ... پدرم هم روے آتیش دلم نفت ریخت ...
برعکس همیشه، یهو بے خبر اومد دم در ...
بهانه اش دیدن بچه ها بود ...
اما چشمش توے خونه مے چرخید ...
تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ...
- این شوهر بے مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست ...
به زحمت بغضم رو ڪنترل ڪردم ...
- برگشته جبهه ...
حالتش عوض شد ...
سریع بلند شد ڪتش رو پوشید ڪه بره...
دنبالش تا پاے در رفتم اصرار ڪنم برای شام بمونه ...
چهره اش خیلے توے هم بود ... یه لحظه توے طاق در ایستاد ...
- اگر تلفنی باهاش حرف زدے ... بگو بابام گفت ...
حلالم ڪن بچه سید ... خیلے بهت بد ڪردم ...
دیگه رسما داشتم دیوونه مے شدم ...
شدم اسپند روے آتیش ... شب از شدت فشار عصبے خوابم نمے برد ...
اون خواب عجیب هم ڪار خودش رو ڪرد ...
خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علے ...
هر ڪدوم یه تیڪه از بدنش رو مے ڪند و مے برد ...
از خواب ڪه بلند شدم، صبح اول وقت ...
سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ...
بابام هنوز خونه بود ...
مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ...
بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعے نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم ... امانتے هاے سید ... همه شون بچه سید ...
و سریع و بے خداحافظے چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ...
- چه کار مے ڪنے هانیه؟ ... چت شده؟ ...
نفس براے حرف زدن نداشتم ...
برای اولین بار توے ڪل عمرم...
پدرم پشتم ایستاد ...
اومد جلو و من رو از توی دست مادرم ڪشید بیرون ...
- برو ...
و من رفتم ..
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سیدعلي حسینے
#ادامه_دارد...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_هفتم
بیت المال
احدے حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علے ...
به هر قیمتے باید برم جلو ...
دیگه عقلم ڪار نمے ڪرد ...
با مجوز بیمارستان صحرایے خودم رو رسوندم اونجا ...
اما اجازه ندادن جلوتر برم ...
دو هفته از رسیدنم مے گذشت ...
هنوز موفق نشده بودم علے رو ببینم ڪه آماده باش دادن ...
آتیش روے خط سنگین شده بود ...
جاده هم زیر آتیش ...
به حدے فشار سنگین بود ڪه هیچ نیرویے براے پشتیبانے نمے تونست به خط برسه ...
توپخونه خودے هم حریف نمے شد...
حدس زده بودن ڪار یه دیدبانه و داره گرا میده ...
چند نفر رو فرستادن شڪارش اما هیچ ڪدوم برنگشتن ...
علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ...
بدون پشتیبانی گیر ڪرده بودن... ارتباط بے سیم هم قطع شده بود ...
دو روز تحمل ڪردم ... دیگه نمے تونستم ...
اگر زنده پرتم مے ڪردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ...
ذڪرم شده بود ... علے علے ...
خواب و خوراڪ نداشتم ...
طاقتم طاق شد ... رفتم ڪلید آمبولانس رو برداشتم ...
یڪی از بچه هاے سپاه فهمید ... دوید دنبالم ...
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوے آمبولانس و ڪوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ...
- ڪجا همین طورے سرت رو انداختے پایین؟ ...
فکر کردے اون جلو دارن حلوا پخش مے کنن؟ ...
رسما قاطے کردم ...
- آره ... دارن حلوا پخش مے ڪنن ...
حلواے شهدا رو ... به اون ڪه نرسیدم ...
مے خوام برم حلوا خورون مجروح ها ...
- فڪر ڪردی ڪسی اونجا زنده مونده؟ ...
توے جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ...
جنازه سوخته بچه ها هیچے نیست...
بغض گلوش رو گرفت ...
به جاده نرسیده مے زننت ... این ماشین هم بیت الماله ...
زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائڪ هم برن اون طرف، توے این آتیش سالم نمیرسن ...
- بیت المال ... اون بچه هاے تڪه تڪه شده ان ...
من هم ملڪ نیستم ... من ڪسیم ڪه ملائڪ جلوش زانو زدن ...
و پام رو گذاشتم روے گاز ...
دیگه هیچے برام مهم نبود ... حتے جون خودم ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے
#ادامه_دارد...
به کدام روشنی
جز لبخند بی منّت شما
گره بزنم روزم را..؛🌱
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
آدم برای عبور از جاده های سخت زندگی،
احتیاج به یه رفیق راه بلد داره؛
چه رفیقی بهتر از یه شهید...
با شهدا مانوس باشیم
با شهدا درد دل کنیم
با شهدا رفیق باشیم
شهدا اهل رفاقتن
شهدا خیلی مشتیَن، خیلی :)
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
دلِمان که از روزگار میگیرد
تنها پناهمان عکس های
رفیقِ شهیدمان میشود
و چقدر خوب از پشت قاب شیشه ای
آرامِمان میکنی رفیق . .🤍🌿:))
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
به کدام روشنی جز لبخند بی منّت شما گره بزنم روزم را..؛🌱 #یازهراس ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄
✨هوایِ دلم
بارانِ نگاهت را میخواهد
میشود بر من بباری . ؟
هوایِ دلم که پُر شود از بارانِ نگاهَت
منم چون تو ؛
لایقِ شھادت میشوم . .❤️🩹
#داداشمحسن
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
تازه از جبهه برگشته بود
نشست پای سفره
تلوزیون سخنرانی امام رو
پخش میکرد
ناگهان قاشق رو انداخت و ایستاد!
گفتم: چی شد؟
گفت: نشنیدید!
امام گفت جوون ها به جبهه برن!
گفتم: حداقل غذاتو تموم کن!
گفت: نه، نباید حرف امام زمین بمونه!
برگشت جبهه...
#شهیدمحمدمهدیعلیمحمدی
#معرفی شهید
نام و نام خانوادگی: آرمان علی وردی
نام پدر: عزت اله
تاریخ تولد: ۱۳۸۰/۴/۱۳
محل تولد: تهران
سن: ۲۱ سال
تاریخ شهادت: ۱۴۰۱/۸/۶
محل شهادت: شهرک اکباتان -تهران
محل دفن: بهشت زهرا تهران
قطعه ،شماره و ردیف: ۵۰،۱۱۷،۵۰
کتاب مربوط به شهید: آرمان عزیز
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا 🌸
به نیابت شهید آرمان علی وردی🌷
هدایت شده از محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان :)🌸..
#امام_زمان{عجاللّٰہ} :
بہ شیعیـان و دوستـان ما بگوییـد کہ خـدا را بہ حـق عمـہام حضـرت زینب{سلاماللّٰہعليها} قسـم دهنـد کہ فـرج مـرا نزدیک گردانـد.
|📚 شیفتگان حضرت مهدے، جلد۱، صفحہ۲۵۱|
کـانـالرسمےشھیـدمحسنحججی🥀
♡j๑ïท🌱↷
『@Mohsendelha1370』
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
بسم الرب الشهدا و الصدیقین
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادیروحشهداصلوات
••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
『@Mohsendelha1370』
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_هشتم
و جعلنا
و جعلنا خوندم ... پام تا ته روے پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و مے رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین هاے سوخته...
بدن هاے سوخته و تڪه تڪه شده ...
آتیش دشمن وحشتناڪ بود ...
چنان اونجا رو شخم زده بودن ڪه دیگه اثرے از جاده نمونده بود ...
تازه منظورش رو مے فهمیدم ... وقتے گفت ...
دیگه ملائڪ هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ...
واضح گرا مے دادن... آتیش خیلے دقیق بود ...
باورم نمے شد ... توے اون شرایط وحشتناڪ رسیدم جلو ...
تا چشم ڪار می ڪرد ... شهید بود و شهید ...
بعضی ها روے همدیگه افتاده بودن ...
با چشم هاے پر اشڪ فقط نگاه مے ڪردم ...
دیگه هیچے نمے فهمیدم ...
صدای سوت خمپاره ها رو نمے شنیدم ... دیگه ڪسی زنده نمونده ڪه هنوز مے زدن ...
چند دقیقه طول ڪشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علے خودم مے گشتم ...
غرق در خون ... تڪه تڪه و پاره پاره ...
بعضی ها بے دست... بے پا ... بے سر ...
بعضے ها با بدن هاے سوراخ و پهلوهاے دریده ...
هر تیڪه از بدن یکے شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم مے دیدم ...
بالاخره پیداش ڪردم ... به سینه افتاده بود روے خاڪ ...
چرخوندمش ... هنوز زنده بود ...
به زحمت و بے رمق، پلڪ هاش حرڪت مے ڪرد ...
سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ...
از بینی و دهنش، خون مے جوشید ... با هر نفسش حباب خون مے ترڪید و سینه اش مے پرید ...
چشمش ڪه بهم افتاد ... لبخند ملیحے صورتش رو پر ڪرد ... با اون شرایط ... هنوز مے خندید ...
زمان براے من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشڪ شد ...
محو تصویرے ڪه من نمے دیدم ...
لبخند عمیق و آرامے، پهناے صورتش رو پر ڪرد ...
آرامشے ڪه هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ...
پرش هاے سینه اش آرام تر مے شد ...
آرام آرام ... آرام تر از ڪودڪی ڪه در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علے الخصوص شهداے گمنام ...
و شادے ارواح مادرها و پدرهاے دریا دلے ڪه در انتظار بازگشت پاره هاے وجودشان ...
سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ...
ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سید علے حسینے
#ادامه_دارد...
#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_سی_و_نهم
برمی گردم
وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ...
محڪم علے رو توے بغل گرفته بودم ... صداے ناله های من بین سوت خمپاره ها گم مے شد ...
از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علے رو روے زمین مے ڪشیدم ...
بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم ڪه علے رو مے ڪشیدم ...
محڪم روے زمین مے افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ...
دوباره بلند مے شدم و سمت ماشین مے ڪشیدمش ...
آخرین بار ڪه افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ...
علے رو ڪه توے آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ...
بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقے مونده بودن ...
هیچ ڪدوم قادر به حرڪت نبودن ... تا حرکت شون مے دادم... ناله درد، فضا رو پر مے ڪرد ...
دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روے همدیگه مے گذاشتم ...
با این امید ... ڪه با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ...
نفس ڪشیدن با جراحت و خونریزے ... اون هم وقتے یڪی دیگه هم روے تو افتاده باشه ...
آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه ڪوتاه ... ایستادم و محو علے شدم ...
ڪشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ...
- برمے گردم علے جان ... برمے گردم دنبالت ...
و آخرین مجروح رو گذاشتم توے آمبولانس ...
نویسنده متن👆همسر وفرزند شهید سیدعلے حسینے
#ادامه_دارد...
عشـــ♥ـــق🍃
لبخندنجیبیست
کهرویلبتوسـت...
خندهاتعلتِ
آغازغزلخوانیهاست...
#شهیدمحسنحججی
#یازهراس
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄